printlogo


کد خبر: 252831تاریخ: 1401/6/16 00:00
چرا با وجود تملق‌های غرب درباره گورباچف، آخرین رهبر شوروی، در خود روسیه اندوه چندانی نسبت به مرگ او دیده نمی‌شود؟
ننگی بر گوری

شروین طاهری:‌ غربی‌ها حق دارند پس از مرگ میخائیل گورباچف اینطور عاشقانه برای او دلتنگی کنند، چون حالا دیگر خبری از ماه عسل با روس‌ها نیست و جایش را وحشت انتقام ولادیمیر پوتین از خیانت غرب در رابطه با شرق گرفته است. او در حالی در نقش تزار جدید قدرت را در کرمین تنها با یک واسطه - بوریس یلتسین- از آخرین رهبر شوروی به ارث برده که هرگز فریب میراث «گوربی ابله» را نخورده و بر عکس با درس گرفتن از آن وادادگی لیبرال اسلافش، به دنبال تغییر مسیر تاریخ است. حسرت تاریخی غرب این است که در اردوی رقیب، یک مرد بازنده زیر خاک می‌رود، حال آنکه یک مرد برنده آماده به توبره کشیدن خاک اروپاست. 
با همه سر و صدایی که در غرب برای وداع با گورباچف به راه انداختند اما مرگ یک نظریه‌پرداز پیر تمام شده و همیشه بیمار در 91 سالگی، آخرین چیزی است که این روزها اکثریت جامعه روسیه بدان اهمیت می‌دهند. پوتین هم این شنبه با وجود رابطه دوستانه شخصی‌اش با او، دموکراسی را با عدم حضور در مراسم تدفین گوربی به نمایش گذاشت که ۳ روز جلوتر در پیام تسلیت دیرهنگام خود از تمجید او خودداری کرده بود. رئیس‌جمهور فدراسیون روسیه در متن تلگرام به مناسبت درگذشت نخستین و آخرین رئیس‌جمهور اتحاد جماهیر شوروی، از موضع یک شاهد تاریخی بی‌طرف او را «سیاستمداری در دوره بسیار پیچیده و همراه با چالش‌های بزرگ اقتصادی و اجتماعی» خواند که «تأثیر زیادی نیز بر روند تحولات جهان داشته است».
بی‌تفاوتی آمیخته با دلخوری و حتی گاه همراه با نفرت روس‌ها نسبت به سرنوشت گورباچف، از همان صبح چهارشنبه که شبکه‌های خبری خبر مرگ او را اعلام کردند، مشخص شد و تمجید سران پیشین و فعلی غرب فقط خاری در چشم آنها بود. 
او نخستین و تنها رهبر شوروی بود که پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ متولد شده بود و به آخرین آنها نیز تبدیل شد. طبیعتا سن گورباچف و نسلی که از آن برخاسته بود، چه برای خودش و چه برای بلوک شرق تعیین‌کننده بود. او جزو نخستین افراد از نسل جوانان نخبه ارتقایافته در چارچوب کومسومولسک (شاخه جوانان حزب مرکزی کمونیست) بود که از دهه ۱۹۶۰ طی فرآیند انحطاط ایدئولوژی کمونیسم، توسط هیات حاکمه به آغوش غرب فرستاده شدند. هیچ اطلاعات دقیقی در دست نیست که کدام یک از مدیران و نخبگان این نسل شوروی تا دهه ۱۹۸۰ در مراکز مخفی تربیت تکنوکرات‌ در وین و برلین تحت آموزش اساتید غربی سرمایه‌داری قرار گرفتند. 
این تکنوکرات‌ها بازگشتند تا بتدریج پست‌های مدیریتی حساس روسیه و دیگر جماهیر اقماری‌اش را از کمونیست‌های انقلابی که به کهنگی و ناکارآمدی متهم می‌شدند، تحویل بگیرند و اینگونه پروژه تحول درون‌ساختاری یوری آندروپوف را پیش ببرند.
آنچه اما آندروپوف به عنوان رئیس مقتدر «کا‌گ‌ب» و رهبر در سایه شوروی در بیشتر دوران صدارت «لئونید برژنف» همیشه بیمار در سر داشت، استحاله نظام کمونیستی از درون به سوی یک نظام سرمایه‌داری شرقی بدل از آمریکا بود. آندروپوف نیز مانند گورباچف، چهره‌ای مرموز و خاکستری بود که تنها روایت‌های غربی سعی در سفید کردن او دارند که دلیلش مشخص است. 
 او متعلق به طیف نخبگان یهودی متمایل به صهیونیسم بود که پس از روی کار آمدن خروشچف روز‌به‌روز نفوذشان در حلقه بسته قدرت شوروی بیشتر شد. در همین دوران بود که تقلید از راهکارهای سرمایه‌داری توسط خود کرملین تبلیغ می‌شد و نخستین ارتباطات با حلقه بین‌المللی بانکداران صهیونیست به ابتکار آندروپوف در قالب طرح اجازه خروج به یهودیان برقرار شد.
 
* تشییع سرد در روسیه، تعارفات داغ غرب
در تمام سال‌های پس از فروپاشی، ارزیابی‌ها و نگرش‌ها نسبت به گوربی در روسیه کاملا متفاوت از غرب بوده است. این تفاوت پس از مرگ او نیز خود را نشان داد. رسانه‌های غربی وقیحانه به تعریف و تمجید از رهبری شکست خورده می‌پردازند که با دست خود به اقتدار کشورش در جهان پایان داد. 
به همین دلیل حقیقت اصلاحات مرگبار گورباچف آن چیزی نیست که در رسانه‌های غربی یا رسانه‌های جریان اصلی در روسیه امروز و جمهوری‌های استقلال‌یافته گفته می‌شود، چون طبقه حاکم در این جمهوری‌ها، موقعیت امروز خود را وامدار همان ندانم‌کاری منجر به فروپاشی می‌دانند. 
با این حال به نوشته «آندره کوریبکو» تحلیلگر ژئوپلیتیک برجسته روس، چه شخص ولادیمیر پوتین و چه اطرافیان او در کرملین، در مقام مسؤولان سرنوشت فدراسیون روسیه، با موضوع گورباچف صادقانه برخورد کردند و در روزهایی که دشمنی غرب با روس‌ها بر همگان آشکار شده، تلاش کردند همانند گذشته اعتباری تعارفی برای او قائل نشوند. در عین حال این صاحبنظر نزدیک به اندیشکده کتخون و طیف اوراسیایی‌های همسو با الکساندر دوگین که در ایالات متحده تحصیل کرده، ظاهرا بخوبی دلیل قهرمان‌نمایی غربی‌ها از رهبر بازنده و درگذشته شوروی را در مقطع فعلی درک کرده است. 
او می‌نویسد: «سیاستمداران غربی فرصت بهره‌برداری از مرگ گورباچف را از دست ندادند تا به طرز رقت‌انگیزی به قول خودشان «وحشت رژیم پوتین» را در مقابل آزادی‌خواهی خیالی آخرین رئیس‌جمهور شوروی قرار دهند. 
پالس‌های مثبت غرب برای ترحیم گورباچف، چیزی جز پالس‌های دشمنی با روسیه امروز نیست. به همین دلیل تعریف کردن از گورباچف تبدیل به نوعی موضع مشترک سیاسی علیه مسکو شده است. 
جو بایدن، رئیس‌جمهور سالخورده آمریکا که از بسیاری جهات با پیرمردهای مردنی پولیتبوروی شوروی نظیر برژنف، آندروپوف و چرنینکو مقایسه می‌شود، تنها سیاستمدار غرب است که در دوران جنگ سرد نیز به قدرت متصل بود. او به عنوان یک سناتور رده بالای دموکرات اما همراه با سیاست‌های دولت‌های جمهوری‌خواه ریگان و بوش، چند باری گوربی را در دوره رهبری‌اش در کرملین و کاخ سفید ملاقات کرده بود. بایدن او را «یک رهبر کمیاب» خواند که تخیل این را داشت که ببیند آینده دیگری ممکن است و شجاعت به خطر انداختن کل حرفه‌اش برای رسیدن به آن را داشت».
سناتور «باب منندز» با 3-2 نسل اختلاف نسبت به بایدن نیز در توئیتی تقریبا همین عبارت‌ها را نثار گورباچف درگذشته کرد و حتی آن را به جهانیان تسلیت گفت، با این حال آنقدر صداقت داشت که اعتراف کند دلیل این همه توجه به عامل فروپاشی بلوک شرق، پذیرش دموکراسی غربی توسط او، برقراری روابط سازنده با آمریکا و اروپا و تغییر تاریخ جهان به نفع آنها بود. منندز در نهایت هدف اصلی‌اش از ارسال این پیام را بیان کرد و نوشت گورباچف به روسیه مدرن اعتقاد داشت و هرگز به جنایتکاری جنگی مثل پوتین تبدیل نمی‌شد! 
«اولاف شولتس» صدراعظم آلمان اما در پیام تسلیت مرگ گورباچف اعتراف می‌کند امروز دموکراسی از هم پاشیده شده، زیرا پوتین جنگی وحشتناک را علیه کشور همسایه - اوکراین - به راه انداخته و سنگرهای جدیدی حفر می‌کند. 
«آنگلا مرکل» صدراعظم پیشین آلمان که متهم است سابقه همکاری با «کا‌گ‌ب» و اشتازی (پلیس مخفی آلمان شرقی) را در ابتدای دوران سیاستمداری‌اش دارد، اعتراف کرده هر چه از سیاست و جامعه می‌داند از گورباچف، استاد روس سابق خود آموخته است! حتی «بوریس جانسون» دلقکی که در نقش نخست‌وزیر بریتانیا و رهبر حزب محافظه‌کار انگلیس، سیاست را به سخره گرفته نیز خود را وامدار گورباچف می‌داند. 
در مقابل پوتین که در نزدیک‌ترین موقعیت تاریخی و مکانی نسبت به این شخصیت درگذشته قرار گرفته، واکنش نسبتا سردی داشت. 
او پیامی تلگرامی با این مضمون خطاب به دختر گوربی و دیگر بازماندگان فرستاد: «میخائیل گورباچف سیاستمدار و دولتمردی بود که تأثیر عمیقی بر روند تاریخ جهان گذاشت. او عمیقا درک می‌کرد اصلاحات لازم است و به دنبال ارائه راه‌حل‌هایی برای مشکلات مبرم بود». 
پوتین همچنین به بهانه ماموریت کاری در مراسم یادبود گورباچف که شنبه ۲ هفته پیش در نهایت سردی در تالار خانه اتحادیه‌ها در مسکو تنها با حضور چند صد نفر از جمعیت 20 میلیون نفری پایتخت برگزار شد نیز شرکت نکرد و تنها یک روز جلوتر در کنار تابوت او دسته گلی گذاشت. 
رسانه‌های غربی این واکنش سرد پوتین را یک بار دیگر به تمایل به بازآفرینی اتحاد جماهیر شوروی و جاه‌طلبی‌های امپراتوری متهم کردند. این در حالی است که حلقه اطرافیان کرملین، جسد گورباچف را با ملامت بدرقه کردند. 
«دیمیتری پسکوف» سخنگوی کرملین حتی در این راه به یک لطیفه معروف روسی متوسل شد و در توئیتی به نقل از یک کارشناس علوم سیاسی آمریکایی نوشت: «اگر از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی پشیمان نباشید، قلب ندارید اما اگر بخواهید آن را بازسازی کنید، مغز ندارید».
شبکه آرتی در گزارشی ناظر به استقبال بسیار سرد روس‌ها از مراسم خداحافظی با گورباچف در مسکو و حتی تشییع بسیار سرد او در زادگاهش استاوروپول به ریشه‌یابی عصبانیت ماندگار مردم این کشور از یکی از آخرین غول‌های سیاسی قرن گذشته می‌پردازد. 
در این گزارش آمده: «گورباچف نماد دوران خود بود اما واکنش به مرگ او ماهیت بحث‌برانگیز میراث او را آشکار کرد. تنها برخی عناصر تشییع جنازه دولتی به او اختصاص داده شد. در غیاب ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، نخست‌وزیر مجارستان تنها رهبر غربی بود که در مراسم خلوت وداع وی شرکت کرد. به جز او سفیران کشورهای اتحادیه اروپایی حضور داشتند و سفیر ایالات متحده در آخرین روز کاری‌اش در مسکو!»
این در حالی است که تنها ۲ هفته جلوتر، جمعیت بسیار بیشتری در مسکو برای تشییع «داریا دوگینا» روزنامه‌نگار گمنام 30 ساله و دختر «الکساندر دوگین» نظریه‌پرداز اوراسیایی شرکت کرده بودند که در یک سوء قصد احتمالا خارجی کشته شده بود. 
در این گزارش به نمادهای ناراحت‌کننده‌ای اشاره شده که باعث شده‌اند روس‌ها اصرار به فراموش کردن گوربی داشته باشند که فقط به جریحه‌دار شدن غرور ملی آنها مربوط نمی‌شود. 
حتی از نظر رو‌س‌های نمادگرا - و تا حدی خرافی - این موضوع که گورباچف در 91 سالگی در همان بیمارستانی در پایتخت جان سپرده که بوریس یلتسین بی‌کفایت در آن بدرود حیات گفته بود، می‌تواند معنادار باشد. 30 سال پیش، آخرین رئیس‌جمهور شوروی پس از عدم تحقق وعده‌های دروغینش، سرنوشت رقتبار مردم تحت حاکمیتش را به نخستین رئیس‌جمهور فدراسیون روسیه حواله داد که چیزی جز یک فرصت‌طلب قمارباز نبود و امروز حتی مقامات نزدیک به پوتین -کسی که قدرت را مستقیما از یلتسین تحویل گرفته- نیز آشکارا از این واقعیت صحبت می‌کنند که یلتسین دائم‌الخمر نوکر سازمان سیا بود. از نظر مردم، گورباچف و یلتسین، هر دو با بی‌مسؤولیتی‌شان، به مدت دست‌کم یک دهه، آینده‌ای تاریک برای بیش از 300 میلیون شهروند شوروی که به حال خود رها شده بودند ترسیم کردند. 
«آندره کوریبکو» تحلیلگر سیاسی اما دلیل اصلی این واکنش‌های سرد یا منفی نخبگان روس به مرگ گورباچف را رویکردی عادی می‌خواند. او در مقاله‌ای در تارنمای «وان ورلد» میراث آخرین رهبر شوروی را میراث بسیار زشت‌تری نسبت به ادعای سیاستمداران غربی و رسانه‌ها‌ی‌شان برشمرده و می‌نویسد: «هیچ چیز متناقض یا شگفت‌انگیزی در این واقعیت وجود ندارد که مردی مانند رئیس‌جمهور روسیه به طور همزمان نیاز فوری به اصلاحات در اواخر دوره شوروی را تشخیص دهد و همزمان از پیامدهای فاجعه‌بار ژئوپلیتیکی و انسانی اقدامات گورباچف مرتبط با این موضوع ابراز تاسف کند تا از منافع بزرگ ملت خود دفاع کرده باشد. 
قدرت مطابق با قوانین بین‌المللی است و هرگز مشتاق احیای ابرقدرت کمونیستی سابق نیست. تفسیر تحریف شده رسانه‌های غربی از نیت‌های «ژئواستراتژیک روسیه» در سر پوتین با پیام او به خانواده و دوستان گورباچف بی‌اعتبار شده است. این تسلیت‌ها با آنچه از یک مقام ارشد یک دولت ظاهرا «نئواستعمارگر/ امپریالیست» و «تجدیدنظرطلب» انتظار می‌رود که شهروندانش به دلیل نارضایتی از فروپاشی شوروی توسط گورباچف، شست‌وشوی مغزی داده شده‌اند، مطابقت ندارد. برعکس روس‌ها به استقلال کشورشان از ابرقدرت سابق بسیار افتخار می‌کنند، اگر چه بسیاری هنوز هم تأسف می‌خورند که این روند چگونه به ‌طور هرج‌ومرج توسعه یافته است».
***
گورباچوفوبیا؛ چرا روس‌ها هرگز  او را  نمی‌بخشند؟
مهدی تقوی: از نگاه نخبگان روس، گویی گورباچف در زمین زدن نظام تعمد داشته است. پراودا در گزارشی با عنوان «میخائیل گورباچف؛ دوران فرصت‌های از دست رفته»، خشم طبقه نخبه روس از عملکرد گورباچف و آپاراتچیک‌های واداده و اصلاح‌طلبان ورشکسته دوره شوروی را بازتاب داده است. در ابتدای این گزارش آمده «میخائیل سرگیویچ» - یا مخائیل فرزند سرگیوویچ، به سبکی که روس‌ها عنوان اشخاص مهم را برمی‌شمرند- در حقیقت تنها ظرف یک سال و نیم آخر جماهیر شوروی را از داخل دچار فروپاشی کرد چرا که او از سال 1985 تا سال 1989 یعنی در دوره یک سال و نیمه آخر دوران ریاست‌جمهوری‌اش، تنها دبیرکل کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه بود؛ بالاترین پست حزب فقط در جمهوری روسیه و نه در کل نظام شوروی که شامل 15 جمهوری دیگر هم می‌شد. 
در حالی که تقریبا تمام روایت غربی‌ها از گورباچف تعارفی و منطبق بر منافع عظیمی است که آنها از خوش‌خدمتی او به ایجاد جهان تک‌قطبی به دست آورده‌اند، آنچه در رسانه‌های‌شان بازتابی ندارد، صدای خود مردم روسیه و حتی جمهوری‌های جدا شده است. در قزاقستان، ازبکستان، تاجیکستان، قرقیزستان، ترکمنستان، آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، اوکراین، مولداوی و بلاروس، نگاه منفی مردمی که یک‌‌شبه حداقل‌های شغلی، معیشتی، تحصیلی، درمانی و آرامش خاطر امنیتی خود در قلمروی یک نظام متحد را - که با همه عیب‌ها و رویکرد امپریالیستی‌اش نسبت به خارج، در داخل معتقد به عدالت اجتماعی بود - از دست دادند، اصطلاحا تحت عنوان « گورباچوفوبیا» -گورباچف‌هراسی - در جامعه‌شناسی نوین اوراسیا طبقه‌بندی می‌شود. شاید فقط در 3 جمهوری کوچک بالتیکی، آن هم به خاطر حمایت اقتصادی عامدانه اتحادیه اروپایی و آمریکا بود که وضع اکثریت جامعه پس از فروپاشی بدتر نشد. 
«گورباچوفوبیا» به نوعی به حاکمیت‌های عمدتا غیردموکراتیک امروز جمهوری‌های استقلال‌یافته نیز تعمیم می‌یابد. اغلب مردم معتقدند این حکومت‌های محلی پسمانده همان تیم اصلاح‌طلب گورباچف در مسکو بودند که عفونت‌شان به پایتخت‌های محلی سرایت کرده و هر کدام در قلمروی کوچک‌تر خود همان راه پولیتبوروی شوروی را با ایجاد انحصارهای بزرگ دنبال کردند. 
در اغلب این جمهوری‌ها طبقه حاکمه و الیگارش‌ها بازمانده همان طبقه حاکم وامدار حزب کمونیست یا همان طبقه «نومن کلاتورا»ی دوره شوروی محسوب می‌شوند یا اینکه از رانت‌های اطلاعاتی حلقه «کا‌گ‌ب» در روزهای فروپاشی بهره‌مند شده‌اند. 
سیاستمداری جوان و نوگرا که توسط «کا‌گ‌ب» در دوران 15 ساله سلطه بی‌چون و چرای آندروپف برکشیده و به هیات مرکزی حزب کمونیست راه یافته بود، در نیمه نخست دهه 1980 که پیرمردهای سران سالمندان -لقبی که مردم به هیات حاکمه وقت شوروی داده بودند- یکی پس از دیگری به دعوت عزرائیل برای نشستن بر کرسی صدر و سپس مرگ پاسخ مثبت می‌دادند، یک موهبت برای حفظ آینده نظام کمونیستی محسوب می‌شد. او در ابتدا بسیار محبوب بود و مردم هم برای بهبود زندگی‌شان به او دل بسته بودند. چطور می‌شد از او حمایت نکرد؟
البته گوربی خوش‌پوش و خوش‌صحبت و خوش‌خنده به فاصله کوتاهی پس از رسیدن به سمت دبیرکلی حزب مرکزی کمونیست (روسیه) که بالاترین سمت سیاسی اتحاد جماهیر شوروی محسوب می‌شد، بخشی از امیدهایی را که به او جلب شده بود ناامید کرد؛ زمانی که نتوانست سمت صدر هیات‌رئیسه شورای عالی شوروی یا همان ریاست دولت و عالی‌ترین مقام اجرایی کشور را از آخرین بازمانده پیرمردها، آندره گرومیکو بگیرد. با این حال هر چه اصلاحات مورد ادعای او پیش رفت، جامعه بیشتر متوجه یک اتفاق غیر عادی می‌شد. در واقع این سیاست گلاسنوست -گشایش سیاسی و اطلاع‌رسانی- بود که بر امر حیاتی‌تر یعنی پرسترویکا- بازسازی کشور- پیشی می‌گرفت. نتیجه طبیعی این وضع، دامن زدن به هرج‌ومرج از بالا بود. 
خیلی زود پشتیبانی عمومی با ناامیدی جایگزین شد. 
پرسترویکا که توسط گورباچف آغاز شد، امید به زندگی بهتر را توجیه نکرد، بر عکس، اوضاع اقتصادی و فساد ساختاری بدتر شد. معدود روشنفکران ستایشگر او هنوز سعی در توجیه اصل اصلاحات دارند و می‌گویند او افراد اشتباهی را برای ماموریت خطیرش انتخاب کرد. 
در نهایت از سال 1988 به بعد با آنکه ظاهرا بلوک شرق در حال حل تمام مشکلات عظیم خود با غرب بود، از حل مشکلات داخلی که هر روز بزرگ‌تر می‌شدند عاجز مانده بود. گورباچف حتی با تحویل گرفتن مقام صدر هیات حاکمه از گرومیکو و بعدتر تکیه زدن بر نخستین کرسی ریاست‌جمهوری تاریخ شوروی نیز نتوانست جلوی سقوط کامیون بزرگ از کنترل خارج شده به ته دره را بگیرد. 
ظرف 6 سال تکیه زدن بر بالاترین کرسی‌های قدرت، این سیاستمدار به اصطلاح اصلاح‌طلب، نه تنها تغییر مثبتی در فساد سیاسی و انسداد اجتماعی شوروی ایجاد نکرد، بلکه خود در گرداب خودساخته‌اش گم شد. 
«الکساندر بابنوف» دانشیار گروه تاریخ و نظریه سیاسی دانشکده دانشگاه دولتی لومونسوف مسکو، حسرت روس‌ها از دوران قدرت گورباچف را چنین جمع‌بندی می‌کند: «اتحاد جماهیر شوروی دوران گورباچف کشوری با پتانسیل بسیار عظیم، مشابه چین دوران معاصر بود؛ پتانسیلی که می‌توانست هم به رهبری اقتصادی در جهان و هم به یک استاندارد زندگی مناسب برای مردم تبدیل شود. یعنی همان چیزی که گورباچف وعده می‌داد. یکسری اشتباهات اما خواه آگاهانه، خواه فقط به خاطر فقدان تحصیلات و تجربه سیاسی منجر به این واقعیت تلخ شد که بخت‌های عالی محقق نشدند».
«ایوان کولاکوف» مدرس دانشگاه دولتی بشردوستی روسیه در همین زمینه خاطرنشان می‌کند گورباچف در لحظه مرگش با ارزیابی منفی‌تری از سوی جامعه روسیه در مقایسه با لحظه فروپاشی مواجه بوده است. بویژه در میان افراد بالای 40 سال که از فروپاشی شوروی جان سالم به در بردند اما شاهد روندهایی قهقرایی بودند که در کشورشان در جریان بود. 
این مورخ به پراودا می‌گوید گورباچف با توجه به اینکه او ریاست اتحاد جماهیر شوروی را بر عهده داشت، قاعدتا یک چهره باتجربه در دستگاه محسوب می‌شد با این حال، زمانی که به اوج قدرت رسید، تازه شروع به آزمون و خطا کردن یک سیاست کاملا ناسازگار کرد. 
او ادامه می‌دهد: «به لطف فعالیت‌های این مرد و سیاست ناسازگارش ملت‌هایی که در چنین ساختار فراملی پیچیده‌ای تحت عنوان اتحاد جماهیر شوروی جمع شده بودند، شروع به فروپاشی کردند. به معنای واقعی کلمه طی 5 یا 6 سال، تمام زخم‌های بین قومیتی سر باز کردند».
کولاکوف این را در نتیجه اجرای غیرمسؤولانه آنچه «سیاست دموکراسی‌سازی» به سبک غربی خوانده می‌شود - یا همان گلاسنوست - می‌داند. او بدین ترتیب با زیر سوال بردن انگیزه‌های واقعی رئیس‌جمهور اصلاح‌طلب شوروی می‌گوید: «این دقیقا سیاست میخائیل سرگئیویچ بود، همکارانش که در میان برنامه‌های دیگر، او را به این سمت سوق دادند، به سادگی جعبه پاندورا را باز کردند. این خلأ که باز شد با انبوهی از اعتراضات، جنبش‌ها و ایدئولوژیست‌های مختلف ملی‌گرا پر شد که این واگرایی متعاقبا گروه‌های اپوزیسیون گریز از مرکز آینده را - چه در خود روسیه و چه در جمهوری‌های اقماری- شکل داد و کشور را تجزیه کرد. 
از نظر او، با روی کار آمدن گورباچف در یک کشور بزرگ، پس از یک مدیریت سیستمی مشخص، حتی در جایی دشوار، فرآیندهایی شروع به تضعیف کل سیستم می‌کردند. 
کولاکوف در نهایت دیدگاهش را چنین جمع‌بندی می‌کند: «فقط ظرف چند سال، آنچه برای دهه‌ها ساخته شده بود ویران شد. آنچه طی جنگ بزرگ میهنی- در مقابل تهاجم آلمان نازی - از آن دفاع شد بر باد رفت. صرفا به دلیل این واقعیت که در رأس، مردی وجود داشت که همراه با تیم خود واقعا نمی‌فهمیدند چگونه می‌توانند تغییر ایجاد کنند و کجا و در کدام جهت؟ پس دست به چنین اقدامات آشفته‌ای زدند که منجر به این شد که گروه‌های مختلف بسادگی شروع به تقسیم کشور بر اساس رویکردهای ملی یا منافع مالی کردند».

 


Page Generated in 0/0067 sec