گروه فرهنگ و هنر: گاهی اوقات تعیین ژانر یک فیلم یا سریال کار سختی است. گاهی فیلمساز به قدری ژانرهای گوناگون را به همگرایی دعوت کرده که نمیتوان دریافت رویکرد غالب فیلم چیست. سریال «یاغی» از همان دست آثار است که نه ورزشی است نه عاشقانه است، نه پلیسی است نه اجتماعی اما در عین حال در همه این موارد حرفی برای گفتن دارد.
به گزارش «وطنامروز»، نخستین تجربه سریالسازی محمد کارت، این روزها به قسمتهای پایانی نخستین (و شاید تنها) فصلش نزدیک میشود؛ سریالی که اسمش به اندازه کافی وسوسهکننده بود و مخاطب را برای تماشا ترغیب میکرد اما با این حال، پشتوانه «شنای پروانه» این ضمانت را به کارگردانش میداد که قرار است مخاطبان فرصت دیگری برای دیده شدن در اختیارش قرار دهند.
«یاغی» از اواخر اردیبهشت امسال راهی شبکه نمایش خانگی شد و تا پایان تابستان هم پروندهاش بسته میشود؛ یک اثر اقتباسی که از ابتدا هم مشخص بود قرار است ادامهدهنده پرداختهای اجتماعی کارگردانش به مسائل جنوبشهریها باشد و مسیری را که محمد کارت در «خونمردگی»، «آوانتاژ»، «شنای پروانه» و «بچهخور» طی کرده، ادامه دهد اما در عین حال که اجتماعیپردازیهای کارت فضای کارهایش را برایمان قابل پیشبینی کرده است، این کارگردان نامآشنا هر بار برگ برندهای رو میکند و تمام پیشبینیها را به هم میریزد.
پیش از شروع «یاغی» انتشار لوگوی آن با طرح اثرانگشت این ذهنیت را به وجود آورد که مساله اصلی قصه هویت است. نخستین قسمتهای «یاغی» که منتشر شد، به نظر میآمد قرار است با یک ملودرام طرف باشیم و کارت این بار آمده تا فضایی عاشقانه را با جنوب شهر پیوند بزند. همین موضوع منجر به برخی پیشداوریها شد اما کارگردان اینجا هم نشان داد پیشبینیپذیر نیست و پس از آن شروع توفانی سانتیمانتال، تا 12-13 قسمت این فضای احساسی و عاشقانه بسیار کمرنگ شد تا مبادا پیشداوریها منجر شود به ریزش مخاطبان ناراضی از افراط در نمایش عشق و عاشقی. به عبارت دیگر سریال «یاغی» در تلاش بود رضایت طرفداران هر 2 گروه را جلب کند و موفق شد هم طرفداران ژانر عاشقانه و هم دیگران را به تماشا بنشاند.
این تلاش «یاغی» برای جذب حداکثری مخاطب اما به همینجا ختم نشد. اندکی که جلوتر رفتیم، با پررنگتر شدن جنبه ورزشی قصه، ورزشیبینها هم به جرگه مخاطبان پیوستند. این جذب مخاطب کمی بعد با ورود قصه به فاز مافیایی و پیدا شدن سر و کله مواد مخدر در داستان، ادامه یافت. به همین خاطر است که هر ژانری را به «یاغی» نسبت دهیم، اجحافی کردهایم در حق دیگر جنبههایی که بدان پرداخته است. اوج هنر یک سریال این است که بتوانیم تاثیرات مثبت آن را در جامعه ببینیم، البته هنوز زود است برای قضاوت درباره اثربخش بودن یا نبودن «یاغی» در جامعه و باید مدت زمان بیشتری بگذرد تا تاثیر آن را بر ورزش کشور و افزایش امید و انگیزه جوانان مشاهده کنیم اما رشد 75 درصدی گرایش جوانان به ورزش کشتی -که البته بخش عمده این گرایش زودگذر و بر پایه احساسات است- این امید را ایجاد میکند که دست کم بخش کمی از این 75 درصد، در این مسیر بمانند و استمرار داشته باشند.
* اقتباس با چاشنی اسپینآف!
هر چند «یاغی» اقتباسی از رمان «سالتو» مهدی افروزمنش است اما نویسندگان اثر در پیشبرد داستان اصلا دست بسته عمل نکردهاند «یاغی» در قصه محوری خود پیرو سالتو بوده است اما داستان آن برای کسی که سالتو را خوانده باشد، تکراری نیست. پیدا شدن سر و کله یک فرشته نجات در زندگی یک جوان فقیر برای رسیدن به آرزویش در ازای یک بدهبستان آلوده به خلاف، آن بخشی از سالتو است که «یاغی»نویسان به آن پایبند بودهاند. در فضای عاشقانه سریال هم میتوان رگههایی از اقتباس یافت اما بخش عمده آنچه در این سریال به نمایش درآمده، ابتکاری است که موجب میشود با خواندن سالتو هم نتوان ادامه قصه «یاغی» را حدس زد.
هر چند نمیتوان «یاغی» را اسپینآف کاملی از «شنای پروانه» دانست، چرا که هیچ یک از شخصیتهای فرعی آن فیلم در این سریال حضور جدی ندارند و بالعکس اما اسامی چیز دیگری میگوید. رضا زارع، هاشم داداش و... اسامیای هستند که در هر ۲ فیلم تکرار میشوند. صاحبان این اسامی هیچگاه در سریال حضور فیزیکی نداشتند اما همین حضور اسمی هم از «یاغی» یک نیمهاسپینآف میسازد.
از شخصیتهایی که نامشان هست و خودشان نیستند که بگذریم، میرسیم به شخصیتهایی که هر کدام با قصد و غرض خاصی ساخته و پرداخته شدهاند.
قصه «یاغی» چند نوع بدمن دارد که هر کدام در موقعیتی خاص گرهگشایی میکنند. «اسی قلک» کسی است که در ماجرای نجات «عاطی» نگاهها به سمت اوست و اکبر مجلل شخصیتی است که طلا برای عقدهگشایی و انتقام از بهمن میتواند روی او حساب باز کند. شخصیتپردازیها بسیار دقیق و حساب شده است اما به نظر میآید کارت در آفرینش یکی از شخصیتها این قاعده هدفمندی را رعایت نکرده و گاف داده است. تا قسمت هجدهم این سریال، دلیلی برای حضور خواهر و مادر بهمن در قصه دیده نمیشود و این حضور زائد بشدت حس میشود؛ بهتر است تا قسمت پایانی «یاغی» منتظر بمانیم و برای قضاوت در این مورد عجله نکنیم.
* کریمی؛ یک انتخاب اشتباه!
به جرأت میتوان تصنعیترین بازی را متعلق به نیکی کریمی دانست. شیما نقشی متفاوت برای کریمی بود و انتخاب این بازیگر برای این نقش، یک ریسک بزرگ! ریسکی که کارت آن را انجام داد اما نتیجهبخش نبود. شخصیت شیما به قدری آماتور بود که اصلا به شمایل یک آدم خلافکار و 15 سال حبس کشیده نمیخورد. از زمانی که این شخصیت به طرز ناشیانهای تلاش در فریب عاطفه و دزدیدن او دارد گرفته تا لحظات پایانی عمرش، بلاهتی میبارد که اصلا در حد یک خلافکار حرفهای نیست! این نقشآفرینی را باید یکی از ضعیفترین بازیهای کریمی بدانیم و با توجه به نو بودن این تیپ نقشها برای این بازیگر، به نظر میرسد این بازی ضعیف، حاصل انتخاب نادرست بازیگر بوده است.
* یک ذات برنده
چیزی به پایان این سریال نمانده و همه دنبالکنندگان پر و پا قرص آن منتظرند ببینند قهرمان جهانی کشتی نوجوانان، که خودش از قلب خلاف بیرون آمده و مدتی است توانسته طعم زندگی سالم را بچشد، در مقابله با فساد چه میکند. نباید فراموش کرد که شخصیتی که محمد کارت برای ما قهرمانش کرد، فقط یک قهرمان ورزشی نبود. جاوید قصه ما کسی بود که توانست با پشت سر گذاشتن آمریکا و روسیه، از طبقهبندیهای سیاسی عبور کند و نشان دهد آنچه اهمیت دارد، قرار گرفتن ایران در سکوی یک جهانی است و از این طریق، خودباوری ملی را یک پله ارتقا دهد. کارت نشان داد قهرمان قصه ما یعنی جاوید، حتی اگر زاده پایینترین نقطه شهر باشد، یک ذات برنده دارد و این ذات برنده را مدیون ایرانی بودن خویش است.
***
متن محمد کارت برای قهرمان سریالش
برای شمایل یک قهرمان:
جاوید ما
ای شخصیت پیشرونده
ای ذات برنده
مطمئنم خدا برای خلق تو به من فرصت داد
تو و وجود باارزشت تا ابد به ما یادآوری میکنی
ماییم که شرایط رو میسازیم نه برعکسش
به ما گوشزد میکنی که تنها اتکا
به خود و خدا
و فهم وجود خویشتن و گنج درون
و درک حضور و بودن شایسته در این جهان
میتونه جهانی رو به تحسینمون وا داره
جاوید ما
ای یاغی جبر
ای روح امیدوار
نور بر تو
امید که بازتابت
بر دلهای خسته و ذهنهایی که خانه نشدها شدهاند
روشنایی ببخشد