printlogo


کد خبر: 253216تاریخ: 1401/6/28 00:00
یوسفعلی میرشکاک در نشست بازخوانی کتاب «فتح خون» شهید آوینی:
راهی جز راه امام حسین نداریم

یوسفعلی میرشکاک گفت: ما «شدن» حسینی را فراموش کرده‌ایم. سیدمرتضی آوینی سعی‌اش این بود که بر این «شدن» از حیث فکری اثر بگذارد و «فتح خون» را هم در همین راستا نوشت. به گزارش «وطن ‌امروز»، چهاردهمین نشست از سلسله نشست‌های «تکیه کتاب» با سخنرانی یوسفعلی میرشکاک و با بازخوانی کتاب «فتح خون» نوشته شهید آوینی، نگاهی عرفانی به واقعه عاشورا داشت. یوسفعلی میرشکاک در این نشست بیان کرد: اگر عاشورا و ماجرای کربلا را از کل اسلام بگیریم، از اسلام چیزی باقی نمی‌ماند. به تعبیر امام ششم، جعفربن محمد(ع) که در پاسخ به سوالی می‌فرمایند: «همه‌چیز در کربلا تمام شد. چرا متوجه نمی‌شوید ماجرای کربلا چیست؟». 
وی افزود: این سناریویی است که از قبل همه‌چیز آن معلوم است. یعنی جماعت کشندگان و کشته‌شدگان پیشاپیش رقم‌ زده شده است. مثلا هنگامی که امیرالمومنین(ع) در مسیر جنگ صفین بودند، به سرزمین کربلا که می‌رسد، می‌ایستد. ابتدا با حال دگرگون کمی تأمل می‌کند، بعد گریه می‌کند و در ادامه توضیح می‌دهد که خیمه‌های‌شان اینجاست و در کدام نقطه چه کسی می‌جنگد و کجا سرها را از تن‌ها جدا می‌کنند. تمام ماجرا را فاش می‌کند. جالب اینجاست که کشنده‌ها از جمله شمربن‌ذی‌الجوشن که بعدها قرار است نقش فجیعی را بر عهده بگیرد نیز در سپاه مولا حضور داشتند. این شاعر و نویسنده گفت: در این تاریخ، تعبیر من این است که ما در یک ساحت قدسی به ‌سر می‌بریم که ضمن اینکه در تاریخ تقویمی اتفاق می‌افتد، یکسره تاریخ فراتقویمی است، یعنی همه ‌چیز از قبل معلوم است. انگار نقش‌ها از قبل مقرر است و این اتفاق‌ها باید حتما رخ بدهد و صورت دیگری هم ندارد. از جمله درباره خود مولا روایت داریم که رسول‌الله(ص) به عبدالرحمن بن ملجم می‌گوید که تو علی را خیلی دوست داری؟ پاسخ می‌دهد که مگر می‌شود کسی علی را دوست نداشته باشد. خیلی دوستش دارم. رسول‌الله به ابن ملجم می‌گوید تو علی را خواهی کشت. ابن ملجم نزد امیرالمومنین(ع) می‌آید و می‌گوید: آقا من را بکش. حضرت می‌گوید: چرا؟ ابن ملجم روایت پیغمبر را بازگو می‌کند و حضرت علی(ع) بیان می‌کند که پیامبر صادق است و هر چه بگوید همان‌طور می‌شود. ابن ملجم می‌گوید پس من را بکش که این کار را نکنم. علی(ع) می‌گوید که تو کاری نکردی که من تو را بکشم. حال در نظر بگیرید بر او از روزگار جوانی تا زمانی که قرار بود این کار را انجام دهد، چه می‌گذشت و آن ماجراهایی که بین او و امیرالمومنین(ع) در جریان بود. میرشکاک در بخش دیگری از سخنان خود اشاره کرد: اسلام پدیده خیلی پیچیده‌ای است، هر چند همه ادیان الهی پیچیده‌اند اما اسلام دیگر ختم ماجراست، ضمن اینکه ما با معماهای شگرفی در سرتاسر تاریخ ظهور پیغمبر(ص) و اوصیای ایشان مواجهیم و اوج ماجرا، کربلاست. این «شدن» انسان را نشان می‌دهد. چیزی که اکنون در دست ما است، همین عزاداری‌ها و مراسم و مناسک است، ما «شدن» حسینی را ما فراموش کرده‌ایم. سیدمرتضی آوینی سعی‌اش این بود که بر این «شدن» از حیث فکری اثر بگذارد و «فتح خون» را هم در همین راستا نوشت. به تعبیر سیدمرتضی، عشق به حسین(ع)، چیزی ازلی و ابدی است. یعنی گره‌گاه عشق به حضرت حق، عشق به آقا اباعبدالله(ع) است. وقتی کسی خودش را و تمام دار و ندار خود را فدای معشوق می‌کند، تبدیل به معشوق و به تعبیری مظهر معشوق می‌شود. برای همین است که سیدمرتضی آوینی می‌گوید ما در ازل سرهای‌مان را به اباعبدالله(ع) سپردیم. سر حتما باید در راه ایشان از تن جدا شود. 
وی ادامه داد: وقتی جنگ تحمیلی ما شروع شد، چه کسی این خیل عظیم را راه انداخت و به آوردگاه کشاند؟ پاسخ این سوال در نسبتی است که انسان باطنا با اباعبدالله(ع) دارد. اگر بگوییم اباعبدالله(ع) فلان سال به دنیا آمد و فلان سال از دنیا رفت، این وهن است. ما در احادیث داریم هنگامی که هابیل به دست برادرش شهید می‌شود، فورا ماجرای کربلا را نشانش می‌دهند. می‌بینیم که این رشته از همان آغاز داستان بشریت شروع شده است. یعنی هر کسی مظلوم کشته شود، در این راستاست. مطلع، خود امام حسین(ع) است. مبدأ هم آقا است. پیغمبر(ص) می‌گوید: من پیغمبر بودم و آدم بین آب و گل بود. یعنی نسبت آقا رسول‌الله(ص) به آدم نسبت ابوت است و بر آدم تقدم دارد. آن‌وقت او که بر آدم تقدم دارد، می‌گوید: «حسین منی و أنا من حسین». 
میرشکاک در ادامه با اشاره به ویژگی‌های شخصیتی و اخلاقی سیدمرتضی آوینی، بیان کرد: در خلوت سیدمرتضی حتی محارمش هم راه نداشتند. زیاد حرف نمی‌زد، جز در حد اشاره و موارد ضروری. بیشتر وقت او در خلوتش می‌گذشت؛ با عباداتش، تأملاتش، نوشتن‌هایش و سامان دادن به کارها. مرتضی دست و پا نبود؛ مرتضی اندیشه بود. اگر نگاه ما به مرتضی باشد، نگاه او به آقا اباعبدالله(ع) بود. برای همین هم هست که وقتی در فکه روی زمین می‌افتد، نه آه و ناله می‌کند، فقط یا حسین(ع) می‌گوید و به اباعبدالله(ع) متوسل می‌شود. ما در دایره تقدیر انسان شیعی، خودآگاهی داشته باشیم یا نداشته باشیم، سروکارمان با اباعبدالله(ع) است. یعنی راهی جز راه امام حسین(ع) نیست.

Page Generated in 0/0063 sec