روسری کندند تا روشن شود
کفر ِ پنهان گشته در دلهایشان
دستها را خوب بالا بردهاند
تا نبینی صد خطا در پایشان
پرچم آزادی انسان به دست
صد صدای قفل اندر نایشان
عاشقان ِدستمالی را ببین
در صف عشرت شده پیدایشان
دور میدان پر ز نوگل میشود
وای نگذاری چنین تنهایشان
روسری دادند و تل را نیز هم
عاشقی کو؟ تا کند شیدایشان
در پی آزادی ما رفتهاند!
گرچه بسته چشم و گوش و رأیشان
دل به کار و بار دشمن بستهاند
ماهواره منزل و مأوایشان
نوکر غرب است و شرق است و عرب
در زمین و مرز دشمن جایشان