printlogo


کد خبر: 255701تاریخ: 1401/8/9 00:00
دلنوشته نهال قاضی‌خانی دختر شهید مدافع حرم به آرتین، کودک بازمانده حادثه تروریستی حرم شاهچراغ(ع)
برای داداش آرتین

بشنو از نی چون حکایت می‌کند، از جدایی‌ها شکایت می‌کند 
از نهال به آرتین؛ 
من کودکی عاشورایی‌ام از نسل شهیدان مدافع حرم، من نهالم. من نهالی کوچک هستم که حسین را دوست دارم، عباس را دوست دارم، عاشق رقیه 3ساله‌ام چون رقیه هم مثل من بابا ندارد. 
می‌خواهم برای آرتین برادر عزیزم بنویسم. آرتین برادرم! با داغ دلت چه کنم که شعله‌هایش آتش به قلبم می‌زند. آرتین برادرم! تو را چه بنامم که بتوانم خودم را با آن تسکین دهم و مرهمی برای تو باشم و دلگرمی‌ای برای من. 
می‌نویسم برای آرتین برادرم که چون یاد تو را در ذهنم حک می‌کنم مرز بین حق و باطل، مرد و نامردی، برایم روشن می‌شود و هر روز با هر نفسی که می‌کشم در ذهنم مرور شود. 
چه زیبا همراه خانواده‌‌ات به مکانی امن رفتی تا فارغ از هیاهوی دنیوی که مردم ناآگاه، نام آن را آزادی گذاشتند، پناه بری و با خدا در کنار امامزاده که شاهچراغ شهر بود، نجوا کنی. 
گویی در دشت کربلا بودی و علی‌اصغرهای بی‌گناه در کنارت چون لاله پرپر شدند. مادرانی را دیدی که تا آخرین قطره خون‌شان دلواپس جگرگوشه‌های‌شان بودند و پناه فرزندانی را دیدی که جسم سرد مادر پناهگاه‌شان بود. پدری را دیدی که جان شیرین خود را سپر گلوله کرده بود که نکند گلوله آن ناپاکان زن و بچه‌اش را نشانه بگیرد و تو آرتین برادرم! دیدی که بر سر و سینه زن و مرد و بچه بی‌گناه تیرها می‌خورد. آری! آرتین برادرم تو تیر ندیده بودی، تو ناامنی ندیده بودی، تو پدر و مادر و برادر غرق در خون ندیده بودی چون در سرزمینی زندگی می‌کردی که در آن آزادی و امنیت بود؛ امنیتی که پدران شهید ما به ارمغان آورده بودند.
اما آزادی‌ای که این ناآگاهان دنبال آن بودند ثمره‌اش شد دیدن پدر و مادر و برادر غرق در خونت. 
من مطمئنم هر بار که پلک‌هایت از نامردی و جفای روزگار سنگین شود، از یاد آن خاطره که شیرینی زیارت برایت شد شهد شهادت عزیزانت تکان خواهی خورد. آری برادرم آرتین! این تکان‌ها تو و من و همه را محکم‌تر خواهد کرد. آرتین برادر عزیزم! استوار باش، تو در هوای استقلال بزرگ خواهی شد، رشد و پیشرفت خواهی کرد چرا که ایران با خون عزیزان تو و هزاران شهید آبیاری شده است. دلگرم باش برادرم که خون شهید هیچ وقت از جوشش نخواهد افتاد، بگذار اغیار هرگز درنیابند قلب‌های ما از چه شور و اشتیاقی مالامال است و سر ما در هوای کدامین یار، خود را از پا نمی‌شناسد.

Page Generated in 0/0069 sec