میهنم بیدار آشوب است و بیتاب خبر
زین تلاطم چشمها را خواب میآید مگر؟
هست چون که ابنملجم این حوالی در گذر
قصه عشق تو هر جا میرسد آخر به سر
سرومان را گر خزان با تیغ سازد آشنا
زخم را بر جان بگیریم و نترسیم از تشر
طبل تو خالیست اما ظاهرا خونخوارهست
شاید او باشد قَدَر حالا ولی نه آن قَدَر!
ای تو جمهوری اسلامی ایران عزیز
پر صلابت ماندهای و نیست از دشمن اثر
سایهات هم بر سر هیزمشکنها مستدام
هستیاش را باخته، ای خاک بر فرق تبر
در ره تو خم نمیآید به ابروهایمان
گر نمک بر زخم باشد یا که دندان بر جگر