روایت بهروز افخمی از اغتشاشات اخیر: ما یک نمایش زودگذر خیابانی داشتیم که فقط تعداد خیلی کمی از مردم آن را باور کردند؛ کاریکاتوری از تظاهراتها و ترورهای دهه 60 بود
گروه فرهنگ و هنر: بهروز افخمی، کارگردان مطرح سینما که امسال هم اجرای برنامه «هفت» تلویزیون را برعهده دارد، به تازگی با حضور در خبرگزاری ایسنا درباره جوی گفت که بر فضای هنری و جشنوارهای کشور حاکم شد. وی بیان کرد: این جو ضدهنری به وجود آمده در فضای مجازی رخ میدهد و آنهایی که قدر اوقات فراغت خود را میدانند، خیلی درگیر این جو نمیشوند. آنهایی که ارزش وقت خود را میدانند، در فضای مجازی وقت صرف نمیکنند و دنبال اتفاقات واقعی در داستاننویسی و فیلمسازی و... هستند.
افخمی ادامه داد: در این چند ماه خودم هر چقدر پرسوجو کردم، متوجه شدم هم مردم علاقهمند هستند فیلم و سریال ببینند و تئاتر و کنسرت بروند و هم بازیگران دوست دارند کارشان را انجام دهند اما یک جو وحشت وجود دارد و در واقع نوعی تروریسم به شکلی آنها را میترساند. در حالی که وقتی اقدام کنند متوجه میشوند هیچ چیز واقعی وجود ندارد. کسی که میخواهد کار کند و جرأت انجام آن را ندارد، شاید بهتر است نام خود را هنرمند نگذارد، چون باید حاضر باشد کمترین خطر را بپذیرد. اینکه باید چطور عمل کرد به خودشان بستگی دارد؛ بعضی از آنها ممکن است از تشدیدکنندگان شرایط باشند و بخواهند تروریسم فرهنگی را گسترش دهند اما آن کسی که میخواهد کار کند و جرأت انجام آن را ندارد، شاید بهتر است نام خود را هنرمند نگذارد، چون باید حاضر باشد کمترین خطر را بپذیرد. وضع او که از زندگی یک فوتبالیست خطرناکتر نیست؛ فوتبالیستی که هم در بازی ممکن است اتفاقی برایش بیفتد و هم از سوی تماشاگر؛ مواردی بوده که فوتبالیست از سوی تماشاگر با شلیک گلوله ترور شده، حالا چطور شده که هنرمند ما اینقدر نازکنارنجی شده است؟ در تاریخ جنگ دوم جهانی میخوانیم وقتی نیمی از استالینگراد در اختیار آلمانها بود و در نیمه دیگر هم مردم از گرسنگی میمردند، آرام خاچاطوریان (از بهترین آهنگسازان دوران اتحاد جماهیر شوروی) اسموکینگ پوشیده بود و در یک سالن در نزدیکی شهر، یک سمفونی را اجرا میکرد و عدهای از مردم هم در آن سرمای زمستان و در شرایطی که آلمانها در ۴۰ کیلومتری آنها بودند، نشستند و به موسیقی او گوش دادند.
افخمی ادامه داد: به نظرم الان شرایط فوقالعاده عجیبی در ایران وجود ندارد. یعنی اتفاق عجیبی نیفتاده و ما یک نمایش زودگذر خیابانی داشتیم که فقط تعداد خیلی کمی از مردم آن را باور کردند؛ آنهایی که تفاوت بین مجاز و واقعیت را تشخیص نمیدهند. بنابراین برای من جالب نیست که آن را به یک داستان تبدیل یا اصلا آن را یک حادثه واقعی تلقی کنم اما درباره اینکه چه داستانهایی جذاب است و باعث میشود مردم برای دیدن آن به سینما بیایند، برای خود من بیشتر زندگینامهها اهمیت دارد. به نظرم الان زندگینامه آدمهای واقعی چه محبوب چه منفور در سینما خیلی جذاب است. اگر از زندگی آنها خوب تحقیق شود فیلمهای موفقی میشوند. از طرف دیگر، فیلمهای جذاب و موفق آثاری مثل همین آواتار است که کلا یک دنیای خیالی درست میکند. هرچند فکر نمیکنم ما الان فیلمسازی را داشته باشیم که بتواند در سطح آواتار یک دنیای کاملا خیالی درست کند، بنابراین بهتر است سراغ شخصیتهای واقعی و زنده برویم؛ شخصیتهایی که یک زمانی زندگی میکردند و همین الان هم در ذهن مردم زنده هستند. همین کاری که من الان انجام میدهم بر همین مبناست. داستان ساعت تیرباران «طیب» و «اسماعیل حاجرضایی» را میسازم و برای مردم جالب است که طیب چه کسی بوده است.
وی افزود: البته من نمیخواهم بگویم که اصلا اتفاقی نیفتاده؛ به هر حال در تهران بعید است کسی ندیده باشد و خبردار نباشد که چه شده، حتی اگر تلفن هوشمند هم نداشته باشد اما اینکه در کل ایران اتفاقی افتاد و چیزی بود که تمام مردم مملکت احساس میکردند وارد یک بحران شدهاند را قبول ندارم. اگر در کردستان یا در بلوچستان اتفاقی افتاده میدانیم که به بحثهایی که در تهران در جریان بود هیچ ربطی نداشت. مساله در آنجا چیز دیگری است. به طور کلی میخواهم بگویم این ماجرا، ماجرای زندگی حقیقی مردم نبود، آنچه درباره غائله بنزین رخ داد، نبود. آنچه چند سال گذشته پیش آمد، نبود. حتی مشابه آنچه در سال ۸۸ رخ داد هم نبود. با هیچکدام از آنها قابل مقایسه نبود و به نظرم یک نمایش تصنعی بود که از بیرون توسط تلویزیونهای ماهوارهای در حال شارژ شدن بود.
این کارگردان سینما بیان کرد: نمیدانم چه شد آنها هم فریب خوردند یا چیز دیگر که رفتند سراغ ماجرای مهسا (امینی) در حالی که از 15 - 10 روز قبل از آن اتفاق مشخص بود که برنامهای در کار است و متمرکز بر خبری درباره سلامت رهبری بود. شایعههای وسیعی درست کرده بودند و من مدام فکر میکردم که آیا قرار است در تاریخی تروری رخ دهد؟ بعد حتی اگر موفق نباشد، برای مدتی روی آن مانور خبری بدهند؟ اما از وقتی که ایشان بدون استفاده از عصا آمد و ایستاد و صحبت کرد، نقشهها نقش بر آب شد. بعد با خودت فکر میکنی که نیویورکتایمز چرا آبروی خود را برد؟ آنهم روزنامهای که یک زمان گفته میشد اگر درباره اتفاقی در نیویورکتایمز صحبت نشده باشد، یعنی آن اتفاق اصلاً رخ نداده است. در کل به این نتیجه میرسی که قطعاً نقشهای در میان بوده که حتی حیثیت یک بنگاه خبری بزرگ را هم وسط گذاشتهاند ولی بعد همه چیز به طرف مهسا امینی تابید. آیا فکر کردند این اتفاق مردم را بیشتر تحریک میکند؟ انگار که جایگزینی اتفاق افتاد؛ به همین دلیل میگویم این ماجرا از نظر من کاریکاتوری از اتفاقهای قبلی و مشخصا تظاهرات و ترورهای سال ۶۰ است. البته از طرف دیگر هم فکر میکنم به هر حال انگار ملت هر چند سال یک بار باید تمرین جنگ بکند.