یکشنبه: تمام دیشب خواب میدیدم که با بیل توی دهانم فلفلِ کارولینا ریپر میریزند. وقتی بیدار شدم، ویترین یک خونآشام را داشتم. در آشپزخانه خوابم برده بود و گویا در خواب راه رفته بودم و سیم ظرفشویی را چپانده بودم توی دهانم. امیدوارم تا روز دادگاه این زخموزیلها خوب شود.
دوشنبه: امروز وکیل آمد خانه ما. خوابم را برایش تعریف کردم. دلداری داد و گفت که تا حالا در دادگاه مطبوعات، حکم فلفلریختن در دهان را برای هیچ متهمی نبریدهاند. البته تا حالا!
سهشنبه: امروز وکیل دوباره تماس گرفت و برای بار هزارم پرسید هنوز روی حرفم هستم یا نه. من هم گفتم که هنوز معتقدم تیراندازی دبستان سندی هوک از فیلم کاپیتان هوک هم خیالیتر بوده و سیاهبازی دولت است تا دیگر نتوانیم با اسلحهها تیپ خفن بزنیم.
چهارشنبه: تمام مسیر دادگاه تا خانه را از ناراحتی قِل خوردم. یک میلیارد دلار جریمه برای دو مثقال نشر اکاذیب؟! حالا ما 10 سال پیش یک جفنگی پراندیم، دولت چه بیجنبه شده تازگیها! کاش میدادند با بیل فلفل بریزند توی دهانم.
پنجشنبه: تمام دیشب تا صبح را از فرط غصه آدامس بادکنکی باد میکردم. حالا این همه پول را از کجا بیاورم؟! از سر قبر بابایم؟! باید یک زنگ به این وکیل بزنم، ببینم میتواند دستم را بهعنوان اکاذیبچی در دم و دستگاه دولت بند کند یا نه. میگویند پولش خوب است.