ابواثیر السالم، همرزم شهید ابومهدی المهندس: شهید قاسم سلیمانی از زمانی که فرمانده سپاه قدس بود، مرتبا در مقر سپاه بدر حضور داشت. قبل از سرنگونی صدام در جلسات مختلف جهت هماهنگی برنامهها و عملیاتها و در برنامههای آموزشی سپاه بدر شرکت میکرد.
رابطه شهید ابومهدی المهندس و شهید قاسم سلیمانی از همان مقطع شروع شد و پس از آن، این رابطه ادامه داشت تا اینکه عملیاتی در داخل عراق آغاز و این رابطه وسیعتر شد.
حاجابومهدی از خانوادهای متدین و دیندار بود. مادر ایشان در شمال بصره روضهخوان معروفی است.
حاجابومهدی از کودکی با جلسات قرآن انس داشت؛ در مساجد شهر بصره مرتب حضور مییافت و در نمازهای جماعت و جلسات قرآن شرکت میکرد.
معمولا ماه رمضان بعد از نماز عصر حاجابومهدی در دفتر خود در تهران با صوتی بسیار عالی یک جزء از آیات قرآن را تلاوت میکرد.
زمانی که حاجابومهدی و حاجقاسم سلیمانی برای انجام عملیات حرکت میکردند، در صندلیهای عقب خودرو مینشستند و معمولا قرآن به دست داشتند و گاهی هم آیات قرآن را قرائت میکردند. حتی حاجابومهدی هر زمان که از مسالهای ناراحت میشد، برای رسیدن به آرامش قرآن میخواند.
در سالهای آخر حیات حاجابومهدی با او ارتباط نزدیکتری داشتم و شاهد بودم در ماههای رجب و شعبان روزه میگرفت و معمولا غذای سبک میخورد.
یادم هست حاجابومهدی به خرما بسیار علاقه داشت؛ یک شب با هم به ملاقات یکی از مجاهدان که بیمار شده بود، رفتیم. بعد از آن حاجابومهدی با من به مقر آمد و در دفتر نشستیم و درباره کار صحبت کردیم. یک جعبه خرما را که یکی از دوستانم برایم آورده بود مقابل حاجابومهدی گرفتم تا چند خرما بردارد اما با همان روحیه همیشگی شروع کرد شوخی کردن و گفت چند خرما فایدهای ندارد، کل جعبه خرما را گرفت و با خود برد! شوخیها و مزاحهایش، شخصیت معنویاش را دوستداشتنیتر میکرد. اهل مقدسبازی نبود، معنوی بود اما شوخی و مزاح هم میکرد و دل همنشینانش را شاد میکرد.
حاجابومهدی انسان متواضعی بود و به مجاهدان و خانواده شهدا بسیار رسیدگی میکرد. اگر مجاهدان صاحب فرزند میشدند، همیشه برای فرزندانشان هدیه میخرید.
هیچوقت از وضعیت زندگی اطرافیانش غافل نبود. فرزند یکی از مسؤولان دفترش بیماری دیابت داشت، ابومهدی همیشه جویای احوال او بود و بسیار کمک میکرد، حتی شرایط سفر برای آنان مهیا میکرد.
هیچ زمانی نبود که خانواده با حاجابومهدی تماس بگیرد و ایشان پاسخ آنها را ندهد، حتی اگر در جلسه هم، سعی میکرد کوتاه پاسخ آنها را بدهد. خیلیها از نوع صحبت کردن حاجابومهدی با خانواده، فرزندان و نوههایش تعجب میکردند و میگفتند ابومهدی از کلماتی استفاده میکند که بسیاری از ما تا به امروز آنها را بیان نکردهایم؛ آنقدر که در بیان و کلماتش به خانواده و فرزندان و نوههایش عشقورزی میکرد.
حاجابومهدی خیلی خوشرو و بسیار خوشاخلاق بود. اگر یک مدتی ایشان را نمیدیدیم، دلمان برایش تنگ میشد. در دفتر کارش، میز پینگپنگ گذاشته بود. یک بار به من گفت بیا پینگپنگ بازی کنیم. من نخستینبار بود که پینگپنگ بازی میکردم. در همان دست اول مرا برد. من هم به شوخی به او گفتم دیگر پشت سر شما نماز نمیخوانم، دیگر از نظر من عدالت ندارید! آخر شما با یک مستضعفی که هیچ بلد نیست اینگونه بازی میکنید که برنده شوید؟ این را که گفتم با هم خندیدیم. ایشان به صورت کلی رابطه صمیمی و بدون تکلفی با دوستانش داشت. راحت میشد با ایشان حرف زد و شوخی کرد، چرا که واقعا آدم دلنشینی بود.