یک نفر پرسشی از او پرسید
شغلتان چیست حضرت والا؟
توی غربت هزینه سنگین است
میرود لحظه لحظه هی بالا
گفت در حال یک مبارزهام
بعد مرگ پر از غم بابا
تا نجاتش دهم وطن را من
ننشینم دقیقهای از پا
گفت: بهبه چقدر هم عالی
فر زدی کل برگهایم را
این مسیر پر از فراز و نشیب
داشت پول و درآمدی آیا؟
گفت بنده اپوزوسیونم
ضد آخوندهای بیپروا
این وظیفه برای یک عمر است
نیست پول و پله در آن اما
من خودم با سپاه حرف زدم
با تمام بسیجیان حتی
همه بودند همنوا با من
گفته بودند حاجی زود بیا
من همیشه به فکر مردُمَمَم
تا که گردند شادمان و رها
گفت: اینها همه بسی خوب است
همنوایی لیدر و اعضا
چیز دیگر ولی سوالم بود
دخل و خرج عیال و شخص شما
گفت: بنده میکنم ورزش
دستها بر زمین و پا به هوا
وقت کسب درآمدم نشود
با وجود تمام مشغلهها
این چهل سال بسکه مشغولم
جیب مادر شدهست حامی ما
بعد از این گفتوگو، گزارشگر
در به در، از سواحل و دریا
تا خیابان و کوچه و بازار
تا بیابانِ برّ و تا صحرا
گشت دنبال خاک سنگینی
تا بریزد به فرق خود، آن را