گروه فرهنگ و هنر: «مثلث غم» (Triangle of Sadness)، برنده نخل طلای کن که احتمال دارد در اسکار نیز مورد توجه قرار بگیرد، فیلم مهمی است، البته نه به این دلیل که منتقدان هم پس از نمایش این فیلم در کن، نقدهای نسبتا مثبتی بر آن نوشتهاند. موقعیت مهم «مثلث غم»، تاثیری است که بر نقد «سرمایهداری» در سینما میگذارد. این کمدی سیاه نمایانگر وضعیتی قابل تامل از «رقبای سنتی اداره جهان» است. مدعیانی که هر کدام با همه متعلقاتشان نقد میشوند؛ سرمایهداری با سلبریتیسم و فمنیسم و کمونیسم با شعارهای پوچش. در نهایت، استبداد و قدرت فردی با صفات غیراخلاقی و بدویتی که در دل خود دارد، نقد میشود. یک زوج که فعالیت عمدهشان پدیده «مد» و ارتزاق از شبکههای اجتماعی و اینفلوئنسری است، به کشتی تفریحی 250میلیون دلاری دعوت میشوند، نخستین سرمایهداری که میبیند در کار فضولات است و سرمایهدار بعدی جنگافزار میسازد. این تصویرسازی کریه از ثروت و نظم سرمایهداری البته به اینجا ختم نمیشود و بسیار مفصلتر از این است. اهالی کشتی تازه به دورانرسیدههایی به نظر میرسند که سرمایهداری فقط به آنها تشخص ظاهری داده است؛ جماعتی که «زود بالا میآورند» و به همه اطرافشان گند میزنند. کنترل کشتی تفریحی در میانه بالا آوردنها، در اختیار «رقبای سنتی اداره جهان» قرار میگیرد. سرمایهدار مست و کمونیست مست، راستترین حرفهای عمرشان را درباره آنچه به آن باور دارند میزنند. آن دو حالا با هم به کشتی گند میزنند. در نتیجه اداره آنها، کشتی غرق میشود. حالا دزدان دریایی هم از راه رسیدهاند. غرق شدن کشتی، خروج از نظم سرمایهسالارانه و ادا و اطوارهای حال بهمزن ثروتمندانی است که از راههای نامشروع، ثروتمند شدهاند. کارل و یایا، سلبریتیهایی هستند که چند صباحی انگل این نظم میشوند تا به واسطه تحمیقی که سرمایهداری در تودهها به وجود آورده، ارتزاق کنند. آنها میهمان و انگل نظم بعدی هم هستند و حتی روابط عاشقانهشان بر اساس منافعی که به آنها اختصاص پیدا میکند، تعریف میشود. البته این انگلها، تازه شریفترین شخصیتهای نظم سرمایهداری نمایش داده شده در «مثلث غم» هستند. در پرده سوم، پس از اینکه کشتی غرق شده و تعدادی از اهالی کشتی نجات یافتند، نظم تازه شکل میگیرد. نجاتیافتگان ابتدا متوجه شرایطی که نظم تازه برای آنها ایجاد خواهد کرد، نیستند. کنایهای که سرمایهدار به یکی از سیاهپوستان میزند، یا برخوردهای ابتدایی که با ابیگل، خدمه تحقیرشده و فرودست و شرقی کشتی 250 میلیون دلاری صورت میگیرد، نشان میدهد سرمایهداران متوجه نظم جدید نشدهاند. نظم جدید به مرور برای آنها معنادار میشود. نخستین نمود این تغییر زمان تقسیم غذا توسط ابیگل است. ابیگل معتقد است چون او هشتپا را شکار کرده و چون او آتش روشن کرده و هشتپا را پخته است، او نیز باید تعیین کند به هرکسی چقدر گوشت میرسد. جنگ نظم چپ و سرمایهداری در کشتی به وضعیتی بدوی رسیده است. عنصر شرقی تحقیرشده، حالا با قدرت همان کاری را میکند که صاحبان سرمایه پیش از این با او میکردند. او هم استثمار میکند، استبداد میکند و حتی جوان خوش بر و روی فیلم را به بردگی جنسی میبرد. زندگی خفتبار و تحقیرآمیز در جزیره سرگردانی، نقطه پایانی جدال نظمهای نو و کهنه است. ابیگل در وضعیت استبداد خود است و مستبد، به دنبال نجات عمومی نیست، بلکه به کامیابی خود میاندیشد. جنایت محصول این روند است. خشونت نتیجه طبیعی این فرآیند است و در این ساختار، انسان علیه انسان است؛ همان گزاره هابز، انسان گرگ انسان است.
نقد صریح ساختارهای غالب دنیای مدرن البته تنها کاری نیست که «مثلث غم» میکند. مثلث غم بداعتی هم در تعریف کمدی سیاه دارد که اتفاقا تصویر دقیقتری از این عبارت میدهد. لحظات خندهدار یا همراه با طنز که برای عامه قابل فهم باشد، کم یا بسیار کم هستند اما وضعیت بهراستی کمدی است. شاید همان معنا از کمدی که مارکس هم گفته بود. تکرار تاریخ، یک بار تراژدی و یک بار کمدی. تراژدیهای فراوانی پیشتر درباره نظم سرمایهداری ساخته شده است و احتمالا مثلث غم قرار نبوده یکی از آن تراژدیها باشد، بلکه میخواسته بیشتر، تکراری کمدی باشد.
***
غم پایانبندی
«روبن اوستلوند» کارگردان فیلم در پاسخ به سوالی درباره پایانبندی مبهم فیلم میگوید: «مردم از من میپرسند در نمای پایانی چه اتفاقی رخ داد اما من تصمیم نگرفتهام. واقعا نمیدانم. در حقیقت، در ذهن خودم علاقهای ندارم جواب را بدانم. چیزی که علاقه دارم، احتمال انجام این کار [توسط ابیگل] است که همه ما میتوانیم آن را درک کنیم». در سوی مقابل، «دالی دی لئون» که نقش ابیگل را بازی میکند، دیدگاه مشخصی دارد. او در جریان جشنواره کن جواب این سوال را داد: «بیشک ابیگل، یایا را میکشد، بیشک» اما مثلث غم در لحظه تصمیمگیری ابیگل به پایان نمیرسد بلکه اوستلوند یک نمای کوتاه از کارل را به نمایش میگذارد که سراسیمه در حال دویدن در جنگل است و ظاهرا میخواهد سریعا به ابیگل و یایا برسد. اوستلوند میگوید: «برای این نما، به هریس [دیکینسون] گفتم تو در کمپ ساحلی کنار دیگران بودهای و دستفروش ساحل از راه رسیده است. و شاید دستفروش ساحل به تو گفته است همان سمتی که یایا و ابیگل رفتهاند، یک هتل وجود دارد و آنگاه کارل متوجه میشود که برای یایا و ابیگل، این موقعیت میتواند خطرناک باشد. او احساس میکند ممکن است اتفاق بدی رخ دهد، به همین دلیل شتابزده در حال دویدن است». فیلمساز میگوید از همین نما هم برداشتهای متفاوتی شده است: «یکی از تماشاگران به من گفت کارل سخت در حال دویدن است تا هویت مردانهاش را پس بگیرد. او با انتظارات جنسیتی در کشمکش است و نمای پایانی، استعارهای برای هویت مردانه گمشده اوست که دیگر پیدا نمیشود. من این برداشت را دوست دارم».