اشکان صدیق: امروز سالروز شهادت دری درخشان در گنجینه حوزههای علمیه تشیع، آیتالله شیخفضلالله نوری است. براستی این عالم ربانی و فقیه اهل بیت از نوادر قرن اخیر است که چه در عرصه فقاهت و اجتهاد و چه در عرصه اجتماعیات و سیاست، اثرگذاری محسوس و ملموسی داشته است.
شیخ فضلالله در نهضت تنباکو که نخستین قیام فراگیر به رهبری روحانیت بود، نقش فعالی داشت. او نخستین عالمی بود که به حمایت از میرزای آشتیانی برخاست. وی به عنوان نماینده میرزای بزرگ شیرازی در تهران مورد توجه مردم و روحانیان بود به طوری که پس از لغو قرارداد تا وقتی میرزای شیرازی به وسیله شیخفضلالله از لغو قرارداد اطمینان حاصل نکرد، حکم حرمت استعمال توتون و تنباکو را لغو نکرد.
یکی از مهمترین کارهای مجلس مشروطه، تدوین قانون اساسی بود. درباره قانون اساسی 2 دیدگاه متفاوت مطرح بود. روحانیان و در رأس آنها شیخ فضلالله، خواهان قانونی بودند که بر پایه اسلام و شریعت باشد و روشنفکران غربزده و فراماسونها قانونی همسان قوانین کشورهای غربی میخواستند و این اختلاف که ناشی از دیدگاه فکری و اعتقادی آنها بود، سرآغاز تفرقه بین دستههای مبارزان شد. روشنفکران وابسته و ماسونها اکثر مجلس را تشکیل میدادند به طوری که در بین 16 نماینده تهران 13 نفر آنها ماسون بودند. ماسونها و دیگر روشنفکران غربزده در نوشتن قانون اساسی و متمم آن نقش مهمی داشتند. رئیس هیأت تدوینکننده متمم قانون اساسی «سعدالدوله» بود که در بلژیک به عضویت لژ فراماسونری درآمده بود. از دیگر اعضای آن حاجامین الضرب، حاجسیدنصرالله ساداتاخوی، سیدنصرالله تقوی و تقیزاده بودند که همه فراماسون بودند.
مجلس با چنین افرادی مشغول تهیه و تصویب قانون اساسی شد. شیخفضلالله که از قبل به توطئههای فراماسونها و روشنفکران غربزده پی برده بود، به همراه آیتالله بهبهانی و آیتالله طباطبایی در جلسات مجلس شرکت کرد تا شاید از راه نصیحت و هدایت بتواند از تصویب قوانین غیراسلامی جلوگیری کند اما نمایندگان ماسون به راه خویش میرفتند.
در این میان روحانیان و عالمان بزرگ حوزه علمیه نجف یعنی آیات عظام آخوند خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی و میرزاحسین تهرانی نیز با اطلاعات نادرستی که از طرف مشروطهخواهان به آنها میرسید، به حمایت از مشروطه برخاستند. شیخفضلالله به تلاش خود برای اصلاح وضع موجود ادامه داد. او درباره قانون اساسی پیشنهادهایی به مجلس داد. ذکر مذهب جعفری به عنوان مذهب رسمی کشور و اصل نظارت فقها بر قوانین مجلس شورای ملی، از جمله این پیشنهادها بود که از هوشیاری و شم سیاسی او حکایت داشت. با این همه مجلس با نظرات وی مخالفت کرد و او به نشانه اعتراض مجلس را ترک کرد.
از این زمان شیخ فضلالله مورد حملات ناجوانمردانه روشنفکران غربگرا و ماسونها و دیگر ناآگاهان قرار گرفت. یکی از نمایندگان در مذاکرات مجلس درباره شیخ فضلالله گفت: چون او ریاستی پیدا نکرد، راه مخالفت پیش گرفت تا از این راه به ریاست برسد.
از آن پس مطرح شدن بحث آزادی مطبوعات دستاویزی برای حمله به مقدسات دینی و مذهبی شد. روزنامه «کوکب دُرّی» در شماره سیزدهم سال اول خود نوشت: «شما مردم نادان چرا این قدر اعتقاد به این اشخاص دارید که 1300 سال قبل به یزید بن معاویه یاغی شد و قشون فرستاد، خود و همراهانش را کشتند. حالا این مردم روضهخوانی مینمایند، خرج میدهند و مال خود را بیجهت تفریط میکنند. یک جماعتی به خاک کربلا اعتقاد دارند، این خاک (تربت) چه مزیت و برتریای بر خاکهای دیگر دارد!»
شیخ فضلالله که شاهد توهین روزنامهها به دین و ائمه معصومین علیهمالسلام بود، دریافت هیچ تضمینی برای اصل نظارت فقها و تطبیق قوانین با شریعت اسلام وجود ندارد و اگر اکنون فکر اساسی برای این کار نشود، فردا بسیار دیر خواهد بود. وی با حکومت مشروطه مخالفتی نداشت، بحث او در کیفیت این نوع حکومت در جامعه اسلامی ایران بود. او معتقد بود قانون اساسی و دیگر قوانین حقوقی و جزایی باید مطابق قوانین اسلام باشد، زیرا مردم ایران مسلمان و پیرو این دین هستند و به همین دلیل پیشنهاد کرد عنوان حکومت، «مشروطه مشروعه» باشد. وی بارها گفت: «من والله با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بیدین و فرقه ضاله و مضله مخالفم که میخواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند. روزنامهها را که لابد خواندهاید که به انبیا و اولیا توهین میکنند».
اما با این همه، تبلیغات مشروطهطلبان چنان قوی و گمراهکننده بود که جو سیاسی و اجتماعی به طور کامل موافق مشروطهخواهان بود و همین موجب شد جمعی خواهان تبعید شیخ شوند و گروهی حمله به منزل او را طرحریزی کنند. شیخ فضلالله نیز برای اینکه پیام خود را بهتر به مردم برساند با همراهان خویش به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام هجرت کرد و در آنجا متحصن شد.
او در یکی از سخنرانیهای خویش خطاب به مردم حاضر در حرم فرمود: بارها این را گفتهام و باز به شما میگویم که من در موضوع مشروطیت و محدود بودن سلطنت هیچ حرفی ندارم و هیچکس نمیتواند این موضوع را انکار کند، بلکه برای اصلاح امور مملکت و محدودیت سلطنت و تعیین حقوق و وظایف دولت، قانون و دستورالعمل لازم است. اما میخواهم بدانم در مملکت اسلامی که دارای مجلس شورای ملی است، قوانین آن مجلس باید مطابق قوانین اسلام و قرآن باشد یا مخالف قرآن و کتاب آسمانی؟!
وی در ادامه قرآن کوچک خود را از جیب بیرون آورد و قسم یاد کرد که من مخالف اساس مشروطیت و مجلس نیستم، بلکه اول کسی که طالب این اساس بود من بودم و فعلا هم مخالفتی ندارم اما مشروطه به همان شرایطی که گفتم؛ که باید قانون اساسی و قوانین داخلی مملکت مطابق با شرع باشد. پس از این واقعه شیخ فضلالله مشغول درس و بحث علوم اسلامی شد و چون گذشته، در موضع مخالفت و در سنگر مبارزه با مشروطیت اروپایی باقی ماند. شیخ و یارانش هر چند در این مرحله فعالیت علنی مخالفت با مشروطه نداشتند ولی وجود آنها خاری در چشم مشروطهطلبان غربگرا بود. از این رو با جعل تلگرامهایی از طرف علمای نجف، شیخ را مخل آسایش و مفسد معرفی کردند. جالب توجه اینکه در یکی از این تلگرامها آمده بود: شیخ فضلالله به علت اخلال و اصلاح مسلمین از درجه اجتهاد ساقط است(!) این جاعلان جاهل نمیدانستند علم و اجتهاد چیزی نیست که کسی بتواند آن را از دیگری سلب کند اما ناآگاهی جامعه کافی بود تا این تبلیغات مؤثر واقع شود. پس از آن توطئه قتل شیخ فضلالله طرحریزی شد و شیخ مورد حمله مسلحانه قرار گرفت و مجروح شد.
با مرگ مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه به سلطنت رسید. وی دارای خوی استبدادی بود و به هیچوجه مطیع قانون نبود. علاوه بر این، وی پرورشیافته روسها بود و با حکومتی که بر اساس خواست و منافع انگلستان روی کار میآمد موافق نبود. از این رو به وسیله سربازان دولتی و قزاقان روس به مجلس حمله کرد و آن را به توپ بست؛ عدهای از نمایندگان کشته شدند و برخی دستگیر و تبعید شدند و بساط مشروطه برچیده شد.
خبر حمله به مجلس و کشتن مشروطهخواهان موجب شد نیروهای شمال به رهبری سپهدار تنکابنی و نیروهای بختیاری به رهبری سردار اسعد بختیاری به تهران حمله کرده، شهر را به تصرف خود درآورند. با شکست نیروهای دولتی و فتح تهران، محمدعلی شاه به سفارت روسیه پناهنده شد. فاتحان تهران مجلسی با عنوان «مجلس عالی» در بهارستان تشکیل دادند. این مجلس، محمدعلی شاه را از سلطنت خلع و احمدشاه را به پادشاهی برگزید و بقیه مناصب حکومت را بین خود تقسیم کردند. اکثر مشروطهخواهانی که حکومت را به دست گرفتند، از عوامل روسیه و انگلستان بودند و به این ترتیب «حکومت و مجلس دوم» هر دو به دست فئودالها و خدمتگزاران امپریالیسم افتاد. حکومت روی کار آمده حتی با معیارهای غربی نیز یک حکومت مشروطه نبود. فاتحان تهران و حامیان مشروطیت یعنی سردار اسعد و سپهدار هیچ یک اعتقادی به حکومت ملی نداشتند، زیرا «یکی از عناصر اصلی ایدئولوژی مشروطیت، برانداختن نظام شبهفئودالیسم ایرانی و نفی قدرتهای محلی حکومت امثال سپهدار و سردار اسعد بود».
مشروطهخواهان پس از برقراری حکومت، به تسویه حساب با مخالفان مشروطه پرداختند. طرفداران استبداد یعنی شاه و درباریان وحشتزده هر کدام به جایی پناه بردند اما حامیان مشروطه مشروعه به رهبری شیخ فضلالله چون کوه مقاوم و استوار بودند. پیشنهادهای مختلفی به شیخ فضلالله رسید تا به جایی پناهنده شود. سعدالدوله برای او پیام فرستاد که با وزیرمختار روس و انگلیس گفتوگو کردم و برای شما جای مناسبی در سفارتخانه تهیه کردهام تا از خطر محفوظ باشید. یاران شیخ فضلالله خوشحال شدند اما شیخ بدون عکسالعمل در مقابل این پیام «لاحول و لاقوه الاّ بالله» میگفت.
پیشنهاد شد اجازه بدهید پرچم هلند را که کشور بیطرفی است، بر بام خانهتان نصب کنیم تا در امان باشید. شیخ با تبسمی استهزاگونه فرمودند: باید پرچم ما را روی سفارتخانه بیگانه نصب کنند. چطور ممکن است صاحب شریعت به من که از مبلغان احکام هستم، اجازه فرماید پناهنده به خارج از شریعت شوم؟ وی در پاسخ پیشنهاد دیگری این چنین فرمود: «آیا رواست که من پس از 70 سال که محاسنم را برای اسلام سفید کردهام، حالا بیایم و زیر پرچم بیگانه بروم؟!»
سرانجام مشروطهطلبان برای انتقام از شیخ فضلالله به منزل وی حمله کردند و شیخ را به شهربانی بردند. شیخ فضلالله چند روزی در شهربانی بود و روز سیزدهم رجب برای محاکمه او را به عمارت گلستان بردند.
بساط دار و مقدمات اعدام از شب قبل در میدان توپخانه فراهم شده بود. هنگامی که آقا به طرف میدان توپخانه میرفت، نگاهی به جمعیت و بعد رو به آسمان کرد و گفت: «أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَیالله إِنَّالله بَصِیرٌ بِالْعِبادِ». میدان توپخانه از جمعیت موج میزد. نیروهای دولتی مردم را کنار میزدند تا راه باز شود. در این لحظه آقا به عقب برگشت و در میان جمعیت، خادم باوفایش را دید و گفت نادعلی! او هم بلافاصله خود را به آقا رساند. مردم همه سراپا گوش بودند. میخواستند بدانند او در لحظه آخر چه کاری دارد. در این وقت آقا دست در جیب کرد و کیسهای بیرون آورد و به نادعلی داد و گفت این مهرها را خرد کن. او در این لحظه حساس هم دوراندیش و تیزهوش است و برای اینکه پس از مرگش مشروطهطلبان سندسازی نکنند و از مهرها سوءاستفاده نکنند، دستور خرد کردن آنها را داده است. پس از آن آقا را روی چهارپایه قرار دادند و او از آنجا آخرین سخنان خویش را بیان کرد. سخنان او تأکیدی بر موضع اصولی و مکتبی گذشتهاش بود. وی خطاب به جمعیت تماشاچی فرمود: خدایا! تو خودت شاهد باش که من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم. خدایا! تو خودت شاهد باش که در این دم آخر باز هم به این مردم میگویم که مؤسسان این اساس، بیدین هستند و مردم را فریب دادهاند. این اساس مخالف اسلام است. محاکمه من و شما بماند پیش پیامبر اسلام.
قبل از اینکه ریسمان دار را به گردن وی بیندازند، یکی از مشروطهخواهان برای او پیغام آورد که شما مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن رها سازید! شیخ فضلالله گفت: من دیشب پیامبر صلیالله علیه و آله را در خواب دیدم و به من فرمود فردا شب میهمان من هستی و من چنین امضایی نخواهم کرد و بعد از چند لحظه طناب دار را به گردن او انداخته و شهید کردند. در پای دار مشروطهطلبان شادی میکردند!
پس از اعدام، جسد شیخ شهید را به حیاط شهربانی منتقل کردند و در وسط حیاط روی یک نیمکت قرار دادند. مشروطهطلبان و دیگر افرادی که نسبت به دین کینه و عداوت داشتند به جسد نیز حمله کردند. نیروهای مسلح با قنداق تفنگ، دیگران با لگد و... به طوری که خونابه از جسد سرازیر شد. ابتدا از تحویل جسد به خانواده شیخ جلوگیری کردند و بعد از مدتی جسد را تحویل خانواده وی دادند. آنان نیز جسد را در خانه مخفی کرده، پس از حدود 18 ماه آن را به قم بردند و در یکی از اتاقهای صحن مطهر حرم حضرت فاطمه معصومه علیهاسلام به خاک سپردند.
اعدام شیخ شهید، نقاب از چهره مدعیان دروغین آزادی و عدالت برداشت و مردم فهمیدند مشروطیت سرابی بیش نبوده است. کمکم روحانیان دیگر نیز از مجلس و دولت کنار گذاشته شدند و زمینه جدایی دین از سیاست فراهم شد. آیتالله نایینی، آخوند خراسانی، طباطبایی، بهبهانی و طباطبایییزدی همگی از شهادت شیخ فضلالله متأثر شدند و دریافتند واقعیتهای تلخی در پشت ظواهر فریبنده پنهان بوده است اما دیگر دیر شده بود...