آمار جمعیت را بالا نمیتوان برد
از ترس رنج پیری باید که سکته زد مرد
یک آدم حسابی انگار دیده خوابی
از هفت تا کبابی هی جوجه خورد و هی برد
گفتند هفت سالی با مشکلات مالی
هی باس بزاد ملت باید که بچه آوُرد
با محتسب بگویید احوال مالیم را
یک نانخور اضافی دیگر چه میتوان خورد؟
زد پشت گردنم را آقای اصغر آقا
گفتا خدا که روزی را بر من و تو نسپرد
من هفت بچه دارم غرغر به لب ندارم
هرچند این تورم پا تا سر من آزرد
گر بچهدار باشی بس کامکار باشی
حتی اگر کُند خرج، دندان به کام تو، خُرد
در عنفوان پیری هم شاد هم امیری
حالش چو میبری از این بازی دو سر برد