یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
ای صاحب فال!
با هزار بدبختی از آلبانی به قطر سفر کردهای تا مگر بتوانی به بهانه مبارزات ایدئولوژیک در جامجهانی، در میان انسانهای معمولی قرار بگیری و ژست آدمحسابیها را به خود بگیری اما ظاهراً بایستههای مبارزات ایدئولوژیکت تو را از آدمحسابیها متمایز کردهاست. حتی پیرمردهای نیمهبینای فرتوت هم با تاباندن قدری نور چراغقوه گوشی، میتوانند این تمایزت را تشخیص بدهند. بلندکردن عکس نگارِ بیطرفدارت، هوارزدن فحشهای سیاسی و در دست گرفتن یک پرچم خیالی در استادیوم، هرچند از نگاه دیگران از نشانههای هیچ آدمیزادی که به تماشای فوتبال رفته باشد، نیست اما اندوهگین مباش که تو این کارها را برای آرمانهایت انجام دادهای. حالا آرمانهایت قدری کِرمو هم شده باشد، اهمیتی ندارد. مهم این است که تو هر کجا باشی، در هر شرایطی قطعاً یک مبارز هستی. البته باید بسی شادمان باشی که توانستهای به جامجهانی راه پیدا کنی. آگاه باش که مبارزانی در حسرت این راهیافتن باقی ماندند و الان دارند سر به سهکنج دیوار میکوبند. یا اینکه اصلاً شجاعت مبارزه را از کف دادند و سلاحها را در کُمدها پنهان کردند و زمینگیر شدند.