محمد سلحشور: یک ماه از آغاز التهاب و آشوب در خیابانها و فضای عمومی کشور میگذرد؛ فضایی که در ابتدای امر و در ظاهر در مواجهه با درگذشت مهسا امینی شروع و در مدت کوتاهی تبدیل به میدانی جدید برای پیگیری توطئههای قدیمی دشمنان انقلاب و ایران شد. عیان شدن طمع تجزیهطلبان و براندازان به این تجمع تا جایی پیش رفت که آشوبگران فضا را برای هر گونه اقدام ضدامنیتی هموار و مناسب دیدند. تجربه حجم بیسابقه خشونت آشوبگران در یک ماه گذشته بار دیگر این سوال را مطرح کرد که چرا این جریان همواره از گفتوگو و دفاع منطقی از ایده و استدلال خود فراری بوده است؛ جریانی که این روزها تیغه تکفیر و توبیخش بر گلوی بسیاری از چهرههای مشهور ورزشی، هنری، اجتماعی و... نیز فشار آورده و هر روز جمعیت جدیدی را متهم میکند. این میل شدید به اتهامزنی که همقطاران زیادی را نیز به مسلخ برده، ناشی از چیست؟ و چرا جریان ضدانقلاب و برانداز به این اتهامزنی نیاز دارد؟ یافتن پاسخ برای این 2 پرسش احتمالا کمک زیادی به ادراک واقعیت ماجراهای اخیر و نگاه جریانی که رهبری اغتشاشات را به دست گرفته میکند.
به گزارش «وطنامروز»، یک هفته پیش در کوران آشوبهای خیابانی بود که رئیس قوهقضائیه از باز بودن باب گفتوگو و وجود شهامت اصلاح رویههای غلط سخن گفت. حجتالاسلام غلامحسین محسنیاژهای در جلسه شورای عالی قوه قضائیه ضمن اشاره به وقایع اخیر، به تبیین و تشریح جهات مختلف یک کنش اعتراضی و مسائل جامعهشناختی مرتبط با آن پرداخت و در همین راستا بیان داشت: خطاب به همه جریانها، گروهها، جناحهای سیاسی، دستهجات و افرادی از عموم مردم که دارای ابهام، سوال، انتقاد و اعتراض هستند، اعلام میکنم آمادگی استماع نقطهنظرات و پیشنهادات و انتقادات آنها از طریق گفتوگو را دارم و قطعا چنانچه اشتباه و ضعفی از ناحیه ما وجود داشته باشد از نقطهنظرات ارائه شده در راستای رفع آنها استفاده میکنیم و هیج ابایی از اصلاح و رفع ضعف نداریم.
موضع قاضیالقضات در فضایی که تصور عمومی این بود که قوه قضائیه تنها به مجازات و اعمال مکافات خاطیان میاندیشد، نشان از روی دیگری از سکه مواجهه با فضای فعلی تحمیل شده به کشور داشت. «گفتوگو» احتمالا پیشنهادی بود که ضدانقلاب بیش از هر کس دیگری از آن فراری باشد.
* نارضایتی سلبی و فقدان ایده
جریان ضدانقلاب و برانداز در هفتههای گذشته ایجاد یک موج نارضایتی و افسوس عمومی را در دستور کار خود قرار داده است. آنها در تلاش بودهاند تا به بهانه مرگ دختری جوان فضای عمومی جامعه را به سمتی ببرند که در یک حزن جمعی قرار بگیرد و بعد از آن حزن به وجود آمده را مبدل به بستری برای جلو بردن پروژه سیاسی و خیابانی خود کنند. در این فضا باید ابتدا ماهیت این حزن جمعی بر محور چند موضوع شکل میگرفت:
1- نظام اسلامی مرتکب قتل یک دختر جوان شده است.
2- هیچ پاسخگویی و مواجهه مطلوبی در برابر این قتل از سوی حاکمیت صورت نگرفته است.
3- خونخواهی باید محور وحدت شود.
4- وحدت باید عینیت پیدا کرده و به خیابانها برسد.
این 4 محور به ترتیب و توالی ذکرشده در نزدیک به یک ماه گذشته از سوی ضدانقلاب پی گرفته شد. تلاش شبانهروزی رسانههای فارسیزبان خارج کشور و میدانداری برخی چهرههای ورزشی و هنری نیز در این راستا بوده است. با این حال پاشنه آشیل ضدانقلاب در این سناریو، «زمان» بود. گذر زمان و روشن شدن بیش از پیش ابعاد هر کدام از این موارد ضدانقلاب را با بحران اعتبار مواجه میکرد. گذشت چند روز و انتشار تصاویر مرحومه مهسا امینی و روشن شدن سابقه بیماری و جراحی وی تردیدهای جدی نسبت به قتل امینی وارد کرد. از سوی دیگر سران قوا در عالیترین سطح ممکن به مساله ورود کرده و فرض بیاعتنایی نسبت به ابهامات پرونده را برطرف کردند. پس از اینها و با آغاز فاز خیابانی نیز جامعه بخوبی شاهد این بود که آنچه از آن به عنوان یک حزن جمعی یاد میشد بیش از همه یک سناریوی سیاسی بوده تا جریانهای خارجنشین را به رهبران پیشرو در درگیریهای خیابانی تبدیل کند. در این میان شعارهای رکیک در برخی تجمعهای داخلی و انتشار تصاویر عریان در تجمعهای خارج از کشور دافعه عمومی نسبت به این حرکت را بیش از پیش کرد.
از سوی دیگر جریانی که خود را جلودار این اعتراضات نشان میداد نه تنها هیچ ایده قابل قبولی برای آینده اردوکشیهای خیابانی تصویر نمیکرد که حتی ابایی از نشستن در کنار تجزیهطلبان ندارد و چراغ سبزی برای گسترش ناامنی نیز در دست دارد. بر همین اساس برگ برنده جریان ضدانقلاب نه در ایدههایش که در توانایی بسط نارضایتی و گسترده کردن دامن آن نهفته بود. در چنین فضایی نفی گفتوگو و عطش خشونت تا جایی ادامه پیدا کرد که در برخی دانشگاههای کشور اساتیدی که دانشجویان را به گفتوگو دعوت میکردند از سوی آنها با توهینآمیزترین شکل ممکن طرد میشدند.
* زنجیره بیپایان تکفیر
در فقدان گزاره «ایجابی» باید «تب برچسبزنیهای سلبی» داغ میماند. این فضا از طرفی مانع برقراری گفتوگو و عیان شدن سطح استدلال طرف مدعی میشد و هم امکان هر گونه کنش مسالمتآمیز را نفی میکرد. به همین خاطر موج برچسبزنی و طرد سیاسی و اجتماعی دامن بسیاری از افرادی را گرفت که حتی هیچگونه نسبتی با حاکمیت نیز نداشتند. زنجیره بیپایان تکفیر در فضای عمومی به شکلی پیگیری میشد که در آن «با نبودن» مساوی «بر بودن» به حساب میآمد، یعنی هر کسی کمترین زاویهبندی با آشوب خیابانی، میدانداری ضدانقلاب، دخالت خارجی و... داشته باشد خود به خود بر مردم تعریف میشد.
فشار سنگین رسانهای علیه چهرههای مشهور در این فضا فهم میشود؛ فشاری که سعی میکند هر گونه امکان گفتوگو، تعامل مسالمتآمیز و... را از مردم و جریانهای سیاسی دریغ کند. به زبان سادهتر هر آنچه که وجه ایجابی و سازنده داشته باشد، از سوی ضدانقلابی که میداندار آشوبهای خیابانی شده بود طرد میشد.
در این مسیر اتفاقا هر آنچه که این آتش را تندتر بکند مورد پسند ضدانقلاب قرار میگیرد؛ آنچنان که در روزهای گذشته هر گاه فضای خیابانها به سمت آرامش نسبی حرکت کرده، رسانههای خارج از کشور پروژه کشتهسازی را با مصداقی جدید پی گرفتهاند.
* بیمرجعی یا بدمرجعی؟
«گفتوگو» به عنوان راهحلی مسالمتآمیز در مواجهه با بحرانهای بیرونی نیازمند مختصات و میدان خاص خود است اما در فضایی که گروههای مرجع با بحرانهای زیادی از جمله بیاعتباری اجتماعی و بلاموضوعی سیاسی مواجه شدهاند، باز شدن باب گفتوگو سخت و دشوار میشود. «وطنامروز» چندی پیش با نگاهی به وقایع اخیر و فضایی که متعاقب آن پیش آمده بود، در گزارشی با عنوان «جای خالی مراجع سیاسی» بر لزوم تقویت این مراجع برای مهار جو هیجانی ایجاد شده تاکید کرده و نوشته بود: «حداقل در نگاه اولیه آنچه در هفتههای اخیر مشهود بود قرار گرفتن جامعه در موقعیت بیمرجعی و لاجرم گرفتار شدن در دامان بدمرجعی بود. به بیان سادهتر جامعه ایران در سالهای گذشته به دلایل عدیده، بسیاری از مراجع سنتی خود را از دست داده است؛ مراجع سیاسی و اجتماعیای که هم موقعیت کنونی را برای مردم تحلیل میکردند و هم شرایط ایدهآل را تصویر؛ مراجعی که نقش واسطهگری در نزاعهای سیاسی و اجتماعی را نیز بر عهده داشتند. البته این مراجع لزوما مصلح نبودند و در بسیاری از مواقع خود پایهگذار نزاعهای سیاسی و اجتماعی میشدند. با این حال توانایی بسیجکنندگی آنها باعث میشد جامعه عمدتا به ثبات نسبی برسد. تجربیات تلخ جامعه ایران در سالهای اخیر و به موازاتش وجود یک میل خارجی برای بیاعتبار کردن مراجع سیاسی، جامعه را به نقطهای رساند که عمده چهرهها، گروهها و جریانات واجد نفوذ در جامعه ضعیف شوند. در این فضا اما به موازات بیمرجعی جامعه با گسترده شدن دایره نفوذ شبکههای اجتماعی و تسخیر حوزه عمومی، چهرههای مشهور به یکباره در جایگاه مراجع جدید اجتماعی و سیاسی ظهور میکردند تا این بار در کشاکش بیمرجعی، جامعه با بحران بدمرجعی روبهرو شود؛ مراجعی که صرفا نان شهرت خود را در حوزههای غیرتخصصی میخوردند و در این مسیر تبدیل به نیرویی تعیینکننده در شکل دادن به ادراک عمومی جامعه میشدند، البته بخشی از مراجع سیاسی کلاسیک نیز که دوره مرجعیت خود را رو به افول میدیدند عامدانه از این گذار حمایت میکردند. نقل قول مشهور سعید حجاریان مبنی بر اینکه «اصلاحات باید حرفش را از زبان سلبریتیها بزند» و در کنار آن تجربههایی همچون انتخابات ریاستجمهوری سال 96 نسل جدیدی از مراجع اجتماعی را رونمایی کرد. هر چند در این نوشتار به دنبال آن نیستیم که بدمرجعی فعلی را به مرجعیت سلبریتیها تقلیل دهیم اما میتوان آنها را نمونه کاملی از این مثال به حساب آورد؛ مرجعیتی برآمده از شهرت، فاقد چشمانداز و تحلیل و در نهایت منفعتطلب که در عمده موضعگیریهایش پیش و بیش از همه تاثیر موضع اتخاذ شده بر شهرت و منفعت خود را لحاظ میکند».
با این نگاه میتوان ضرورت ترمیم گروههای مرجعی که مقابل این خشونت و رفتار سلبی بایستند را امری قطعی به حساب آورد. گرفتار شدن جامعه در موقعیتی که ضمن بیمرجعی (و بیاعتبار شدن مراجع قدیمی) با بدمرجعی جدیدی مواجه شده است، هر گونه کنش عقلانی و مسالمیتآمیز و سازندهای را دشوار میکند.