محمدعلی صمدی*: جغرافیای سیاسیای که امروز به نام «لبنان» شناخته میشود، سال ۱۹۴۳ میلادی، استقلال خود را از فرانسه به دست آورد و به عنوان کشوری مستقل، وارد معادلات آسیای غربی شد؛ سرزمینی محصور در میان دریا و مرتفعترین مناطق غرب آسیا، با حدود ۲۰ طایفه و قومیت که پس از چند قرن مبارزه مسلحانه با یکدیگر و با حکومت عثمانی، حالا باید در کنار هم به تعادلی میرسیدند که ویژگی یک «دولت - ملت» است. دخالت خارجی (به شیوه رایج در سالهای «جنگ سرد») از یک سو و تشکیل دولتی دستساز و نامتجانس با منطقه و در عین حال متجاوز، فضول و توسعهطلب، به نام «اسرائیل» در همسایگی لبنان، تمام تلاشها برای رسیدن به تعادلی پایدار در این کشور را نهتنها با شکست مواجه کرد، بلکه چالشها و اصطکاک سیاسی- اجتماعی را به جایی رساند که ۳۲ سال بعد از استقلال، با جرقهای، آتش جنگ داخلی زبانه کشید و کشوری که با نام سیب و زیتون و آبهای زمردین مدیترانه شهرتی به هم زده بود، به مدت ۱۵ سال، درگیر یکی از خونبارترین جنگهای خانگی در تاریخ بشر شد.
سرانجام ۲ اتفاق بزرگ، سرنوشت جنگ را رقم زد: انقلاب اسلامی و قدرتگیری یک دولت فراگیر اسلامی در ایران در سال ۱۹۷۹ و فروپاشی «اتحاد جماهیر شوروی». در پایان دهه ۱۹۸۰ میلادی، با امضای توافقی در شهر «طائف» جنگ داخلی لبنان به پایان رسید. شروع دوران بازسازی، افقهای دلچسبی را به مردم این دیار جنگزده نوید میداد. عربستان سعودی با پشتیبانی از یک «بازرگان/ سیاستمدار» لبنانی به نام «رفیق حریری»، وی را به سوپراستاری محبوب در منطقه تبدیل کرد که بازسازی ویرانیهای جنگ را با جدیت دنبال میکند. اوجگیری «حریری» در سپهر سیاسی لبنان (که بر اثر جنگ، خالی از مردان قابل و دارای مقبولیت عام شده بود)، همزمانی داشت با نبردهای طاقتفرسای مقاومت اسلامی در جنوب لبنان علیه متجاوزان اسرائیلی که از سال ۱۹۸۲، راهبردیترین بخش خاک لبنان را به اشغال خود درآورده بودند. «مقاومت اسلامی» فارغ از کشاکشهای سیاسی رایج در «بیروت»، شکار اشغالگران را در تپهها و درههای جنوب لبنان آنقدر ادامه داد که اسرائیل، ناچار ننگ نخستین عقبنشینی نظامی از متصرفات خود را سال ۲۰۰۰ میلادی به جان خرید تا از تلفات و ضایعات خود در لبنان خلاص شود.
به این ترتیب درخشش مقاومت اسلامی به عنوان قدرتی که شوکران نخستین شکست را با استفاده از «سلاح»، به حلق «دولت یهود» ریخت، چشمها را خیره کرد.
حالا لبنان، ۲ وزنه تعادل داشت؛ «سیدحسن نصرالله» رهبر مقاومت اسلامی و «رفیق حریری» سیاستمدار برجسته سعودی - لبنانی. این دو به مقتضیات خاستگاه اعتقادی و سیاسیشان، اختلافاتی با هم داشتند که طبیعی بود اما آرامشی مثالزدنی را در تعامل با هم تجربه میکردند که برای لبنان فرصتی تاریخی به شمار میرفت.
فوریه ۲۰۰۵، «رفیق حریری» در انفجاری مهیب کشته شد. چه کسی از حذف «حریری» سود میبرد؟ چه کسانی آرامش کوتاهمدت لبنان را تاب نیاوردند؟ هر چند شبکه رسانهای قدرتمند غرب و رقبای سیاسی «سیدحسن» یکصدا مدعی شدند «مقاومت اسلامی» عامل این ترور بوده است اما صرفنظر از فقدان هرگونه سندی در این مورد، تمام شواهد و نتایج حاصل از ترور حریری (که قابل پیشبینی هم بود) به ضرر «مقاومت اسلامی» بود. هر ناظر هوشمند و بیغرضی میتوانست متوجه تنگنای بیسابقهای شود که «حزبالله» پس از قتل حریری دچارش شده بود. ثبات و عمرانی که حریری در بیروت برقرار کرده بود، مجالی طلایی برای مقاومت اسلامی بود تا در جنوب لبنان، آسایش را از اسرائیل سلب کند. حالا قتل دردناک حریری، یک بار دیگر، کابوس عدم تعادل را به لبنان بازگردانده بود.
هر چند طوایف و احزاب لبنانی امکانات و حتی جسارت تکرار جنگ داخلی با وسعت قبل را نداشتند اما آتش جنگ سردی ویرانگر، پهنه سیاسی لبنان را در برگرفت. هنوز یک سالونیم از ترور حریری نگذشته بود که ارتش اسرائیل به بهانه یک عملیات محدود مقاومت در جنوب لبنان، جنگی تمامعیار را آغاز کرد و تانکهای «مرکاوا» یک بار دیگر خاک لبنان را زیر شنیهای خود کشیدند. تصور عمومی این بود که «حزبالله» پس از عقبنشینی ارتش سوریه از لبنان و فشارهای خردکننده احزاب سیاسی بعد از ترور حریری، دیگر رمق چندانی ندارد و خیلی زود پرچم سفید را بالا خواهد برد. تسلیم حزبالله که به معنای از دست رفتن دستاوردهای سال ۲۰۰۰ میلادی هم بود، این بار معنایی جز نابودی «مقاومت اسلامی» نداشت؛ آرزویی که اسرائیل، ربع قرن برای تحققش لحظه شماری میکرد. لبنان بدون مقاومت، اسباببازی یویویی بود در چنگال «تلآویو».
جنگی که در بدبینانهترین محاسبات صهیونیستها، حداکثر ظرف ۲ هفته به پیروزی میرسید، ۳۳ روز به طول انجامید و مقاومتی که از پا افتاده به حساب میآمد، تسمهای تاریخی از گرده «دولت عبری» کشید. بیش از ۳۵۰۰ موشک، شمال فلسطین اشغالی، تا حومه «تلآویو» را شخم زد و تانکها و پیادهنظام اسرائیل، در کمینهای مرگبار چریکهای سبکاسلحه حزبالله، تلفات تلخی را تجربه کردند. جنگ با معاهده آتشبسی پرحاشیه و عقبنشینی صهیونیستها به پایان رسید اما کسی نمیتوانست منکر پیروزی حیرتانگیز حزبالله شود.
ارتقای جایگاه نظامی- سیاسی حزبالله پس از «جنگ ۳۳ روزه» بار دیگر «سیدحسن نصرالله» را در جایگاه یک وزنه سیاسی در تعادل قرار داد. همچنین او با یک تعامل بیسابقه سیاسی، با بخش مهمی از طایفه مسیحیان لبنان (جریان «میشل عون») ائتلاف کرد و توانست یک بار دیگر چشمانداز یک اعتدال دوپایه را در صحنه سیاسی شکننده لبنان ایجاد کند. ائتلاف «فرزندان عذرا و پیروان زهرا»، سرانجام سال ۲۰۱۶ میلادی، «میشل عون» را به ریاستجمهوری لبنان رساند و درست هنگامی که کشورهای عربی، گرفتار التهابات برخاسته از «بهار عربی» بودند، ثباتی مثالزدنی را برای لبنان به ارمغان آورد. البته بحران سوریه و آتشافروزیهای «سعودی- اماراتی- صهیونیستی» اجازه نداد دولت لبنان در این فرصت تاریخی، چنان که باید بال و پر باز کرده و لذت پروازی شیرین را تجربه کند.
حالا ریاستجمهوری «میشل عون» (توأم با ثبات نسبی) به پایان رسیده است. گذشته تاریخی حزبالله و مقاومت اسلامی، نشان داده است در دوران ثبات سیاسی و آرامش نسبی، با سرعت چشمگیری قد میکشد و سایهاش گستردهتر میشود؛ سایهای که برای اسرائیل و متحدانش، حکم کابوس و تنگی نفس را دارد. تعادل قوا در لبنان، بزرگترین دشمن اشغالگران است؛ تعادلی که دشمنان جرار در میان طوایف و احزاب لبنانی دارد. «لبنان بدون تعادل» تبدیل به باتلاقی میشود که امکان حداقلهای کنش سیاسی سالم را از بین برده و چنان در مغاک فرو میرود که به سلاخخانهای مثالزدنی در تاریخ تبدیل میشود. حالا ایالاتمتحده به عنوان اصلیترین کنشگر بیگانه در آسیای غربی که پرونده اضمحلال و هزیمت مقاومت اسلامی را با جدیت پیگیری میکند، طبیعتا گزینهای بهتر و کمهزینهتر از بر هم زدن تعادل جوانسال لبنان و ایجاد موج جدیدی از ناآرامی ندارد.
سخنان آتشین سیدحسن نصرالله در روز جمعه ۱۹ فوریه/ ۲۸ بهمن) را باید تلاشی سخت و مجدانه برای جلوگیری از بر هم خوردن تعادل به شمار آورد؛ تعادلی که حزبالله حاضر است برای تداومش، بهای سنگینی بپردازد و قطعا اجازه نخواهد داد عاملان تباهیاش، به سادگی از بر دوش گرفتن سهم خود شانه خالی کنند.
و پایان سخن اینکه صاحبنظران میدانند دبیرکل حزبالله لبنان، در میان دوستان و دشمنانش، چه شهرتی در وفای به عهد دارد!
*کارشناس غرب آسیا