چرا ای غنچه نشکفته پژمردی؟
گمانم زیر تاج گنده افسردی
سرود ملی و قانون شما بودی
نمیدانم چطور از تخت سر خوردی
برایت فرش خونین پهن میشد که
نداری بیشتر در این جهان اُردی؟
خدا فرصت به شیطان تا قیامت داد
تو از وقتِ کمِ یک قرن، آزردی؟
شنیدی این زمستان سخت خواهد شد
کلک! با پیشدستی شوکران خوردی؟
طلا، الماس و ابریشم... گوارایت
تمامش را جهنّم با خودت بردی؟
درآمد زوزه گرگ و شغالی که
برایت زار میزد: عو... ننه مُردی!
در آخر هم حکومت را دموکراتیک
به ورّاثت بدون رای نسپردی
عزیز و مهربان و ساده و معصوم
رکوردی را شکستی، واقعا بردی!