نقل است روزی مریدان بر شیخ وارد شدند، وی را دیدند سر بر زانو نهاده، چون سر برآوردی آهی بکردی و دیگر بار بر آن حالت شدی. روز از نیمه بگذشت، مریدان گفتند یا شیخ! بیم آن داریم در این حالت تاکسیدرمی شوی.
شیخ گفت سخنی دارم که از حوصله اهل ظاهر بیرون است.
مریدان گفتند جملگی درونگراییم، أرحنا
شیخ بازگفت دوش در کوی، سیاهی دیدم جامهای زورق* پوشیده. در همان حال از خود بشدم، هاتفی آواز داد چرا دل نگاه نداری که او بندهای است، مشیت باشد جملگی سفید و سیاه زورقپوش شوند. 70 سال عبادت کردی دریغ از یک روز مجاهدت و مبایعت و مشایعت از برای برابری بشر.همانجا قصد کردم ۴۰ روز صایم الدهر و قایم اللیل باشم تا به نبشتن منشوری توفیق یابم و خلق را غرق آزادی و برابری کنم. مریدان تا این سخن بشنیدند فریاد زدند یا شیخ! ما را مخیر کن میان دریدن و گریستن. شیخ فرمان داد بگریید و گویند آن سال سونامی مهیبی رخ داد.
مریدان بازگفتند یا شیخ! بخوان برایمان. شیخ زبان گشود:
- کلیه ابنای بشر در حرمت و حقوق مساوی هستند.
در این هنگام جمعی گریبان چاک داده و روی به سوی بیابانهای آفریقا نهادند.
- هیچ احدی نمیبایست مورد شکنجه، بیرحمی و آزار قرار گیرد.
در این هنگام جمعی از مریدان نعرهکشان روی به سوی بیابانهای بغداد و هرات و کابل نهادند و به ساخت مراکز حقوق بشری ابوغریب نام همت گماردند.
- هر انسانی سزاوار و محق به داشتن آزادی جابهجایی و اقامت در درون مرزهای مملکت است.
در این هنگام گروهی از مریدان از فرقه عبریان، خراش به صورت کشان به سمت بیابانهای فلسطین و مدیترانه راهی شدند.
ناگهان منکری ندا داد یا شیخ! با این نبشته کار و کاسبیات کساد خواهد گشت.
شیخ بازگفت هرآنچه گفتم جملگی حقوق بشر باشد که میبایست از بربران ستانده شود که جملگی ابنای بشر را سکونتگاه باغ است و بربران در جنگل سکنی گزینند.
۳ مرید باقیمانده چون این جمله بشنیدند جملگی منشور کورش را گل کرده، با کاه و یونجه مختلط کرده، سخنان شیخ را بر آن حک نمودند.
گویند این واقعه در سنه 1948 اتفاق افتاده.
*جامه گرانبها