- آقای بختیار بختیار نوکر بی اخـ.... عذر میخوام، آقای بختیار، یه خبر دارم
+ بگو بینم.
- یادتونه توی مصاحبه گفتین به آیتالله خمینی اجازه تشکیل دولت موقت نمیدین؟
+ آره، چقدر حس قدرت خوبه لامصب!
- خب قربان، دولت موقت تشکیل شد!
+ شووووخی! ای بابا ضایع شدیم که... خوب برو یه مصاحبه دیگه تشکیل بده، بگم من باهاشون سازش نمیکنم.
- قربان، این رو قبلا گفتین.
+ خب، برم بگم اگه من برم، دیکتاتوری برمیگرده.
- اونم قبلش گفتین!
+ خب بگم من مرغ توفانم، دوباره؛ چهمیدونم. تو هم هی بزن تو پرِ من.
- عذر میخوام قربان ولی یه اتفاق دیگه هم افتاده.
+ باز چی شده؟
- روزنامهها تیتر زدن دیروز تهران شاهد روبوسی مردم و سربازان بوده.
+ عه عید شد؟ بهمن بود که... آنقدر سر چهار صباح نخستوزیری اذیتم میکنن که اصلاً گذر زمان رو متوجه نمیشم.
- نه قربان، دقت بفرمایید: روبوسی مردم و سربازان.
+ آهاااان، بد شد که. نمیشه منم خودم رو جای سربازا جا بزنم، برم روبوسی کنم؟ بعد اخبارش رو پخش میکنیم.
- آخه قربان، مردم میگن نه شاه میخوایم نه شاپور.
+ خب بگن. بعضیها هم میگن سنگرتو نگه دار.
- بله البته بیشترشون میگن منقلتو نگه دار!
+ هعی... خب چیکار کنم الان؟
+ والا بهترین راه اینه که جسارتا منقلتون رو... یعنی چیزه، سنگرتون رو دیگه نگه ندارین، یعنی چهجوری بگم.. ول کنین!
-چی میگی تو؟ من مرغ توفااااانم...
+میدونم قربان ولی دوست ندارین یه مرغ توفانِ زنده باشین؟
-آره خب، راست میگی. باشه... چارهای نیست؛ برو ساکم رو بیار، بهنظرم نیاز به استراحت پیدا کردم.