ادراک غربگرایانه جریان اصلاحات از مناسبات بینالمللی در کنار تلاش برای همزبانی با جریانات برانداز باعث مواضع ضدملی این جریان شده است
گروه سیاسی: فهم غربگرایانه و استعماری اصلاحطلبان از مناسبات بینالمللی یکی از ثابتترین خطوط فکری و عملی این جریان در 25 سال گذشته بوده است؛ مسالهای که حتی پس از شکست ننگین سیاست خارجی روحانی و خساراتی که به کشور تحمیل کرد هم با هیچگونه تجدیدنظری همراه نشد. اصلاحطلبان بر همین مبنا تلاش میکنند بار دیگر با اتخاذ مواضع ضدملی، اقبال خود را برای بازگشت به سپهر سیاسی ایران بازیابند و بازترمیم بدنه خود را پی بگیرند.
به گزارش «وطنامروز»، اصلاحطلبان در بلاموضوعترین دوره زیست سیاسی خود به سر میبرند؛ جریانی که از نیمه دهه70 همواره به عنوان یک گروه پرسر و صدا که توانایی ایجاد موج اجتماعی داشت شناخته میشد و سعی میکرد با مواضعی خارج از چارچوب خود را جریانی «بر قدرت» تعریف کند و در عین حال از هر طریقی برای پیروزی در انتخاباتها اقبال خود را میآزمود تا نشان دهد در نهایت تمام اهدافش به «در قدرت» بودن ختم میشود. رفتار دوگانهای که در نهایت به اصلاحطلبان کمک میکرد حتی در برهههایی که بیشترین سهم را در قدرت داشتند و به تبع آن باید در موضع پاسخگویی به مردم قرار میگرفتند، از خود وجهی اپوزیسیونی را نشان دهند. فراز و نشیبهای این رویه از پیروزی در انتخاباتهایی همچون سالهای 76 و 92 تا شکست در انتخاباتهایی همچون 84، 88 و 1400 باعث شد اصلاحطلبان هر بار موضوعیت سیاسی خود را در پوششی جدید تعریف کنند؛ چه آن زمان که پیروزی خاتمی و روحانی را با خلق تعابیری سنگین و رادیکال نشاندهنده آغاز مسیری جدید میدانستند و خواهان حذف طیف شکستخورده از صحنه سیاسی و اجتماعی کشور میشدند، تا برهههایی که بعد از شکست در انتخابات تمام تلاش خود را معطوف به مشروعیتزدایی از دولت منتخب و حتی زیرسوال بردن انتخابات میکردند. شکست در انتخابات 88 و اردوکشی خیابانی پس از آن باعث شد تا «اصلاحات» دیگر فراتر از یک رفرمیست، به عنوان بخشی از جریانات برانداز خود را نشان دهد. هزینه سیاسی و اجتماعی گزافی که اصلاحطلبان در فتنه 88 به کشور تحمیل کردند موجب شد در دهه90 برای بازگشت به پشت میز ریاست و در دست گرفتن قدرت رو به ائتلافسازی، ترمیم وجهه سیاسی و در نهایت تغییر شعارهای سیاسیشان بیاورند و در این مسیر اهتمام خود را بر برجسته کردن شعارهای معیشتی در پوشش تغییر ریل سیاست خارجی معطوف کنند. انتخاب حسن روحانی در یازدهمین و دوازدهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری و پیگیری مسیری جدید در عرصه سیاست خارجی -که با همراهی حداکثری و اختیارات گستردهای که نظام به روحانی اعطا کرده بود، همراه شد- این خیال را در جریانات غربگرا و اصلاحطلب به وجود آورد که آنها پیروز ابدی میدان رقابتهای سیاسی هستند. با این حال نتایج فضاحتبار سیاستهای فریبکارانه روحانی در طول 8 سال باعث شد فضای اجتماعی جامعه ایران نیز دچار تغییرات گستردهای شود. انباشت نارضایتی عمومی که به یک سرخوردگی سیاسی منتهی شد، عملا مهندسی رقابت سیاسی را در جامعه ایران تغییر داد. یازدهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی و سیزدهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری نشان از واقعیتی جدید داشت. 60 هزار رأی سرلیست اصلاحطلبان در انتخابات مجلس و رأی 2 میلیونی کاندیدای اصلاحطلب انتخابات ریاستجمهوری گویای این بود که اصلاحات در جایگاهی ماقبل رقابت سیاسی قرار دارد. اصلاحطلبان خود را بلاموضوعترین نیروی سیاسی کشور یافتند که هیچ بخشی از جامعه ایران را در سپهر سیاسی نمایندگی نمیکردند. در این میان آنها هر چه بیشتر تقلا میکردند، با بیاهمیتی بیشتری از سوی حامیان سابق خود مواجه میشدند. تجربه ننگین ریاستجمهوری روحانی و خسارات جبرانناپذیری که به ایران و ایرانیان وارد کرده بود، عملا همراهی با اصلاحات را به یک رسوایی اجتماعی برای مردم تبدیل کرده بود. در چنین فضایی آنها هر قدر تلاش کردند تا همانند 2 انتخابات ریاستجمهوری در سالهای 84 و 88 اصل انتخابات برگزار شده و دولت منتخب را تضعیف کنند، ناکام ماندند، چرا که برخلاف دهه80 دیگر بدنه اجتماعی قابل توجهی از طبقه متوسط نداشتند تا آنها را تبدیل به یک اقلیت قدرتمند و جریان پویای سیاسی کنند. بیاعتمادی عمومی و به موازات آن فقدان هر ایده سازندهای باعث شد اصلاحطلبان خود را به عنوان یک جریان حداقلی، حاشیهای و بلاموضوع بیابند.
مشاهده رفتار و گفتار اصلاحطلبان در ماههای اخیر نشان از این دارد که این جریان تلاش دارد با چرخش به سمت رادیکالیسم سیاسی و قرابت زبانی با جریانات برانداز، سیمای خود را در عرصه عمومی ترمیم کرده و برای خود وزانت سیاسی بخرد. مواضع تند و ساختارشکنانه و تقلا برای گرفتن تاییدیه از سمت براندازان خارجنشین باعث شده اصلاحطلبان این روزها برای ایجاد نزاع میان خود و نظام اقدام به تکرار هر موضعی کنند که حتی وجه ضدملی داشته باشد. سلسله اظهارات توهینآمیز و هتاکانه فائزه هاشمی در ماههای اخیر و همسویی حداکثری چهرههای شناختهشدهای همچون مصطفی تاجزاده از یک سو و بازآفرینی تشکیلات و تریبونهای رسانهای جدید اصلاحطلبان از سوی دیگر نشان از نقشه راه این جریان برای خروج از انزوا از طریق رادیکالیسم سیاسی دارد. در این میان چسبندگی حداکثری کنش اصلاحطلبان با الگوی مطلوب آمریکا و فهم غربگرای این جریان از مناسبات بینالمللی باعث شده بار دیگر سرمایهگذاری خود را بر عرصه سیاست خارجی معطوف کند. در چنین فضایی عمده تقلای اصلاحطلبان برای ترمیم مسیر آزموده شدهای است که روحانی و ظریف در حدفاصل سالهای 92 تا 1400 پی گرفته و به نتایج ویرانگری رسیده بودند.
دیدار هفته گذشته رهبر حکیم انقلاب و رئیسجمهور روسیه و موضع ایشان درباره توطئه ناتو با خشم اصلاحطلبانی مواجه شد که همواره مناسبات بینالمللی را با روایت آمریکا فهم کرده و شناختهاند. مضاف بر این تلاش برای خلق ادبیات رادیکال باعث شده چهرههای شناختهشده اصلاحطلب در روزهای اخیر و به موازات موضع مقام معظم رهبری درباره گرفته شدن ابتکار عمل از ناتو با جنگ اوکراین، تقابل با موضع ایشان را سرخط گفتار سیاسی خویش قرار دهند. در این میان از فعالان احزاب اصلاحطلب تا دبیر نهضت آزادی، همگی همسو و همراه با رسانههای ضدانقلاب موضع اصولی جمهوری اسلامی ایران علیه ناتو و آمریکا را ناقض شعار «نه شرقی، نه غربی» توصیف کردند. این رویه نفاقآلود در حالی است که نه شعار محل بحث تضادی با رویکرد مدبرانه و آیندهنگر درباره توطئههای آمریکا دارد و نه جریانی که منادی آن شده است نسبتی با مفهوم استقلال ملی دارد. کما اینکه پیشینه روشن اصلاحطلبان بخوبی گواه این است که نظام فکری این جریان «استقلال» را نافی «توسعه و پیشرفت» ایران میداند. بر همین مبنا بازخوانی بخش کوتاهی از مواضع اصلاحطلبان درباره اقدامات آمریکا و جهانبینی غربگرایانه این جریان از معادلات بینالمللی تا حد زیادی میتواند پاسخی به پرسشهای متعدد درباره نسبت این جریان با استقلال و منافع ملی باشد.
* از بهار بغداد تا پیشنهاد خلع سلاح ایران
دوره 8 ساله ریاستجمهوری محمد خاتمی را باید کلکسیونی از وادادگی عملی در برابر آمریکا و توجیه نظری خوی استکباری و امپریالیستی این کشور دانست؛ مسالهای که رد آن به طور همزمان هم در مواضع رسمی اصلاحطلبان و هم فعالیتهای تبلیغاتی و رسانهای جریانات اصلاحطلب پی گرفته شد. در یکی از ننگآورترین موارد پس از حمله وحشیانه آمریکا به کشور عراق که با ادعای سرنگون کردن صدام انجام شد و پس از گذشت نزدیک به 20 سال، تا همین امروز نیز آثار و خسارتهای آن بر سرنوشت ملت عراق هویداست، دفتر تحکیم وحدت از جمله تشکیلات اصلاحطلبان در دهه 70 و اوایل دهه 80، با صدور بیانیهای تحت عنوان «بهار بغداد» از حمله نظامی ایالات متحده به عراق و اشغالگری آمریکاییها حمایت کرد. اصلاحطلبان در بخشی از بیانیه خود که وادادگی و نگاه ارباب-رعیتی نسبت به آمریکا از آن میبارید، با زیر سوال بردن استقلال مردم یک کشور، در توجیه جنگافروزی آمریکا نوشتند: «باید گفت هر گاه ابتداییترین آزادیهای مردمان یک سرزمین نادیده گرفته شود، نقض حقوق بشر و سلب آزادیهای اجتماعی افراد و خفه کردن صدای ملت در آن ملک جاری و ساری باشد و امید و توان رفع این ظلم و دفاع از مظلومان در درون آن سرزمین به مقتضای سرکوب و ارعاب و خفقان حاکم، وجود نداشته باشد، آنگاه نه فقط آمریکا که هر کشوری و هر فردی حق دارد به کمک آن ملت مظلوم و در بند آید و آنگاه صحبت از استقلال و تمامیت ارضی آن ملک بیمعنا خواهد بود و دیگر وجود حصارها و مرزهای صوری، منافی حق دفاع از مظلوم نیست، هر چند که نیت چنین کمکی از سوی کشوری بیگانه نیتی منفعتطلبانه و نه دلسوزانه باشد، لذا تحلیل و تفسیر مطرح شده از مفهوم استقلال بدین معنا که با مطرح کردن خط قرمزگونه آن، هر حاکمی بتواند هر کاری در آن محدوده انجام دهد، اعتباری نخواهد داشت». در قسمتی دیگر از بیانیه خفتبار بهار بغداد آمده بود: «حمله آمریکا به عراق و سرنگونی صدام هم برای مردم عراق و هم برای کشورهای منطقه دقیقا همان شرایط مطلوبتر (نسبت به وضعیت قبل) و به عبارت دقیقتر یک فرصت است که حال در مدیریت سیاسی کشورهای منطقه درایت و تدبر نیاز است تا بتوانند از این فرصت در جهت منافع ملی کشورشان استفاده کنند».
سال 76 با ریاستجمهوری محمد خاتمی، جریان غربگرای کشور فرصت پیدا کرد رؤیای خود را که کوتاه آمدن در برابر آمریکا بود، عملی کند. خاتمی به عنوان رئیس دولت اصلاحات از همان ابتدای کار نشان داد به دنبال تسلیم در برابر آمریکاییهاست. خاتمی با طرح مفاهیمی مثل صلحگرایی، تنشزدایی، اعتمادسازی، گفتوگو، چندجانبهگرایی گفتمانی و تلاش برای برقراری دموکراسی جهانی به دنبال سازش با آمریکا بود. به عنوان مثال وی در نشست خبری در حاشیه اجلاس هزاره سران کشورهای عضو سازمان ملل، درباره سیاست تنشزدایی دولت خود گفت: «سیاست تنشزدایی جمهوری اسلامی ایران شامل همه کشورها میشود و ما به هیچ وجه از دشمنی و تشدید دشمنیها استقبال نمیکنیم و در حال حاضر روابط بین ملت ایران و آمریکا مثبت است». این اظهارات خاتمی در حالی بود که پیش از آن حضرت آیتالله خامنهای به عنوان رهبر انقلاب اسلامی در سخنانی اعلام کرده بودند: «مساله ما با آمریکا، مساله تنشزدایی نیست. سیاست استکباری آمریکا متکی بر ایجاد مزاحمت برای جمهوری اسلامی ایران و مخالفت با پیشرفت اقتصادی کشور ما است».
خاتمی در مسیر سیاست تنشزدایی که در پیش گرفته بود، حاضر شد شهریور 77 در حاشیه پنجاهوسومین مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک، فتوای امام خمینی(ره) درباره اعدام سلمان رشدی را مسالهای فقهی و در نتیجه کاملا پایان یافته اعلام کند. رئیس دولت اصلاحات در گفتوگویی با شبکه سیبیاس آمریکا، با اشاره به اینکه جمهوری اسلامی ایران اصل تشنجزدایی را پیشه کرده، درباره ایجاد رابطه با آمریکا گفت: «من مراتب احترام خود را به ملت و مردم آمریکا اعلام میکنم و امیدوارم با مردم آمریکا در آیندهای نزدیک، سخن بگویم ولی از بدیهایی که سیاستمداران آمریکا در 50 سال گذشته در حق ما روا داشتند متأسفم». وی چندی بعد در راستای جلب توجه آمریکاییها در مصاحبهای با تمجید از مبارزات آبراهام لینکلن اظهار داشت: «پیوریتنها خواستار یک نظامی بودند که در آن پرستش خدا با حرمت انسان و آزادی انسان توأم باشد و این تمدن را در نیوانگلند یعنی در 6 ایالت انگلستان جدید بنیاد نهادند. اندک اندک این تمدن بسط پیدا کرد و سراسر آمریکا را فراگرفت حتی با بعضی گرایشهای غلط که در آمریکا هم بود (از جمله در بعضی ایالتهای آمریکا منجر به یک نظام سخت بردهداری شد) همین تمدن آمریکایی درگیر شد و آن رسم بردهداری را الغا کرد. شهیدهای زیادی هم دادند که شهید نامدارش آبراهام لینکلن، رئیسجمهور مقتدر، خوب و شرافتمند آمریکاست». اما هیچ کدام از این اقدامات غربگرایانه باعث نشد آمریکا به دشمنی خود با ایران پایان دهد. بلکه جورج بوش، رئیسجمهور وقت آمریکا پس از حادثه 11 سپتامبر 2001 در سخنرانی سالانه خود در سال 2002 صراحتا ایران را کشوری جزو محور شرارتی که ترسیم کرده بود، دانست. اما محور شرارت خواندن ایران از سوی رئیسجمهور آمریکا نیز باعث نشد خاتمی به وادادگی خود در برابر غرب پایان دهد. نامه محرمانه او به رئیسجمهور آمریکا که نشان از عمق خفت اصلاحطلبان داشت، مثال بارز این موضوع است. سال 2006 (5 مهر 85) شبکه رادیو بیبیسی از ارسال نامهای در سال 2003 توسط دولت محمد خاتمی خطاب به مقامات کاخ سفید خبر داد. آنگونه که این شبکه رادیویی اعلام کرد دولت وقت ایران در نامه برای حل همه اختلافات فیمابین اعلام آمادگی کرده بود. خلع سلاح حزبالله لبنان، شفافسازی تمام فعالیتهای هستهای و دست برداشتن از حمایت گروههای فلسطینی از جمله مواردی بود که در نامه مذکور دولت ایران به جورج بوش پیشنهاد داده بود. در مقابل این پیشنهادها، خاتمی از آمریکا خواسته بود از رفتار خصمانه خود نسبت به جمهوری اسلامی دست بکشد و در بیانیهای اعلام کند ایران جزو محور شرارت نیست اما مقامات آمریکایی نه توجهی به نامه خاتمی کرده و نه ایران را از محور شرارت خارج کردند.
صادق خرازی در جلسه بررسی سیاست خارجی دولت هشتم در ارتباط با نامه خاتمی به دولت آمریکا گفته بود: «سال ۲۰۰۳ دیوار بیاعتمادی بلندی میان ایران و آمریکا وجود داشت و هر لحظه ممکن بود آمریکا به ما حمله کند؛ به همین خاطر به پیشنهاد من، دولت هشتم نامهای به آمریکا نوشت و همراهیاش با برخی سیاستهای خاورمیانهای آمریکا مثل سازش در فلسطین و لزوم تبدیل حزبالله لبنان به یک حزب سیاسی و شفافسازی فعالیتهای هستهای ایران را اعلام کرد اما دیوار بیاعتمادی میان ایران و آمریکا به قدری بلند بود که آمریکاییها حتی نامه را بررسی نکردند». محمدحسین عادلی، سفیر وقت ایران در لندن نیز به بیبیسی گفته بود: «آن نامه برای آمریکاییها فرستاده شد تا نشان دهد ما آماده گفتوگو و حل معضلات هستیم. این اقدام در راستای سیاستهای محمد خاتمی بود که میخواست همه راههای مسالمتآمیز را بیازماید».
* همواره حق با آمریکاست!
آنچنان که اشاره شد، فهم غربگرایانه از مناسبات بینالمللی و نگریستن به واقعیتهای نظام جهانی از دریچه و زاویه نگاه آمریکا باعث شده اصلاحطلبان حتی در مواقعی که واشنگتن صراحتا و علنی دشمنی خود را با منافع و مردم ایران نمایان کرده است، باز هم یا موضعی همسو با آمریکا اتخاذ کردهاند یا رضایت خود را از نظم آمریکایی جهان ابراز کردهاند. این ادبیات در بلندمدت باعث حساسیت نسبت به تمام متغیرهایی شد که به حساسیت و نارضایتی آمریکاییها منتهی میشده است. از همین رو عجیب نیست که پس از انتخابات ریاستجمهوری سال 88 و شکست اصلاحطلبان در صندوقهای رأی، همراهی با آمریکا تبدیل به یکی از موضوعات جداییناپذیر با تجمعات خیابانی این جریان شد. از شعار ننگین «اوباما اوباما یا با اونا یا با ما» تا جایگزین کردن «مرگ بر چین» و «مرگ بر روسیه» با شعارهای «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل»، فراخوان تجمع مقابل سفارت روسیه در روز 13 آبان که روز استکبارستیزی مردم ایران است و در نهایت شعار «نه غزه، نه لبنان» در روز قدس سال 88، همگی گویای این واقعیت بود که همدلی و همراهی با آمریکا و درک منافع ملی ایرانیان از زاویه دید دولت آمریکا تبدیل به وجهی از هویت اصلاحطلبان شده است.
انتخاب حسن روحانی در انتخابات سال 92 و تشکیل دولت یازدهم بار دیگر این فرصت را به اصلاحطلبان داد تا عیار خود را برای حل مشکلات جاری کشور نشان دهند. در این فضا بار دیگر این جریان به بهانههای مختلف این واقعیت را عیان کرد که حتی منافع ایران را در چارچوب ذهنیت و حساسیتهای آمریکا فهم میکند. امضای برجام و اجرای ناقص آن از سمت طرف غربی زمان مناسبی بود تا غربگرایان پی به ذات سیاست آمریکا در قبال ایران ببرند اما همین مساله هم در نهایت تبدیل به بهانهای برای حمله به قوای نظامی ایران شد تا جایی که حسن روحانی در یکی از مناظرات انتخاباتی سال 96 به نیروهای نظامی حمله کرده و نوشتن شعار روی موشک را عامل ناکام ماندن برجام خواند.
گذر زمان و خروج دولت آمریکا از برجام نیز مانع آن نشد که اصلاحطلبان در نگاه خود به مناسبات جهانی تجدیدنظر کنند. در این فضا روایت اصلاحطلبان درباره چرایی خروج آمریکا از برجام باز هم به سیاست ایران خرده میگرفت و عدم همراهی با زیادهخواهیهای آمریکا را عامل اقدام ترامپ میدانست؛ روایتی که کماکان و با گذشت بیش از 4 سال از خروج واشنگتن از تعهدات برجامی هنوز تکرار میشود. خرداد سال ۹۷ تنها یک ماه پس از خروج دولت آمریکا از توافق هستهای بود که خبر انتشار نامه ۱۰۰ فعال اصلاحطلب با موضوع پذیرش «مذاکره بدون پیششرط» با ترامپ خبرساز شد؛ نامهای که در میان اسامی امضاکنندگان آن نامهای آشنایی از برخی فعالان خارجنشین فتنه ۸۸ نیز به چشم میآمد اما نامی که بیش از همه جلب توجه میکرد نام «غلامحسین کرباسچی» دبیرکل وقت حزب کارگزاران سازندگی بود؛ حزبی که ارگان رسمیاش این روزها تمام تلاش خود را میکند تا با نشاندن بایدن در جایگاه یک منجی خارجی، مجددا دوگانههای انتخاباتی پیرامون حامیان و مخالفان تعامل با آمریکا ایجاد کند اما دبیرکل آن تنها یک ماه پس از خروج غیرقانونی ترامپ از برجام، مذاکره بدون پیششرط با او را به عنوان نسخه نجاتبخش تضمین میکرد. تلاش برای راضی کردن نظام به مذاکره و پذیرش شروط ترامپ به اینجا نیز محدود نشد و بعدها سعید حجاریان از دیگر چهرههای اصلاحطلب در گفتوگویی با روزنامه شرق گفت: «من معتقدم ترامپ به دلیل ویژگیهای شخصی و شکستهایی که در سیاست خارجیاش خورده است، نیازمند یک برد ولو کوچک است تا از پیچ انتخابات ۲۰۲۰ بگذرد، لذا مسؤولان ما میتوانند از این فرصت استفاده کرده و با ترتیبات دیپلماتیک از آخرین فرصتها استفاده کنند تا مشکل تحریمها را ولو به صورت ناقص و موقت حل کنند»! مصطفی تاجزاده نیز پس از خروج ترامپ از برجام در توئیتی نوشت: «اگر جای روحانی بودم اعلام میکردم به رغم بیاعتمادی به ترامپ که به تعهدات کشورش پایبند نبوده، حاضرم برای نیل به صلح پایدار درباره همه مسائل بویژه لزوم تغییر رفتار بیثباتساز آمریکا در خاورمیانه و مداخلات گذشتهاش در ایران در حاشیه اجلاس سران سازمان ملل با او صریح و شفاف گفتوگو کنم».
این اظهارات هر چند مشتی نمونه خروار مصادیقی است که نشان از عدم فهم استقلال و منافع ملی در جبهه اصلاحات دارد اما در عجیبترین موضع، فائزه هاشمی پس از شکست ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری واقعیت درونی جبهه اصلاحات را هویدا کرد و در گفتوگو با یکی از سایتهای اصلاحطلب از عدم انتخاب مجدد ترامپ ابراز ناراحتی کرده و در اظهاراتی حضور ترامپ در آمریکا را به نفع مردم ایران دانسته و گفته بود: «برای ایران دوست داشتم آقای ترامپ انتخاب شود ولی اگر یک آمریکایی بودم به آقای ترامپ رأی نمیدادم. به خاطر همین فشارهایی که میآورد، بالاخره شاید یک تغییر سیاستی اتفاق میافتاد. شاید اگر فشارهای آقای ترامپ ادامه پیدا میکرد، بالاخره ما مجبور میشدیم یک تغییر سیاستهایی را داشته باشیم. این تغییر سیاستها حتما به نفع مردم میتوانست اتفاق بیفتد. دموکراتها کمی شل و ول هستند؛ یعنی با آمدن دموکراتها این موضع خطای ما بیشتر تقویت میشود، امیدوارم نشود ولی چنین چشماندازی دارد».
مختصات کلی فهم و رویکرد اصلاحطلبان در مناسبات بینالمللی نشان از فقدان باور به استقلال ملی و تمایل حداکثری در هضم شدن ایران در نظام منافع آمریکا دارد. با چنین نگاهی اظهارات این روزهای اصلاحطلبان در تکرار روایت غرب از بحران اوکراین و حمله به موضع اصولی ایران را تنها بر مبنای استراتژیهای سیاسی میتوان فهم کرد. جریانی که حتی در خروج آمریکا از توافقاتش نیز ایران را مقصر میداند، حالا در موضعی مزورانه خود را نماد اعتقاد به شعار «نه شرقی، نه غربی» تعریف میکند. یقینا یافتن موضعیت سیاسی و احیای پایگاههای از دست رفته اجتماعی بیش از همه در نسبت با قضاوت مردم درباره نتایج حکمرانی این جریان است؛ قضاوتی که بعید است به این زودیها تغییری در آن حاصل شود.