بیانیهبازی اخیر اصلاحطلبان برای ایفای نقش میانجی در حالی است که هم جامعه به این جریان اقبال ندارد و هم ناکارآمدی سیاسی آنها از سوی نظام فراموش نشده است
گروه سیاسی: مشهور است که مجرم بالاخره به صحنه جرم بازمیگردد. مجرمها حتی اگر شناسایی هم نشوند، همواره مترصد آن خواهند بود که پس از ارتکاب جرم، واکنشها را به جنایت خود مشاهده کنند. شاید این تمثیل پرتکرار پلیسی را بتوان شاهد مثالی از وضعیت سیاسی اصلاحطلبان در ماههای گذشته دانست؛ جریانی که حاصل مدیریتش در دهه90 کشاندن کشور به یک بنبست اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بود و در نهایت با بیشترین انزجار عمومی نیز مجبور به ترک صحنه شدند. آنها اما همیشه مترصد فرصتی برای بازگشت به این صحنه هستند، با این حال تمایل دارند نه به عنوان مجرم، که به عنوان ناجی بازگردند؛ مسالهای که در لحن بیانیههای سیاسی اصلاحطلبان در ماههای اخیر بخوبی قابل رویت است.
به گزارش «وطن امروز»، با شروع آشوبهای خیابانی در اواخر شهریور سال جاری، اصلاحطلبان که در یک سال گذشته تلاش میکردند کمتر در فضای سیاسی کشور آفتابی شوند، برای بازگشت مجدد به مناسبات سیاسی کشور راغب شدند؛ جریانی که با پایان دولت شکستخورده روحانی تمام سرمایه سیاسی و اجتماعی خود را از دست رفته میدید و حالا با ملتهب شدن فضای خیابانها بار دیگر فضا را برای عرض اندام خود فراهم میدید. تجربه آشوب خیابانی سال 88 و تحمیل هزینه کلان سیاسی و اقتصادی به کشور باعث شد آنها کماکان خود را آشنا و همراه با نبض آشوب خیابانی بدانند. با این حال واقعیت چیز دیگری را نشان میداد. این بار آنچه در خیابانها میگذشت رادیکالتر از آن بود که با اصلاحطلبان پیوند عاطفی برقرار کند. مرجع سیاسی آشوبگرانی که میخواستند به جنگ با همه چیز بروند در خارج از کشور بود و عملا کارویژه خود را «ناامنسازی ایران» برای تامین منافع دشمنان کشور میدانستند. در این فضا اصلاحطلبان که هم «در قدرت» بودن را از دست رفته میدیدند و هم امکان نمایندگی «بر قدرت» بودن را امکانناپذیر مییافتند، راهی جز این نداشتند تا در مواجهه با حاکمیت، خود را به عنوان ابزاری برای میانجیگری با نسل جدید معرفی کنند. اصلاحطلبانی که در یک دهه گذشته با تبدیل شدن به تمثال ناکارآمدی، خود باعث انباشت خشم و نارضایتی در جامعه به حساب میآمدند، این بار باید خود را به عنوان نسخه بازگشت آرامش و رضایت به جامعه بازتعریف میکردند. در این فضا طبیعتا بزرگترین مشکل برای اصلاحطلبان نه چگونگی معرفی خود؛ که بیاعتباریشان در فضای سیاسی و اجتماعی کشور بود. حنای اصلاحطلبان نه در بین ناراضیان رنگی داشت و نه برای نظامی که در یک دهه گذشته هزینه زیادی را در سایه سوءمدیریتهای این جریان پذیرفته بود.
* باز هم کت رادیکالیسم و شلوار محافظهکاری بر تن اصلاحات
از اوایل بهمن ماه، چهرههای شناخته شده اصلاحات به شکل دومینووار شروع به موضعگیری درباره وقایع اخیر کردند. ابتدا حسن روحانی در دیدار با جمعی از روزنامهنگاران، گریزی به آشوبهای اخیر زد و این حوادث را ناشی از لطمه خوردن جمهوریت خواند. روحانی که با کارنامه خسارتبارش بویژه در سالهای پایانی دولت دومش تبدیل به نامقبولترین رئیسجمهور ادوار ریاست جمهوری ایران شده است، هر چند در قیاس با دیگر چهرههای اصلاحطلب موضع آرامتری اتخاذ کرد اما سعی کرد حذف خود و یارانش از مدیریت کشور را عامل اصلی حوادث اخیر به حساب آورد. سران فتنه که در ماههای گذشته با آغاز آشوبهای خیابانی نیمنگاهی برای همراه کردن اغتشاشگران با خود داشتند، با توسل به ادبیات رادیکال تلاش کردند تایید ضدانقلاب را برای خود بگیرند. میرحسین موسوی که در فتنه 88 سردمدار آشوبگران خیابانی بود، تدوین یک قانون اساسی جدید را برای کشور تجویز کرد. او در تازهترین اقدام، با صدور بیانیهای مضحک ضمن حمایت از آشوبگران و تروریستهایی که در چند ماه گذشته کمر به نابودی ایران بسته بودند، خواستار همهپرسی درباره یک قانون اساسی جدید شد. موضع موسوی در نهایت با استقبال بدنامترین چهرههای ضدانقلاب نیز همراه شد، تا جایی که فرزند شاه مخلوع نیز از موضع وی استقبال کرد. 24 ساعت پس از بیانیه موسوی بود که مهمترین شریک سیاسی وی، محمد خاتمی نیز با انتشار بیانیهای که قرار بود لحنی آرامتر داشته باشد، به تکرار مواضع موسوی پرداخت. خاتمی هر چند در بیانیه خود ابتدا مدعی میشود خواهان تغییر قانون اساسی نیست اما در عمل نقشه راه تغییر قانون اساسی و سلب اختیار از نهادهای انقلابی همچون شورای نگهبان را طرح میکند. خاتمی با اقرار به بلاموضوع شدن اصلاحطلبان در جامعه، درخواست ائتلاف با دیگر جریانها را برای پیدا کردن جایگاه رهبری در میان آشوبگران خیابانی طرح کرد.
موضع خاتمی را هرچند میتوان تکرار تهدیدات موسوی با ادبیاتی کمابیش در چارچوب اصلاحطلبی (و نه براندازی) خواند اما بیش از همه یادآور استراتژی آشنای اصلاحات است؛ طرحی که ابتدا بیشترین همزبانی را با براندازان پیدا میکند و سپس با ملایم کردن پیشنهاداتش خود را به عنوان نیرویی میانجی برای جلوگیری از میدانداری براندازان و نیروی رادیکال معرفی میکند. در همین زمینه حزب اتحاد ملت ایران که به شعبه دوم حزب منحل شده مشارکت مشهور است، اخیرا با انتشار بیانیهای درباره مواضع خاتمی و موسوی همین استراتژی را پی گرفت. در بخشی از این بیانیه آمده است: «این ۲ بیانیه (موسوی و خاتمی) آغاز فصلی نوین در حیات سیاسی کشور است. نه دیگر اصلاحات به رهبری محمد خاتمی بنای بازگشت به اصلاحات متعارف مبتنی بر تمرکز تلاشها برای ورود به قدرت به هر نحو و مقدار ممکن یا تکرار شیوههای به پایان رسیده سیاستورزی نیابتی را دارد، نه بدنه اجتماعی اصلاحات حاضر به تکرار آن تجربههاست و نه آنچه را برخی تلاش میکنند اینهمانی بین موضع اخیر میرحسین موسوی با براندازی متعارف القا کنند، قرین به صحت میدانیم... از جانب دیگر، راهبرد خاتمی ظرفیتهای بیشتری برای سیاستورزی در چارچوب ممکنات موجود را متبادر میکند که البته تفاوتش با گذشته، جامعهمحوری، صراحت و خط قرمزهای جدیتر از پیش است».
* خیال باجگیری در سر گردنه اغتشاشات
در این فضا، فرضی که هر روز بیش از پیش رنگ واقعیت به خود میگیرد، آن است که اصلاحطلبان میکوشند با مانور روی مواضع رادیکال موسوی که ترجمانی کمنقص از شعارهای براندازان است، خود را واجد قدرت ارتباطگیری با بخش رادیکال جامعه نشان دهند و پس از آن با ارجاع همگان به بیانیه خاتمی که لحن ملایم شده مواضع موسوی است، شرایط را برای بازگشت خود در قامت یک منجی سیاسی فراهم کنند.
غربگرایان که بیشترین نقش را در بالا بردن نارضایتی اجتماعی در یک دهه گذشته داشتند و باعث یک دهه عقبماندگی کشور شدند، خیال بازگشت به صحنه جرم را در سر میپرورانند. با این حال تردستی سیاسی آنان معرفی خود به عنوان منجی است. به بیان دیگر جریانی که هم جامعه از آنها عبور کرده و فاقد کمترین اقبال عمومی است و هم حاکمیت تجسم ناکارآمدی را در مدیریتشان دیده است، سعی میکند با ادبیاتی نزدیک به براندازی، نسخه حکومتی تجویز کند تا بلکه در این کشاکش، مجددا موضوعیت سیاسی خود را به دست آورد.