printlogo


کد خبر: 259110تاریخ: 1401/10/29 00:00
در ذکر شاهِ فرّار

آن پیشوای مکتب فرار، آن دست‌آموز فرمانبردار، آن زبان‌دان، آن بسیار معتقد به قدرت زنان، پایه جشن‌ترین مرد سپهر، اعلی‌حضرت شاهنشاه آریامهر - ضَرَبَ الله علی کَمَره - قریب به ۴۰ سال به سلطنت مشغول بود و به شاگرد اولی در کلاس اجنبی مشهور بود.
گویند روزی او را دیدند که تاجی کوچک بر سر نهاده سه و نیم برابر کله و با اندک طلا و نقره و یاقوت و مروارید و الماس و مخمل و قس علی‌هذا به غایت ساده نمودندی. پس دیدند تشریفات مراسم به ظرافت به جا آوردی. او را گفتند که چون است؟ فرمود: دیدم از آداب پادشاهی باقی را نتوانم، پس این یک را به صلاح ملت، به انجام رسانم.
نیز نقل است که پیوسته چند چمدان آماده داشتی و گفتی: «باید همیشه آماده رفتن بود که عمر دنیا معلوم نمی‌کند مر آدمی را!» پس مریدان سر به سنگ شرمندگی ساییدند که به سبب کشتار فراوان و جشن‌های بریزان و بپاشان و حمایت ساواک و غارت اموال و املاک، ظن ناروا به وی بردند و به جهت اندوه، تا ۲۶ ماهِ دی سنه ۵۷ شمسی، سر از سنگ، همی برنداشتند تا صدق وی به تمامی دریافتند.
ابن بَحران گوید: «چون بحرین به دخالت بلاد انگلیسیّه از ایران جدا گشت، شاهنشاه تبریکی فرستاد مر شیخ بحرین را. سبب از او پرسیدند. پس فرمود: «روا نباشد دختری، عروس غریبه کنی و تبریک نگویی؛ مباد که دختر با خوارشوهر و جاری و این‌ها روزگاری سخت یابد.» پس دهان‌ها همه از حکمت این کار بر زمین افتاد.
نیز گویند روزی بر روی تختِ دارالشفا در مصر، برای بازگشت به تخت سلطنت تمرین کردی و گفتی: «کورشا، آسوده بخواب که ما همی مر...»  ناگاه مرگ وی را در بر گرفت، پس لحظه‌ای از تن مفارقت جُسته، کورش را دید که وِرد «کاپیتولاسیون» بر لب، نظری عاقل اندر سفیه به وی افکندی. ولی کم نیاورده، بازگشت و فرمود: «بیداریم...» و مُرد! جِزّ الله جیگرَه و قَلَّ الله شرَّه.
 

Page Generated in 0/0068 sec