محمدرضا کردلو: هیچ وقت، هیچوقت شبیه بعدازظهر جمعه 4 آذر 1401 ایرانی نبودم. ایرانیترین خودم بودم. پیش از رفتن به استادیوم، بیشترین فشار دنیا روی قلبم بود و مدام به این جمله فکر میکردم که در سختیها باید ذهنی سرد و قلبی گرم داشت. مدام این گزاره را در درونم تکرار میکردم تا تقویت شود. بالاخره یک چیز میشود، تو نباید ببازی. من همه تیم ملی بودم. و همه تماشاگران عاشق ایران، هرکدامشان یک تیم ملی بودند که پیش خودشان میگفتند: «تو نباید ببازی». ما هیچ راهی جز برد نداشتیم. تک تک ما هیچ راهی جز برد نداشتیم. دوستم میگفت: دنیا به آخر نمیرسد که!
و من تاکید میکردم حرف نزن! «ما هیچ راهی جز برد نداریم». و هیچ راهی نداشتیم. بچههای تیم ملی، فهیمتر از همیشه این را میدانستند که «هیچ راهی جز برنده شدن نیست». و وای از لحظه سرود ملی!
نمیدانم تلویزیون خودمان نشان داد یا نه اما نمایشگر استادیوم زوم کرد روی یک ایرانی و اشکهایش. هر کس تعلل و تاملی داشت، بعد از تماشای آن اشکها صدایش بلندتر شد، برای خواندن سرود ملی. دریغش میآمد اگر نمیخواند. بچهها خواندند، ورزشگاه خواند و برای خیلیها معلوم شد هنوز، بهمن فر ایمان ماست؛ فقط بهمن. و استقلال و آزادی، با هم نقش جان ما است. آن لحظه زیبا، شروع پیروزی بود و ولز خفه شده بود. تماشاگران یکدست، بیحرف پس و پیش، بیادا و اطوار گروهکهای ضدایرانی، فقط «ایران» را تشویق میکردند و همین یکی تمامکننده کار بود. بازیکن وسط زمین میفهمید از زبان تماشاگران هم امروز فقط روز ایران است. حسینی مثلا. چه روحیهای گرفته بود. رامین، رامین. من پشت دروازه نشسته بودم و میدیدم رامین در راست زمین چه جانی میگذارد. کم نیار پسر. و رامین کم نیاورد. داد میزدم رامین باغیرت. و تماشاگران همراه من میگفتند رامین باغیرت. چقدر برازنده بود برای رضاییان. چقدر خوب بود همه چیز؛ همه چیز. چشمی چشم و چراغ شد برای تیم ملی. چشمی حجت دیگری شد بر 10 سالگی تعویضهای درست کیروش. بر قدرت مربیگری کیروش در نیمه مربیان. ولز لوله شد. خفه شد. جاماند. بِیل بِیل و جیمز جیمز که میگفتند همین چلمنهای بیدست و پا بودند؟ اینها از آمریکا مساوی گرفتند؟ خداییاش و منطقا ما نباید آمریکا را 0-4 ببریم؟ چرا! و میبریم اگر خدا بخواهد. امشب در قطر تمام نمیشود. بیرون استادیوم داد میزدند قطر امشب برای ایرانیهاست و چقدر همه همراهی میکردند. توی متروی دوحه، هر که از هر جای عالم آمده بود با بوق آقای لیدر، ایران، ایران میکرد. چقدر آسیاییها خوشحال بودند. و چقدر آنها که ولز را بچه انگلیس میدانستند. خیابان، بیفراخوان، تا صبح برای ایرانیهاست. شادند. به کوری چشم دشمنان ایران. ماشاءالله به ایران؛ ماشاءالله.