printlogo


کد خبر: 252431تاریخ: 1401/6/7 00:00
گفت‌وگوی «وطن امروز» با اهالی کتاب و رسانه در آستانه رونمایی از تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب»
ژاپنی‌زاده ایرانی

گروه فرهنگ و هنر: ماجرای مهاجران همیشه ماجرای شیرینی نیست، آن هم در روزگار ما. این روزها معمولا قصه مهاجرت، درآمیخته با تلخی‌هایی است که زندگی مهاجران را تحت تاثیر قرار داده است. دوری از وطن، هماره با غمی همراه است که تا آخرین روزهای عمر با انسان باقی می‌ماند. برای برخی اما همه چیز متفاوت است. باورها گاهی آنقدر در جان آدمی ریشه می‌کنند که «وطن» را جایی می‌یابد که در آن دارایی‌های ارزشمندی پیدا کرده است؛ دارایی‌هایی که مشابه‌شان در هیچ جای جهان نیست. اتفاقی که برای خانم یامامورا، مهاجر سرزمین آفتاب، پس از مهاجرت به ایران رخ داد، از این جنس بود. از جنس رسیدن به باورهایی که خانم یامامورا، یا همان سبا بابایی، آنها را در هیچ کجای جهان نمی‌یافت. باورهایی عقیدتی که اتفاقا به جهاد نیز گره خورده است. سبا بابایی تنها مادر شهید دفاع‌مقدس با اصالت ژاپنی به شمار می‌رود که فرزند شهیدش جوان ۱۹ ساله‌ای بود که هم در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت‌های زیادی داشت و هم در زمان جنگ تحمیلی با وجود سن کم، راهی جبهه‌ها شد تا بتواند دفاع از اسلام و ایران را در کارنامه خود ثبت کند. محمد بابایی در عملیات والفجر یک، در منطقه فکه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. سبا بابایی در خانواده‌ای بودایی در ژاپن متولد شد؛ در ۲۰ سالگی با جوانی مسلمان و ایرانی آشنا شد و تحت تاثیر اخلاق اسلامی این جوان مسلمان به دین اسلام مشرف شده و با الهام از کتاب آسمانی قرآن نام «سبا» را برای خود برگزید. «کونیکو یامامورا» بعد از ازدواج به ایران مهاجرت کرد و این مهاجرت مبدایی شد برای تاریخی جدید از زندگی او. خاصیت هجرت هم همین است. مبدأ تاریخ اسلام نیز یک «هجرت» است که درباره حکمتش می‌شود کتاب‌ها نوشت. المپیک توکیو در سال گذشته فرصت خوبی برای معرفی شخصیت و جایگاه این خانم ژاپنی‌الاصل بود. به همین دلیل مسؤولان فرهنگی تصمیم گرفتند تا ایشان به صورت نمادین کاروان پاراالمپیک ایران را سرپرستی کند. خانم بابایی درباره این حضور گفته بود: «تورنمنت‌های بزرگی مانند پاراالمپیک نماد صلح و دوستی ملت‌ها هستند و روی این نماد‌ها تأکید زیادی شده است، دیگر کسی از تخاصم یا جنگ در این تورنمنت‌ها صحبت نخواهد کرد، بلکه رقابتی دوستانه در میدان المپیک و پاراالمپیک شکل خواهد گرفت که بر مبنای دوستی ملت‌ها بنا شده است. ما نیز یک فرهنگ غنی ایرانی- اسلامی داریم که بخشی از آن بر پایه ایثار و فداکاری است و این فرهنگ نباید به فراموشی سپرده شود».
حالا قرار است از تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب زندگینامه این بانوی ژاپنی، مسلمان و مادر شهید، رونمایی شود؛ اتفاقی که می‌تواند بیش از پیش به ترویج کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» نوشته حمید حسام کمک کند؛ کتابی که توسط سوره مهر منتشر شده است. سیزدهمین مراسم پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت با رونمایی از تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» برگزار می‌شود. 
این مراسم قرار است روز چهارشنبه 9 شهریور ساعت 10:30 در سالن همایش‌های بین‌المللی صداوسیما برگزار شود. همین موضوع بهانه‌ای شد تا مروری داشته باشیم بر زندگی پرفراز و فرود این بانوی سرافراز و از دیدگاه نزدیکان وی، ابعاد گوناگون زندگی‌اش را بازخوانی کنیم. 
***
بلقیس بابایی، دختر مرحوم سبا بابایی؛ تحریم کونیکو در تلویزیون ژاپن!
قبل از اعزام برادرم به جبهه، مادرم اوایل کمی ناراحت بود اما پس از آنکه برادرم با او حرف زد و توجیهش کرد، مادرم آشنایی بیشتری پیدا کرد و به جبهه رفتن او راضی شد. از آن به بعد مادرم دیگر مخالفتی نداشت. بعد از شهادت هم مادر روزهای سختی را پشت سر گذاشت و کم‌طاقتی می‌کرد. گاهی هم برادر شهیدم را در خواب می‌دید که به او می‌گوید جایش خوب است و از او می‌خواهد که نگران نباشد. به مرور این ناراحتی‌ها با سرگرم شدن مادرم به دیگر فعالیت‌ها کمتر و کمتر شد و مادرم به این نتیجه رسید که پسرش امانت خدا بوده است و از عاقبت به خیری او احساس خوشحالی می‌کرد. او اندک اندک پی برد که به عنوان یک مادر شهید مسؤولیت سنگینی بر دوش دارد. از آن زمان بود که خود را با فعالیت‌هایی از قبیل ترجمه و تبلیغ اسلام در ژاپن مشغول کرد. گذر زمان موجب شد دیدگاه مادرم به گونه‌ای عوض شود که حتی به این باور برسد که نباید بی‌تابی مادران شهید به طور علنی از تلویزیون پخش شود، چون شهادت فرزندان‌شان یک افتخار بزرگ است و دلیلی برای بی‌تابی وجود ندارد. 
برای همراهی کاروان پاراالمپیک توکیو، به خاطر شیوع کرونا مادرم بین رفتن و نرفتن دودل بود. موقعی که می‌خواستیم برای این موضوع استخاره بگیریم، مادرم نگران نتیجه منفی استخاره بود اما در نهایت استخاره خوب آمد و برای مادرم مسجل شد که این سفر برای او یک مسؤولیت است، نه یک تفریح. 
به یاد دارم در مسابقه والیبال نشسته در جریان پاراالمپیک، ایران توانست در مقابل ژاپن پیروز شود و به قهرمانی دست یابد. مسؤولان کاروان ایران به دنبال آن بودند که روی سکو برنامه‌ای اجرا شود و دسته گل قهرمانی توسط بازیکنان به مادرم اهدا شود. برای اجرای این برنامه تدارک‌هایی دیده شد اما در نهایت انتظامات سالن برگزاری مسابقات به مادرم اجازه حضور در جایگاه را نداد تا با این کار، برنامه ما را به هم بریزد. بالاخره اصالت ژاپنی مادرم حساسیت‌هایی را برای‌شان ایجاد کرده بود و این ممانعت ریشه در آن داشت. برنامه اما به شکل دیگری اجرا شد و سرپرست تیم ایران، برنامه‌ریزی را به شکلی تغییر داد که تیم به سمت جایگاه بیاید و این اتفاق هم افتاد و در صحنه‌ای زیبا، دسته گل قهرمانی به مادرم هدیه شد. نکته جالب توجه این است که رسانه‌های ژاپن در پوشش آن مسابقات، نه تنها این صحنه را پوشش ندادند بلکه اصلا اشاره‌ای هم به حضور مادرم در کنار کاروان ایران به عنوان سرپرست معنوی نکردند. این در حالی بود که رسانه‌های ایرانی تمام و کمال این موارد را پوشش دادند و بخوبی به آن پرداختند. 
مادرم پس از آشنایی با اعتقادات و باورهای مسلمانان و ایرانی‌ها، تعلق خاطرش به ایران بسیار زیادتر شد. او پس از مهاجرت از ژاپن و دوری از خانواده، به شکل عجیبی به ایران و باورهای ایرانیان دلبستگی پیدا کرد؛ هر چند ارتباطات او با دوستان ژاپنی‌اش هم به طور کامل قطع نشد و کم و بیش روابطی با آنها داشت. 
هیچ‌گاه ندیدم که مادر از وضعیت زندگی گله‌مند باشد. او فوق‌العاده مسؤولیت‌پذیر، پرانرژی و فعال بود و این خصلت‌ها در باورهایش ریشه داشت. مادرم وقتی مادران دیگر شهدا را می‌دید، آرامش‌خاطر می‌یافت که تنها نیست. همه مادران شهدا سنگ صبور غم‌های این مرز و بوم هستند. 
***
مرضیه هاشمی، مجری و خبرنگار پرس‌تی‌وی؛ دغدغه مند صلح
بیش از 30 سال پیش با خانم یامامورا آشنا شدم. درست یادم نیست اما فکر می‌کنم نقطه آغاز آشنایی ما یکی از برنامه‌های بین‌المللی اسلامی بود. خانم بابایی قبل از انقلاب به ایران آمد و مسلمان شد و جنگ تحمیلی و شهادت پسرش را به چشم دید. سختی‌های کمی در مسیری که او برگزیده بود وجود نداشت اما به زعم من هدف والای این بانو و ارزش بالایی که انقلاب نزد او داشت، سبب می‌شد هر روز ثابت‌قدم‌تر از دیروز در این مسیر ظاهر شود. نمی‌توان منکر سختی‌های زندگی در غربت شد. من هم مانند خانم یامامورا این سختی‌ها را چشیده‌ام اما با این حال، ایران را وطن خودم می‌دانم و اصلا حس غربت ندارم. 
خانم بابایی سختکوش و پرتلاش بود و خیلی دوست داشت مردم ژاپن فاجعه هیروشیما و ناگازاکی را فراموش نکنند و از این خاطرات تاریخی برای شناخت ظالم از مظلوم بهره ببرند. او پس از راه‌اندازی موزه صلح، کشورهای زیادی را برای بازدید از موزه دعوت می‌کرد و در این زمینه دغدغه جدی داشت و سعی می‌کرد در این باره جهان را آگاه کند. خانم بابایی در کنار این دغدغه‌مندی و کنشگری، بانویی مردم‌دار بود. جلسات روضه یامامورا پیش از کرونا هر ماه برگزار می‌شد و بهانه‌ای بود تا همسایه‌ها دیداری تازه کنند. یامامورا تنها مادر فرزندانش نبود؛ او مادری مهربان برای تمام مردم ایران بود.
***
مهدی جوانمردی، عضو هیأت علمی دانشگاه امیرکبیر:
یامامورا از من ایرانی‌تر بود
8 سال پیش بود که خانم بابایی با جامعه‌المصطفی در توکیو همکاری داشتند و در حیطه تدوین محتوای آموزشی فعالیت می‌کردند. آن زمان من دانشجوی دکترا بودم و در جریان نگارش رساله‌ام با خانم بابایی در ارتباط بودم و از راهنمایی‌های ایشان استفاده می‌کردم. در مدتی که با این بانوی بزرگوار در ارتباط بودم، بشدت شیفته اخلاق و منش ایشان شدم؛ به نحوی که من خانم یامامورا را به نوعی مادربزرگ خودم می‌دانم. بعد از بازگشت از توکیو هم ارتباطات‌مان به قوت خود باقی بود و ایشان مانند مادربزرگی مهربان همواره به من محبت داشتند. مهم‌ترین خصیصه‌ای که از خانم یامامورا به خاطر می‌آورم این است که از من ایرانی، خیلی ایرانی‌تر بودند. همچنین ایشان حساسیت ویژه‌ای روی اعتقادات دینی داشتند. به نظر من سبا بابایی یک ژاپنی‌زاده ایرانی بودند و با نظر به روحیات‌شان می‌توان گفت تعلق خاطر ایشان به ایران یا ژاپن را باید 80 به 20 به نفع ایران بدانیم. شاهد دیگر این ماجرا تسلط فرزندان و نوه‌های‌شان بر زبان فارسی و عدم آشنایی به زبان ژاپنی است که عرق ایشان به فرهنگ پارسی و ایرانی را می‌رساند. خانم یامامورا حتی موقع تدریس زبان ژاپنی در دانشگاه تهران هم ظرافت‌های خاصی داشتند و غیرت ایرانی ایشان را آنجا نیز می‌توان دید. به عنوان مثال سر کلاس روزنامه‌خوانی ژاپنی، زمانی که خانم بابایی به قسمتی رسیدند که جورج بوش سکاندار وقت آمریکا، ایران را محور شرارت خوانده بود، این بخش از روزنامه را با حالتی عصبانی در حالی ‌که می‌لرزیدند، می‌خواندند. 
خانم بابایی به تألیف برخی آثار جهت آشنایی ژاپنی‌ها با اسلام هم اهتمام زیادی می‌ورزیدند و عمده محتوای ژاپنی مربوط به اسلام را می‌توان حاصل زحمات ایشان دانست. کونیکو یامامورا یک احساس خوب در زندگی من و اطرافیانش بود که متاسفانه او را از دست دادیم. 
***
میکانا کامورا، دوست و همکار مرحوم یامورا: 
شاگردان کونیکو طرفدارش بودند
حدود 23 سال پیش بود که با کونیکو در دانشگاه تهران آشنا شدم و حدود 10 سال همکار او بودم. روابطی که او با دانشجویانش در دانشگاه داشت، مرا به وجد می‌آورد. او در برخورد با دانشجویانش بشدت آدم خونگرمی بود؛ انگار همه دانشجویان را مانند فرزند خود می‌دانست و این محبت استاد و شاگردی دوطرفه بود و دانشجویان نیز عمیقا طرفدار او بودند. با وجود مشکلاتی که در زندگی داشت و سختی‌هایی که کشیده بود، بشدت انگیزه و امید به زندگی داشت. اگر بخواهم برجسته‌ترین ویژگی کونیکو را بگویم، باید به این نکته اشاره کنم که او بشدت به روز بود و تمام تلاشش را می‌کرد تا از فناوری روز عقب نماند. تلاش او برای بهره‌مندی از علم روز، واقعا کم‌نظیر بود.
***
رضا عطار ، کارگردان و مستندساز:
او سرنوشت ساوادا را تغییر داد
ابتدا که اسم خانم یامامورا برای ضبط مصاحبه مستند مطرح شد، گمان کردم قرار است تلخ و سرد گفت‌وگو کنیم اما وقتی سراغ ایشان رفتیم، دیدگاهم کاملا عوض شد. نقطه تقاطع مستند ما با ایشان این بود که در جریان مهاجرت ساوادای ژاپنی از ایران، یامامورا او را از این کار منصرف کرده بود و با این کار، مسیر زندگی‌اش را تغییر داده بود. مصاحبه را ضبط کردیم و بازگشتیم. پس از ضبط مصاحبه هم چندین بار به چند عکس و فیلم نیاز داشتیم و ایشان با کمال میل و با خوشرویی تمام برای ما ارسال کرد. همین همکاری به ما در ساخت مستند «ساوادا» کمک فراوانی کرد؛ مستندی که متعلق به سازمان اوقاف است و تا امروز هنوز از آن رونمایی نشده است. 
***
حجت‌الاسلام علی سر مسؤول فرهنگی کاروان ایران در پاراالمپیک 2020 توکیو؛  انتخابی که هزینه داشت
خانم یامامورا متعلق به یک وطن بزرگ‌تر از جغرافیای خودش بود. او ایران را مرکز حیات باطنی می‌دانست. او حتی در ورزش هم این اعتقاد را حفظ کرد و به هر ورزشکار ایرانی که می‌رسید، او را تشویق می‌کرد، برایش اشک می‌ریخت و آرزوی موفقیت می‌کرد. این بانوی 84 ساله حقیقتا در مسابقات و تمرینات منبع انگیزه و روحیه برای ورزشکاران بود و در ایفای این نقش خوش درخشید. 
یک بار که در حال اشک ریختن برای یکی از جوانان ورزشکار بود، از او پرسیدم چرا گریه می‌کنی و پاسخ داد به خاطر اینکه این جوان دور از وطن خویش است و وقتی به یاد تلاش‌هایش در چنین شرایطی می‌افتم، بی‌اختیار گریه می‌کنم. همچنین به خاطر دارم که هر بار از او پرسیده می‌شد در تقابل ایران و ژاپن در یک مسابقه ورزشی طرفدار کدام کشور هستی، قاطعانه می‌گفت ایران. علت این موضوع از نظر بنده این است که هر چند ژاپن زادگاه یامامورا بود اما او به این مفهوم رسیده بود که ایران نقطه امیدی است برای آنهایی که قصد یک زندگی انسانی دارند. ژاپن جایی بود که ایشان بدون هیچ حق انتخابی در آن زاده شده بود اما ایران سرزمینی بود که او خودش برای زندگی برگزیده بود. این انتخاب برای یامامورا چندان کم‌هزینه هم نبود و او برای این انتخابش، هزینه‌هایی را از جمله فرزند شهیدش پرداخت کرد. او با وجود این هزینه‌ها، باز هم هیچ گلایه‌ای از شرایط نداشت و همواره با تمام توان در کنار مردم ایران بود و برای این مردم گرهگشایی می‌کرد و از این حیث باید بگوییم که ایران یک مادر را از دست داد. 
به عقیده من دلبستگی یامامورا به ایران، به خاطر گام‌هایی بود که این کشور در مسیر انسانیت برداشته است. اگر چه صنعت و تکنولوژی ژاپن پیشرفت چشمگیری را تجربه کرده اما این ایران است که در مسیر انسانیت پرچمداری می‌کند و این موضوع، یامامورا را به چنین بزرگداشتی نسبت به ایران وادار کرده بود. او ایران را محل زندگی و حیات باطنی خودش می‌دانست. تجربه زیسته او این بود که از ظلمات به نور منتقل شده است. 
تواضع و پرکاری را باید مهم‌ترین ویژگی سبا بابایی بدانیم. او روزی 14 الی 15 ساعت کار می‌کرد و همه این فعالیت‌ها در حالی بود که او با بیماری‌های جسمی نیز دست و پنجه نرم می‌کرد؛ با این حال اما یامامورا هرگز چشمداشت و توقعی نداشت. در جریان سفر به همراه کاروان پاراالمپیک توکیو 2020 او حتی امکانات محدودی را که در اختیار همه همراهان سفر قرار گرفته بود، قبول نکرد و بازگرداند. یامامورا در پایان کار هم به مسؤولان کاروان گفته بود هزینه‌های سفر را محاسبه و به او اعلام کنند تا از جیب خودش بپردازد اما چون از لحاظ قانونی این کار امکان‌پذیر نبود، این مبلغ در اختیار خیریه قرار گرفت.
 

Page Generated in 0/0076 sec