حجتالاسلام والمسلمین دکتر محمدحسین هاشمیان*: وقایع اخیر کشور، جای تأمل بسیار از سوی اندیشمندان دارد. این وقایع را میتوان در لایههای امنیتی، جامعهشناسی، روانشناسی و الهیاتی و دینی تبیین و تحلیل کرد. اساسا اگر بخواهیم در آینده مسیر درستی را بپیماییم و از بحرانها و التهابات اجتماعی عبور کنیم، لازم است با یک دید جامع به درک و فهم پدیدههای جاری در جامعه بپردازیم.
من در این مجال قصد تحلیل امنیتی و بازنمایی دستهای پشت پرده این وقایع را ندارم، بلکه میخواهم از زاویه مساله حجاب و نسل جدید و نحوه تعامل این 2 موضوع با هم صحبت کنم. یک مدل نظری در تحلیل پدیدهها داریم تحت عنوان «تحلیل لایههای علتها»، یعنی هر پدیده جاری در جامعه، تکعلتی نیست، بلکه در لایههای مختلف، علتهای مختلف دارد. ما باید با شناخت لایهها و سطوح گوناگون یک پدیده، در هر سطح علتهای آن سطح را شناسایی کنیم.
درباره پدیده حجاب، نخستین واقعیت عینی این است که وضعیت پوشش در سطح عمومی جامعه، انطباق کامل با ارزشها و هنجارهای ما ندارد اما باید یک نکته بسیار مهم را مدنظر قرار داد؛ ما یک «واقعیت عینی» داریم و یک «واقعیت بازنمایی و بزرگنماییشده»، یعنی گاهی یک موضوع واقعیت دارد اما باید دید این واقعیت حد و اندازه حقیقیاش چقدر است؟ یکی از پژوهشهای انجام شده نشان میداد حد بالایی از زنان جامعه ما پوشش بهنجاری دارند اما حس بدحجابی و فراگیر بودن آن در جامعه بالاست. یعنی به رغم اینکه واقعیتی به نام پوشش ناهنجار در جامعه ما وجود دارد اما پررنگی و فراگیری آن با حقیقت فاصله دارد. اینجا نقش رسانه، حیاتی و مهم است. رسانه است که در ما خطای محاسباتی ایجاد میکند و بزرگی و کوچکی یک واقعیت را دستکاری میکند. این مساله مهمی در تحلیل و تصمیمسازی است. زنان ایرانی را نباید از دریچه رسانههای ضدانقلاب دید، این رسانهها پدیده پوشش ناهنجار را بزرگنمایی میکنند و قصد دارند جامعه زنان ایرانی را جامعهای نشان دهند که یکپارچه در برابر حجاب برخاسته است، در حالی که واقعیت عینی و جاری در جامعه این نیست. دقت بفرمایید، اصل وجود چنین جمعیتی در کشور را نفی نمیکنم، قطعا برخی دختران و زنان ایرانی اینگونه میاندیشند اما بحث بر سر بزرگنمایی واقعیت و تعمیم این نوع اندیشه به اکثریت جامعه ایرانی است.
این نکته را هم اضافه کنم که وقتی از این زاویه به موضوع نگاه کنیم، میفهمیم چقدر عملکرد یک سلبریتی با عملکرد یک دختر معمولی در خیابان متفاوت است. یک سلبریتی با اعتراضش به حجاب، تصویر یک اعتراض فراگیر را میسازد اما یک دختر معمولی در خیابان چنین اعتراضی را ندارد، با این وجود ممکن است با آن دختر معمولی در خیابان برخورد شود اما با آن سلبریتی برخوردی نشود، و این صحیح نیست.
حالا که بحث رسانه پیش کشیده شد، مایلم این موضوع را بازتر کنم. ببینید! نظام رسانهای ما، سریالهای خانگی ما، جشنواره فیلم فجر ما، همگی نوع و مدلی از حجاب و پوشش را ترویج میکنند، نوعی از پوشش را تبدیل به ارزش میکنند که ما با همان نوع پوشش در کف خیابان برخورد میکنیم و تذکر میدهیم، این یک تناقض آشکار است! ما از فقدان یک سیاست منسجم رنج میبریم. مساله حجاب یک مساله چندوجهی است که هر وجه آن نیازمند یک خط مشی مشخص است که این خط مشیها باید مکمل هم باشند. نمیشود شما برخورد گزینشی کنید یا برخورد متناقض کنید. نمیشود یک وجه از وجوه حاکمیت که میرود جشنواره فیلم فجر برگزار میکند و فرش قرمز پهن میکند، خبرنگار و عکاس دعوت میکند و در سطح وسیع این رویداد فرهنگی را عمومی و اجتماعی میکند، نوعی از ارزشها را در لباس و پوشش ترویج کند، بعد وجهی از وجوه حاکمیت دقیقا در برابر همین نوع ارزش پمپاژ شده در جامعه بایستد.
یک لایه دیگری که درباره وقایع اخیر میتوان درباره آن صحبت کرد، مساله جهانبینی و نگاه نسل جدید به موضوع دین است. این جوانانی که تحت تاثیر هیجانات به حجاب اعتراض کردند، آیا این یعنی پیوند آنها با دین گسسته شده است؟ یعنی ما با یک نسلی که ضدیت با دین دارد مواجهیم؟ به هیچ وجه! اینگونه تحلیل کردن ناشی از نشناختن تحولات دنیای مدرن است. ببینید! ما در سطح جهانی با نسل جدیدی از جوانان مواجهیم که فرزندان فضای مجازی و گردش انبوه اطلاعات هستند. این نسل جدید با نسلهای پیشین که دغدغههای جهانشناختی و فلسفی داشتند متفاوت است. این نسل، نسل فلسفه و سوالات عمیق جهانشناختی و هستیشناختی نیست. نسل جدیدی که در جهان متولد شده و روز به روز گسترش پیدا میکند، نسلی است که با دین برخورد سوپرمارکتی میکند، یعنی همانطور که شما وارد یک سوپرمارکت میشوید و هر کالایی را که نیاز دارید انتخاب میکنید و میخرید، هر کالایی را که احساس کنید برای شما لذتبخش است انتخاب میکنید، این نسل جدید تحت تاثیر مدرنیته آن بخشی از دین را انتخاب میکند که برایش لذتبخش است؛ این میشود یک دینداری سوپرمارکتی. این نسل تحت تاثیر مدرنیته، نه تنها با دین، بلکه با همه وجوه زندگی اینگونه برخورد میکند، این نسل در فضای سرگرمی زندگی میکند، اساسا جهانبینی آن زندگی در لذت است و این ارزشی است که دنیای مدرن آفریده و در سایر نقاط جهان پمپاژ میکند و طبیعتا بخشی از نسل جدید جامعه ما نیز تحت تاثیر همین فرهنگ است. همه وجوه زندگی در خدمت لذت انسان در میآید، اگر در دانشگاه رشتهای را انتخاب میکند، به دنبال حل معضلات بشریت نیست، بلکه به دنبال شغلی است که بیشترین درآمد ماهانه را داشته باشد. به همین خاطر میبینید بویژه در سالهای اخیر چه سیلی به سمت رشتههای پولساز روانه شده تا جایی که حتی برخی اصول اخلاقی زیر پا گذاشته میشود تا هر طور شده فرد در دانشگاه فلان رشته را بخواند.
ما برای تحلیل بخشی از نسل جوانمان، باید کانتکست جهانی زیست این نسل را بخوبی بشناسیم. قرار دادن این نسل در برابر دین از سادهاندیشی است. این نسلی که تحت تاثیر ارزشهای مدرنیته است، پیوند خود را با دین و معنویت نبریده اما گونه جدیدی از دینداری را تولید کرده و در این گونه جدید دینداری شما میبینید که بخشهایی که در نگاه اول کاملا با هم متناقض هستند، در کمال شگفتی با هم جمع میشوند. این نسل توانسته بودنهای متناقض را با هم جمع کند و اصلا احساس تناقض نکند. ممکن است مثلا زیارت برود اما نماز نخواند و در عین شگفتی احساس نکند کاری خلاف دین انجام میدهد، به همین خاطر است که بنده میگویم ما با بیدینی و ضدیت با دین در بخشی از نسل جوانمان مواجه نیستیم، ما با گونه جدیدی از دینداری مواجهیم.
این را هم توجه کنید که ما یک اصطلاحی داریم به نام پاپ کورنیزاسیون؛ یعنی تبدیل همه عرصههای جدی به یک پاپ کورن، به یک وسیلهای برای تفریح و سرگرمی. نسل جدید جهانی اساسا زندگی را سرگرمی و تفریح میبیند و قصد دارد همه جنبههای زندگی را تبدیل به یک سرگرمی کند و از آن لذت ببرد. اوج این روند را شما در بازی نهنگ آبی میبینید. مرگ، یکی از جدیترین و شوخیناپذیرترین پدیدههای هستی است، مسالهای است که وسیله سرگرمی نیست اما روند دنیای مدرن به جایی میرسد که مرگ را هم به شوخی میگیرد، آن را هم تبدیل میکند به بخشی از یک بازی، به بخشی از یک سرگرمی.
حالا همین نسلی که متاثر از ارزشهای جهانی مدرنیته است، نمیتواند بخشی از دین را که در برابر لذت شخصی او میایستد، تحمل کند. نمیتواند بخشی از دین را که او را به مشقت میاندازد، بپذیرد. اساسا نمیتواند تکلیف را بپذیرد. ما وقتی فرزندانمان به سن بلوغ میرسند، جشن تکلیف میگیریم، یعنی تو از امروز مشرف شدی به انجام یکسری تکالیف. تکلیف از کلفت میآید، یعنی سختی. یعنی تو یکسری وظایفی را که سختی دارد انجام میدهی تا به یک راحتی ابدی برسی. اما این نسل جدیدی که در فضای مدرنیته رشد کرده، در لحظه زندگی میکند. او راحتی ابدی را که موکول به آینده است نمیخواهد. او راحتی را در همین لحظه میخواهد، به همین خاطر اساسا تکلیف برای او معنا ندارد و دقیقا به همین خاطر وقتی با مجموعه وظایف دینی و اعمال دینی مواجه میشود، آن بخشی را انتخاب میکند که در لحظه برای او تولید نشاط میکند.
البته از یک نکته هم غفلت نکنیم و آن اینکه وظیفه معلمان دین این است که اعمال دینی را مناسب با طبع بشری تبیین و تبلیغ کنند. یعنی حقیقتا در دل هر تکلیف دینی، یک لذت معنوی خوابیده؛ لذتی که میتواند جذاب و گیرا باشد. دین را باید با تمرکز بر این لذت معنوی تبلیغ کرد. شما نماز را میتوانید طوری ترسیم کنید که فقط در آن از خواب زدن و آب سرد بر صورت پاشیدن و رعایت دقیق زوایای وضو و احکام رکوع و سجود باشد، طبیعتا این نوع تبلیغ نماز تصویری جز یک تکلیف روزانه پرمشقت مخابره نمیکند اما همین نماز را میشود به گونه دیگری تبلیغ کرد، به عنوان یک خلوتی با خدا، نیایش با خدا، درد دل با خدا، شکرگزاری از خدا، در واقع نقطه ثقل تبلیغ نماز را بر بخشی گذاشت که بیشترین جذابیت را دارد، قطعا این نوع تبلیغ گیرا میشود، البته این به معنای نفی جنبههای فقهی نماز نیست اما به معنای پررنگتر کردن جنبههای معنوی و باطنی نماز است.
غرض بنده از این صحبت این است که باید زبان نسل جدید را بفهمیم و این ظرفیت در سنت دینی ما هست که اگر درست فهم شود و درست تبلیغ شود برای همین نسل نیز گیرایی و دلربایی داشته باشد. سخن بر سر این مساله است که دیدن برخی صحنههایی که در وقایع اخیر اتفاق افتاد، اینکه نوجوانان یا جوانانی روسری خود را برداشتند، نباید ما را به این تحلیل غلط برساند که این قشر پیوند خود را با دین بریده است، خیر! همین قشر ممکن است ساعتی بعد به خاطر یک مشکلش نذر صلوات کند یا به اهل بیت توسل کند. این قشر از دین نبریده، بلکه به خاطر عوامل گوناگونی از جمله تاثیرپذیری از ارزشهای مدرنیته، یک دینداری جدیدی را تولید و یک گونه جدیدی از سبک زندگی دینی را ایجاد کرده است.
یک لایه دیگری که باید در اینجا درباره آن صحبت کنم، لایه نمادها و اسطورههاست. هر نسلی نمادها و اسطورههایی دارد که سعی میکند خود را شبیه آنان کند. یک نسلی ممکن است اسطورهاش، چهگوارا باشد، یا جمیله پاشا، یا گاندی یا امام خمینی، یا امام حسین، یا... . به هر حال نمادها و اسطورههای یک نسل، به رفتار یک نسل جهتدهی میکند. متاسفانه سیستم فرهنگی کشور ما نتوانست بخوبی اسطورهها و نمادهای دینی و انقلابی کشور را به بخش فراگیری از نسل جوان منتقل کند، البته نباید نقص را فقط در سیستم فرهنگی کشور دید، حقیقتا هیمنه و قدرت حمله فرهنگی دشمن هم بالاست. نقطه اتکای فرهنگ غرب، خواستههای نفسانی انسانهاست، به همین خاطر ممکن است از جذابیت بیشتری برخوردار باشد. به هر حال دشمن توانست با یک سیاست منسجم از سینما تا موسیقی، برای نسل ما اسطورهها و نمادهایی بسازد که انطباقی با ارزشهای دینی و انقلابی ندارد. البته این سیاست دشمن در همه بخشهای جامعه ما کارگر نیفتاد و یک نسل انقلابی با آرمانها و اسطورههای انقلابی مثل شهید سلیمانی در کشور ما رشد و پرورش پیدا کرده است اما به هر حال در بخشی از جامعه جوان ما نیز یک اتفاقی به عکس آن رخ داده است.
در اینجا باز هم میخواهم به نقش رسانه و سیاستهای غلط رسانهای اشاره کنم. رسانههای ما یک دستگاه سلبریتیساز هستند که در فرآیند سلبریتیسازی به کسانی ضریب بالا دادند که این اشخاص در حد این ضریب بالای رسانهای نبودند. اینکه آدمهای معمولیای که زندگی آنها در بهبود معیشت آنها خلاصه شده، مدام پای دوربین بیایند و مدام برای نسل جوان برنامه بسازند و تبدیل به چهرههای کشور بشوند؛ کسانی که با هم رقابت تجملگرایی میگذارند و هویت خود را در زندگی لاکچری میبینند و با نمایش آن، مانور قدرت و موفقیت میدهند، وقتی اینگونه افراد را در جامعه بزرگنمایی کردی اما در عوض اندیشمندان و بزرگان فکری خود را مهجور گذاشتی که یک نسلی حتی اسم آن اندیشمند را هم از رسانهها نشنود، طبیعی است که تو در همان مسیری حرکت میکنی که فرهنگ غرب میخواهد: ایدهآلسازی یک زندگی لاکچری که تنها چیزی که در آن مهم است، لذت شخصی است.
به هر ترتیب، ترکیبی از فعالیت فرهنگی غربیها و نقص فعالیت فرهنگی ما باعث شد بخشی از نسل جوان ما کسانی را نماد موفقیت و اسطوره خود بدانند و به راهی برای شبیه شدن به این اسطورهها بروند که طبیعتا در این مسیر در برابر برخی ارزشها و هنجارهای اجتماعی و ایدئولوژیک قرار گرفتند.
لایه دیگری که باید به آن بپردازیم، زمینه اقتصادی است. البته این زمینه اقتصادی را میشود از ۲ زاویه نگاه کرد؛ یک زاویه تجارت لباس است، اینکه یک صنعت سودده مد و فشن در جهان داریم که گردش مالی آن بسیار بالاست. مسلما قدرت این صنعت در مدسازی و برندسازی به گونهای است که چهره پوشش بخشی از یک جامعه را میتواند تغییر دهد. از این زاویه میتوان سخن بسیار گفت و اینکه اساسا صنعت مد و لباس ما متناسب با فرهنگ ایرانی- اسلامی دچار نقصهای جدی است و عملا دست نسل جوانی را که به دنبال تنوع و زیبایی است، برای دسترسی به لباسهایی که هم حائز این ویژگی و هم حائز خصیصههای بومی باشند، خالی میگذارد. قصد ورود مفصل به این بحث را ندارم و میخواهم از زاویه دیگری به لایه اقتصادی وقایع اخیر بنگرم.
ببینید! وضعیت اقتصادی به گونهای شده است که اساسا نسل جوان ما تا حد زیادی رویاهای خود را غیرقابل دسترس میداند. دستیابی به مسکن، وسیله نقلیه مناسب، امنیت شغلی و چشمانداز روشن اقتصادی، عواملی است که در آرامش روانی جامعه بویژه نسل جوان تاثیر بسزایی دارد. وقتی این مؤلفهها از حیطه دسترسی و برنامهریزی خارج میشود و دستنیافتنی به نظر میرسد، احساس اجتماعی اینگونه میشود که هر چقدر به سمت این مؤلفههای لازم برای زندگی میدود اما آنها با سرعت بیشتری میدوند و دور میشوند، در نتیجه جامعه دچار آسیب روانی میشود. این آسیب، در نسل جوان خود را بیشتر نشان میدهد، چون نسلهای قبلی به هر حال بخشی از راه را آمدهاند و در دسترسی به این منابع مسیری را پیمودهاند اما نسل جوان در ابتدای مسیری است که میخواهد به مولفههای اساسی آسایش در یک زندگی مادی برسد، به همین خاطر وقتی اینها را در دسترس نبیند، بیش از اقشار دیگر جامعه آسیب میبیند و دچار رنج میشود. از سویی به خاطر خصیصههای جوانی، بیش از سایر گروههای سنی تحت تاثیر هیجانات قرار دارد و راحتتر هیجانات خود را بروز میدهد. لذا وضعیت اقتصادی زمینهساز میشود تا به محض ایجاد یک بهانه، تمام خشمهایی که ناشی از ناکامی است، به یکباره منفجر شود و خود را به صورت حرکتهای هیجانی در کف خیابان نشان دهد. در التهابات اخیر کاملا قابل لمس است که مساله بخشی از جوانانی که در صحنه این اعتراضات حضور دارند، مساله حجاب نیست، مساله تخلیه خشمی است که از احساس ناکامی در رسیدن به رویاهای اقتصادی ایجاد شده است. البته دشمن هم بر این احساس خشم سرمایهگذاری کرده و قدرتمندترین تحریمهای خود را با هدف ایجاد همین احساس خشم طراحی کرده است. اینجاست که باید مسؤولان ما تمام دقت و تلاش خود را به کار بگیرند تا هم وضعیت اقتصادی را بهبود ببخشند، هم از اقداماتی که به صورت کاذب بر احساس ناکامی اقتصادی دامن میزند بپرهیزند. شاید برخی اصلاحات اقتصادی لازم و واجب باشد اما در انجام این اصلاحات باید روان مردم را نیز در نظر گرفت، برای احساس روانی مردم نیز برنامهریزی کرد، ابتدا پذیرش اجتماعی را ایجاد کرد و سپس دست به اصلاحات اقتصادی زد. اصلاحات اقتصادی بدون در نظر گرفتن زمینههای پذیرش در افکار عمومی منجر به افزایش احساس ناکامی میشود و این افزایش احساس ناکامی مانند یک مین خطرناک در روان مردم پنهان میشود و در صورت بروز شرایط دیگر این مین ممکن است منفجر شود.
اما درباره آن بخشی که رهبر حکیم انقلاب فرمودند باید کار فرهنگی انجام شود، چند نکته مهم هست که باید مورد توجه قرار گیرد. توجه داشته باشید که بودجه فرهنگی کشور بودجه کمی نیست و در حوزه فرهنگ، کارهای متعددی انجام شده است. برای عمل به فرموده رهبر معظم انقلاب، اولین کاری که باید بکنیم آسیبشناسی کارهای فرهنگی انجام شده است. ما باید بازگردیم و فعالیتهای فرهنگی انجام شده را بازبینی کنیم و ببینیم در کجا اشتباه آمدهایم که نتوانستیم شکاف ایجاد شده در جامعه را تقلیل دهیم. اگر بخواهیم به هوای تاکید رهبر معظم انقلاب بر کار فرهنگی، همان مسیر قبل را پرشتابتر برویم، همان مسائل حل نشده، حل نشده باقی میماند. لازم است دستگاههای فرهنگی کشور دور هم جمع شوند و اساسا نگاهشان به کار فرهنگی را تصحیح کنند؛ کار فرهنگی را تعریف کنند، مخاطب را بشناسند، لوازم تولید فرهنگی برای هر مخاطبی را شناسایی کنند و روی انتقال پیام و نحوه انتقال پیام کار تخصصی کنند. گاهی شما یک سریال غربی را میبینید که در لایه رویین خود هیچ نشانهای از انتقال پیام ایدئولوژیک وجود ندارد اما در لایه پنهان آن میتوانید نشانههایی از انتقال یک ایدئولوژی را ببینید که بسیار ظریف، پنهان و مستمر به مخاطب منتقل میشود. اینها آن کارهای ظریف و تخصصی است که باید در کارهای فرهنگی مدنظر قرار گیرد. متاسفانه من معتقدم در عرصه فرهنگ متاسفانه پولهای کلانی هدر میرود، چون هیچ استراتژی مشخصی تعیین نمیشود و کار علمی و تخصصی لازم انجام نمیگیرد. پراکندهکاری، نداشتن نگاه سیستماتیک، سطحیکاری و موازیکاری، اینها همگی آسیبهای فعالیتهای انجام شده در عرصه فرهنگ است. ما باید در روند فعالیتهای فرهنگی انجام شده بازنگری جدی کنیم.
دقت داشته باشید ما وقتی میگوییم کار فرهنگی، بسیاری اصلا تصور درستی نسبت به این مقوله ندارند، فکر میکنند یعنی حتما باید بروند و کتاب «حجاب» شهید مطهری را ببرند در مدارس و دانشگاه تدریس کنند، این میشود کار فرهنگی! منکر نمیشوم این هم یک کار فرهنگی است اما کار فرهنگی محدود و محصور به این اقدامات نیست. برای نمونه احیای سنت ادب پارسی یک کار فرهنگی بسیار اثربخش است. شاید مخاطب شهید مطهری یک طیف فرهنگی خاص باشد اما مخاطب سعدی و حافظ و فردوسی و مولوی یک مخاطب فراگیر است. میراث ادب پارسی ما سرشار از مضامین و ارزشهای دینی و اخلاقی است. به نظر من دختر و پسر جوانی که خود را در امتداد ادبیات و فرهنگ غنی ایرانی ببیند، پوششاش هم تغییر خواهد کرد، ارزشهای زندگی اجتماعیاش هم تغییر خواهد کرد و این تغییرها همگی منطبق بر هنجارهای دینی خواهد بود، چون اساسا فرهنگ ایرانی را نمیشود از ارزشهای دینی جدا کرد. مثلا همین مساله پوشش، جدا از یک ارزش دینی، یک ارزش ایرانی است. زن ایرانی از دوره هخامنشی در یک ستر و پوششی بوده است، عفیف بودن و حیا و رمزآلود بودنش نقطه قوت و دلرباییاش بوده است. به همین خاطر است که عرض میکنم وقتی حرف از کار فرهنگی میزنیم، باید افق دید خود را گسترش بدهیم و بدانیم احیای میراث فرهنگ ایرانی، احیای شاهنامهخوانیها و حافظخوانی و سعدیخوانیها، خودش یک کار فرهنگی و تقویتکننده بنیههای ارزشی جامعه است. احیای میراث فرهنگ ایرانی میتواند کاری کند که یک جوان دلبسته به ارزشهای مدرن را در پیوند با سنت نگه دارد. ما الان شاهدیم که جوان مدرن، از سنت خود به یکباره میبرد و گسست پیدا میکند اما ادبیات میتواند این پیوند گسسته را احیا کند و جوان مدرن را در پیوند با سنت نگه دارد. جمعبندی این بخش از سخنانم این است که اساسا نهادهای تصمیمساز و نیروهای فرهنگی باید افق دید خود را در موضوع کار فرهنگی گسترش دهند و به عرصههای نوین و ابزارهای نوین فکر کنند.
*عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع)