20 ژانویه 2023
امروز بعد از شنیدن صدای دینگدینگ، سرم را از روی میز برداشتم و بعد از پاک کردن آب لکولوچه آویزان شدهام با پشت دست، موبایلم را روشن کرده و خبر «همزمانی اعتصابات سراسری کارگران فرانسه با راهپیمایی بیش از 2 میلیون نفر در خیابانهای پاریس و 200 شهر دیگر علیه سیاستهای ریاضت اقتصادی مکرون» را خواندم. بعد از خمیازهای کِشدار و صدادار با خود گفتم: «زکی. فکر کردن، خیال کردن. مگه الکیه که پاریس شلوغ بشه». سپس با سرعت به آنجا رفتم، تا بهعنوان درصحنهترین خبرنگار، دست اولترین خبرها را مخابره کنم.
بعد از رسیدن به پاریس، هنگام گذر از خیابان، اول به راست نگاه و سپس اقدام به حرکت کردم که یَکهو یک ماشین بوقزنان - آن هم از آن بوقها که کُلی معانی فلسفی نهان در خود دارد- من را حدود چند و اندی متر به هوا جهاند. تا آمدم بگویم «هوی!» فهمیدم که اینجا برخلاف لندن خودروها از این سمت میآیند و در مقابل راننده که میگفت: «یابوو!» فقط زبانم را درآوردم و دویدم.
بعد از نزدیک شدن به محل تجمع مردم اندکی را دیدم که به نبود انرژی اعتراض داشتند ولی خیل کثیری در جواب آنها آتش روشن کرده بودند، تا مشت محکمی باشد بر دهانشان. هرچه جلوتر رفتم با دیدن سیل جمعیت همینطور از چشمهایم سیل اشک سرازیر بود. من که باور نمیکردم چنین اشک شوقی بریزم، این قضیه را با تمام صورت باور کردم و سمت دیگرانی که آنها هم باور کرده بودند رفتم و گفتم: خیلی خوشحالم که بین شما خوشحالهام.
پیشتر رفتم و افراد مغرضی را دیدم که سادهلوحانه شعار میدادند که «نان نداریم بخوریم». خواستم جواب آنها را بدهم و بگویم خب نان ندارید، کیک یا ساندویچ بخورید که همان موقع به جوانی رسیدم که تمام صورتش سُسی بود، آن هم از نوع کچاپ فلفلی. به او گفتم: «مادام! یه ذره از ساندویچت که با این همه سُس خوردی به اونا هم بده. یه گازم به من میدی؟» آن فرد هم با تکان دادن سر و تف کردن آبدهان و خِلط و از این چیزها گفت: «اولاً مادام عمهته. این حجم سبیل رو نمیبینی؟ دوماً هم یه دو نونه داره از پشت سر برات میاد».
از اینجا بهبعد فقط صداهای مبهمی به گوشم میرسید:«تا مکرون سَقَط نشود / فرانسه چیز نشود».