گروه سیاسی: همواره در ارتباط با دیکتاتورزاده پهلوی که امروز با حمایت سلطنتطلبان خود را در قامت رهبری جریان ضدایرانی خارجنشین میبیند و اخیرا نیز پویش «من وکالت میدهم» به راه انداخته، این سوال مطرح است که آیا او با همه ادعاهایی که مبنی بر رهبری جریان اپوزیسیون دارد و رویای براندازی جمهوری اسلامی را در سر میپروراند، شخصیت متناسب با رویاهایش را هم دارد؟
احمدعلی مسعودانصاری، از خویشاوندان فرح دیبا و دوست نزدیک و مشاور مالی رضا پهلوی (پسر شاه معدوم) در کتاب خاطرات خود پاسخ این سوال و سوالهای بسیاری را داده است. او در کتاب «پس از سقوط: سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی» اشارات جالبی به زندگی و شخصیت رضا پهلوی از جمله وابستگی او به مادرش فرح کرده است که مرور بخشی از آنها خالی از فایده نخواهد بود.
مسعود انصاری در بخشی از خاطرات خود به وابستگی دیکتاتورزاده پهلوی به فرح اشاره کرده و مینویسد: «پس از مرگ شاه با آنکه رضا اعلام سلطنت کرده بود اما او بازی نبود. مادرش به دیده یک بچه در او مینگریست و دیگران او را نوجوانی میدانستند که تا استقلال راهی دراز در پیش دارد. مشکل در آن بود که دارای آنچنان شخصیت مستقل و نیرومندی نبود که بتواند رهبری را به دست گیرد و خود را از زیر سلطه مادر به درآورد».
مشاور مالی رضا پهلوی در قسمتی دیگر از خاطرات خود به شخصیت لوس دیکتاتورزاده پهلوی نیز اینطور اشاره میکند: «او در هیچ کاری تاب باختن را ندارد اما نمیخواهد بپذیرد که برای بردن هم باید تلاش کرد. از جمله در مراکش که فوتبال بازی میکرد تا تیم او گل میخورد عصبانی میشد و داد و بیداد راه میانداخت، البته این عادت را در ایران هم داشت اما در آنجا ولیعهد بود و همبازیها هم ملاحظه او را میکردند و نمیگذاشتند خاطرش رنجور شود ولی مراکشیها دلیلی برای این ملاحظات نمیدیدند و اختلاف میشد. بالاخره هم کار به جایی رسید که به جای بازی دست جمعی او فقط یک نفر را در گل میگذاشت و به دروازه شوت میکرد. در بازی تنیس هم همین روحیه را دارد. اگر چند دست ببازد راکت را پرت و به حالت قهر و عصبانیت بازی را ترک میکند. به همین سبب دوستم مرتضی شیرزاد که تنیسباز ماهری و معمولاً همبازی رضا بود، مجبور میشد ملاحظه ایشان را بکند و اجازه بدهد او ببرد تا از شر خشم و قهر کردنش در امان باشد».
دریافت کمکهای مالی رضا پهلوی از سعودیها نیز از دیگر مواردی است که در کتاب خاطرات مسعود انصاری به آن اشاره شده است.
به طور مثال نویسنده کتاب «پس از سقوط» در این باره نوشته است: «رضا گفت قصد دارد از مصر بیرون برود و فعالیتهای سیاسی مستقل خود را در مراکش آغاز کند و بدین منظور از طریق ملک حسین پادشاه مراکش با ملک خالد و یارانش تماس گرفته است و به بهانه حج با معینیان و امیر متقی و دکتر وکیل و اصلان افشار به دیدار مقامات سعودی رفته است و افزود که سعودیها ۲ میلیون دلار نقد به او دادهاند و وعده کردهاند که ۵ میلیون دلار دیگر هم بهزودی از طریق ملک حسن به او خواهند داد. همچنین گفت قول پرداخت 15 میلیون دلار هم در مرحله سوم به او داده شده است».
وی در ادامه دوباره به شخصیت بچگانه پهلوی اشاره کرده و مینویسد: «وقتی رضا اسم همراهانش را در سفر عربستان گفت به تأمل پرداختم، چون اصلان افشار و دکتر افشار و دکتر وکیل را که از قدیمیهای وزارت خارجه بودند میشناختم و میدانستم آن ۳ نفر را همراه برده تا سعودیها جدیش بگیرند و او را جوانی بدون پشتوانه حمایتی رجال قدیم ندانند».
مسعودانصاری در کتاب خاطرات خود به پشتیبانی مالی آمریکاییها از گروههای سلطنتطلب نیز اشارههایی دارد. او در این باره نوشته است: «خارج از حلقه کوچک اطرافیان رضا، در نقاط مختلف جهان فعالیتهایی زیر عنوان سلطنتطلبی و نجات ایران انجام میشد که اکثر اوقات رضا حتی در جریان آن فعالیتها نبود. بودجه این فعالیتها نیز عموماً از جانب سازمان «سیا»، اشرف یا کشورهای عربی تأمین میشد که از میان کشورهای عربی در حقیقت عراق بعثی و تا حدودی سعودیها تأمینکنندگان اصلی این بودجهها بودند».
دزدی خاندان پهلوی از مردم ایران هنگام فرار از ایران نیز از جمله موارد مورد اشاره مشاور مالی رضا پهلوی است. در حالی که اخیرا فرح ماجرای دزدی اموال مردم ایران و انتقال آن به خارج از کشور از سوی خاندان پهلوی را تکذیب کرده، مسعودانصاری در این باره نوشته است: «موقع ترک وطن، شاه و خانوادهاش مقدار زیادی از جواهرات خود را به همراه آوردند. از جمله شاه به همراه اثاثیه خود ۴ جعبه جواهرات آورد. استوار شهبازی، که همراه خانم دیبا، مادر فرح جواهرات را برای امانت سپردن به بانک سوییس برده بود، به من گفت جواهرات در ۴ جعبه بزرگ، هر یک به اندازه نیم قد انسان، بود. البته این جواهرات خود شاه و فرح بود، و الا والاحضرتها جواهرات خود را به طور جداگانهای آورده بودند. بویژه اشرف، که همانگونه که پیش از اوجگیری انقلاب از ایران خارج شده بود و به همین سبب هم سر فرصت عمده جواهرات خود را از ایران خارج کرده بود. همچنین ملکه مادر هم که حدود یک سالی قبل از انقلاب به لندن آمده بود، بیشتر جواهرات خود را در همان زمان همراه آورده بود».
رضا پهلوی که امروز ادعای ایراندوستی دارد و از میهنپرستی و دلسوزی برای ایران سخن میگوید، نشان داده برای پول حاضر است ایرانی بودن خود را هم انکار کند.
مسعودانصاری در کتاب خاطرات خود به این موضوع اشاره کرده و در این رابطه نوشته است: «در یازدهم آوریل 1990 طی شکایت مفصلی، رضا پهلوی و خانوادهاش برای من و 9 تن دیگر، به عنوان همدستان اینجانب، اخطاریه فرستادند و خواستار آن شدند که تمام حسابهای بانکی و صورت مایملکمان را در اختیار آنان بگذاریم. طبق قوانین آمریکا لازمه اقامه دعوی در دادگاه فدرال اعلام ملیت است اما رضا برای پیشبرد اهدافش در دادگاه ملیت خود را «بیوطن» یا stateless اعلام کرده بود. همین عدم اعلام ملیت ایرانی رضا پهلوی از سوی وکیل ایشان و بعد هم دستیابی به مدارک دادگاه، سبب شد نخست مطبوعات آمریکا و سپس رسانههای جمعی ایرانی خارج از کشور مسأله اعلام بیوطنی و کتمان هویت ایرانی ایشان را موضوع سؤال قرار دهند. به عبارت بهتر، رضا پهلوی برای پیروزی بر انصاری و به دست آوردن چند دلار بیشتر، در حالی که داعیه سلطنت ایران را نیز در سر میپروراند، حاضر به سلب تابعیت ایرانی خود نیز شده است.