الا ویروس ایرانی که فیکی!
شنیدم همدم ساندیس و کیکی!
ز بس در مسجد و هیأت نشستی
به روی خود درِ اقبال بستی!
به ضربِ شست واکسنهای برکت
به زیرافتادهای از فرّ و شوکت
تو که بودی دراین عرصه چو شاهین!
چه شد افتادی از بالا به پایین!
چرا حالا چنین مفلوک و زاری؟!
ز چشم افتاده و مغموم و خواری؟!
شکسته بال و پرهای غرورت
کجا رفت اشتیاق و شوق و شورت؟
شبیه شیر بیدندان و یالی
نداری صید و در حال زوالی
رسیده وقت تبخیر و افولت
ز هم پاشید ارکان و اصولت
کنون ویروس ایرانی نالان!
منم که میدهم پیوسته جولان
حریفم نیست مادرنا و فایزر
شدم پُرکارتر در حال حاضر
زبان اعتراف خویش وا کن
خودت را بعد از این از من جدا کن
کنون قلهنشین بیبدیلم
شنیده گوش دنیا قال و قیلم
خداحافظ برادرخوانده من
رقیب خسته جامانده من!