«وطن امروز» در آستانه شصت و یکمین سالروز رحلت آیتالله کاشانی به بازخوانی دلایل اختلاف او با محمد مصدق میپردازد
23 اسفند ۱۳۴۰ آیتالله کاشانی دیده از جهان فروبست. زندگی سیاسی آیتالله، فراز و فرودهای زیادی دارد و تا چند دهه بعد همچنان محل بحث و تحقیق تاریخی است. آیا آیتالله کاشانی در سقوط دولت دکتر مصدق نقش داشت؟ اختلافات کاشانی و مصدق از کجا آغاز شد؟ اینها سوالاتی است که همواره در ارتباط با جریان ملی شدن نفت ایران و سپس کودتای ۲۸ مرداد مطرح میشود. آیتالله کاشانی سال ۱۳۳۳ پس از تصویب لایحه قرارداد کنسرسیوم نفت در مجلس هجدهم در قالب پاسخ به چند سوال درباره اختلافات ایشان با محمد مصدق، نهضت ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد، به سوالات جواب داده است. آنچه در ادامه میخوانید بخشهایی از پاسخ آیتالله کاشانی به این سوالات است.
«من که مبارزات خود را در سنین جوانی علیه سیاستهای استعماری بیگانه در بینالنهرین آغاز کرده و مسبب عصیانها و انقلابات عدیدهای علیه انگلستان بودم که همه ضبط و ثبت تاریخ است از بدو ورود به ایران آرام ننشسته، هر وقت فرصت دست میداد ضربت مهلکی به این سیاست مرموز وارد میساختم. در این راه متحمل چه مصائب و متاعب و خساراتی شدم خدا میداند، ۳ مرتبه مرا تبعید و دور از شهر و کشورم نگه داشتند و آنقدر شکنجه دادند که بارها مرگ را به چشم دیدم. در این مدت آمد و رفت کابینه و دولتها جز اوایل حکومت آقای دکتر مصدق با هیچ یک نه تنها موافق نبودم، بلکه مبارزه کردم، مبارزه با حکومتهای قوام و ساعد و رزمآرا و هژیر را همه ملت ایران به خاطر دارند که با چه فداکاریها و جانبازیهایی موفق به عقیم نهادن نقشههای این دولتها شدیم.
بعد از اینکه جادهها هموار شد و کمکم طبقات از هم جدا و پراکنده ایران گرد هم جمع شدند و نیرو و قدرتی عظیم و ملی کسب کردیم، موفق شدیم که دوره شانزدهم چند وکیل مبارز به مجلس بفرستیم و بعد از مبارزه و نابودی رزمآرا با اعلام ملی کردن صنایع نفت سراسری ایران موفقیت و پیروزی بزرگی کسب کردیم. در طول این مبارزات هر کس عقیده مرا دنبال میکرد مورد پشتیبانی من قرار میگرفت.
آقای دکتر مصدق که سوابق گذشته زندگی سیاسیشان نقطه ابهامی نداشت و حاکی از آزادیخواهی و وطنپرستی و ملتدوستی بود، در این راه با ما همقدم بودند و چون ایشان را شایسته دیدیم با تبعیتی که مجلس از افکار مردم میکرد موفق شدیم ایشان را به کرسی ریاست وزرایی بنشانیم. نه تنها دکتر مصدق بلکه هر کس غیر از ایشان در ادامه راه ما موثر میبود و از تز ملی شدن نفت و خلع ید از اجنبی حمایت میکرد من او را تا پای جان طرفدار بودم. آقای دکتر مصدق هم چون در این راه قدم بر میداشت، نخستین دولتی بود که در تاریخ زندگی من مورد حمایتم قرار گرفت و با ایشان و پشتیبانی مردم به پیروزیهای پی در پی نایل میگردیدیم. تا اینکه بعد از یک سال حکومت ایشان، اجنبی خواست با سقوط دولت ایشان مبارزه ما را تخطئه کند. آن روزها برای ملت ایران فراموش شدنی نیست. آن روز روزی بود که قوام را رأس کار آوردند.
من در مقابل تمام مخبران و خبرگزاریهای خارجی اعلام کردم که برای رفع شر اجنبی و استقرار مجدد حکومت دکتر مصدق، کفن پوشیده، برای مبارزه به میدان بهارستان خواهم رفت. بحمدالله در مقابل استقامت و پایداری ما، حریف تاب مقاومت نیاورد و زودتر از آنچه تصور میشد دشمن به زانو درآمد. و اگر آن همه ایستادگی و جانبازی من نبود، از کجا معلوم بود که آقـای دکتر مصدق دوباره به مسند ریاست بنشیند و اگر اتفاق و اتحاد نبود در همان سیام تیرماه دولت ایشان رفته بود و اینجانب با وجود اینکه قوامالسلطنه پیغام فرستاده بود که تعیین وزرای کابینه خود را موکول به نظر شما میکنم، از این همه قدرت و حشمت چشم پوشیدم و مصراً برای استقرار دوباره حکومت دکتر مصدق جان خود را به خطر انداختم.
این فداکاری و جانبازی نه تنها درباره سیام تـیر بود، بلکه قبل از آن هم برای تایید و تقویت دکتر مصدق 3 مرتبه اعلان تعطیل عمومی دادم که در سراسر ایران مردم تعطیل کردند و به تلگرافات حضوری و عادی و تلفنها مبادرت کردند و در مقابل انظار خارجی، به تظاهرات عمیق میپرداختند و هر وقت احساس میکردم که عمال بیگانه مشغول تحریک هستند، مردم را به میتینگ و تظاهرات دعوت میکردم و به وسیله خطبا، ناطقان و نمایندگان مردم، چندده هزار نفر از مردم را ارشاد و به حقایق آشنا میکردند. ولی درباره علت مـخالفت من با دکتر مصدق باید متوجه بود که تنها ملاک موافقت و مخالفت مـن بـا اشخاص بستگی به اعمال و رفتار آنها دارد.
من همیشه دکتر مصدق را در مبارزه یاری میکردم ولی از آن روز که تشخیص دادم راهـی که دکتر مصدق میپیماید بسیار خطرناک و بالاخره منجر به روی کار آمدن حکومت کمونیستی یـا پیـدایش یک وضع خفقانآور و دیکتاتوری شدید خواهد شد، فقط از عواقب وخیم بعضی از اعمالشان ایشان را گوشزد کردم. خدایی که به اسرار نهانی هرکس واقف است شاهد ادعای من است که من آنچه کـه از نظر شخصی از دکتر مصدق دیـدم نـادیده انگاشتم و بـرای نیل بـه هدف، از همه چیز خودم چشم پوشیدم که مبادا خدای نخواسته نفاقی به وجود آید.
در انتخابات دوره هفدهم به کرات به ایشان گفتم که در حکومت شما دیگر نوکران اجنبی نباید از صندوق بیرون آیند. باید دست ایشان را قطع کرد، ما که در خشکانیدن شجره استعماری میکوشیم باید مظاهر پلید او را هم نابود کنیم. اگر قرار شود باز هم اینها بر ما مسلط باشند چـه فایدهای دارد. پس نهضت یعنی چه؟ معذالک ایشان نشنیدند و همانطور که مشاهده کردید عدهای از خادمین استعمار به مجلسی که در زمان دکتر مصدق تشکیل شـده بود راه یافتند. در انتخابات اینها را یاری کردند. اینها و هزارها امثال اینها اختلافنظرهایی بود که ما با یکدیگر داشتیم و چون باز هم امیدوار بودم که بتوانم در مبارزه خارجی از وجودشان استفاده کنم لب نگشودم و اظهار دلتنگی نکردم.
بعد از تصویب اختیارات یک ساله دکتر مصدق چون خود واقف به سوءعـمل خـود بـود واسطهها فرستاد که ما در دزاشیب شمیران یکدیگر را ملاقات کردیم و به اصطلاح اصـلاح روابـط فیمابین شد ولی من باز هم عواقب خطرناک این اعمال را تذکر دادم و از ایشان خواستم جبران و ترمیم خرابی کنند ولی بعد از مراجعت از مجلس اصلاح، عدهای افراد ماموریت یافتند که علیه مـن تبلیغات سوئی کنند و جرایدی اجیر شدند که بـه مـن اهـانت نمایند.
همه شما جراید نیروی سوم، شـورش، پرخاش، صریر، حاجی بابا، توفیق، به سوی آینده، چلنگر و دهها امثال اینها را دیدهاید کـه در زمـان حکومت آقای دکتر مصدق چـه اهـانات و تهمتها و افتراها بـه مـن زدند که در زمان هیچیک از بیشرمترین و بیآزرمترین دولتهای سرسپرده اجنبی اتفاق نیفتاده بود.
مصدق رئیس دولت و حافظ جان و ناموس مردم و رئیس قوهمجریه بود. اگر نظر سوئی نداشت، بخوبی میتوانست از جراید هتاک و هرزهگو جلوگیری کرده و حرمت مرا که در احـترام او دخـیل بودهام و او را به این پایـه از قـدرت یاری کردم، نگه دارد. نمکنشناسی را به جایی رساند کـه چندین کارآگاه به اطراف و اکناف فرستاد تا درباره من حرفهای خلاف و ناروا شایع سازند.
آقای دکتر مصدق به طریق دیگری در تعطیل مجلس و قوهمقننه کوشید. به نام اینکه میخواهند مرا ساقط کنند. 57 نماینده مجلس که تصمیم به ساقط کردن او داشتند وادار به استعفا از سمت خود کرد. به این هم راضی نشده؛ به عمل رفراندوم دست زدند.
الغرض چون رفراندوم یک امر مضر و خلاف قانون بود و باز هم ایجاد سـابقه بدی در میان دولتهای آینده خواهد گذاشت ما از عاقبت این کار خلاف ایشان را آگاه ساختیم ولی دکتر مصدق تصمیم به رفراندوم گرفته بود و میباید به هر ترتیبی شده عملی شود. آیا با مجلسی که از اکثریت افتاده، عمل به رفراندوم و صرف مبالغی از خزانه مـلت و ایـجاد سابقه سوء، جز لجاجت و خودرأیی چه معنی و مفهومی دارد؟ کسی قادر به جواب نیست. به تذکرات خیرخواهانه ما ترتیب اثر نـداد. مـن رسـما به ایشان تذکر دادم که عمل به رفراندوم با رفتن دولت شـما یکی است، ایشان از این حقیقت ناراحت شده دستور میدهند عدهای از طرفداران و احزاب وابسته به دولت چندین شب خانه مـرا سـنگبـاران کنند و خانواده مرا پریشان سازند و عده زیادی از افراد مجاهدی که برای نـهضت مـلی جانبازی کردهاند زخمی کردند و حتی یکی را هم به خاک و خون کشیدند و کشتند و یاران و احفاد مرا گرفتند و متهم بـه قـتل و خـونریزی کرده به زندان انداختند. آیا تذکر به خلاف قانونی را باید ایـنگونه پاسـخ داد؟ آن هم دکتر مصدقی که آزادیخواه بوده و من که همه چیز خود را در راه عظمت او گذاشتم. ضربتی که من از نظر شخصی از دکتر مصدق خوردم از کهنهکارترین دشمنهای خود که انتظار همهگـونه تـعدی از طرف ایشان داشتم نخوردهام.
از نظر شخصی و آنچه که بر من گـذشته کـینهای در دل از مصدق ندارم ولی آیا بدبختی و بیچارگی که به سر ملت آمده، قابل عفو و اغماض است؟ دکتر مصدق افـکاری را کـه یک سال قبلش میخواست به وسیله تصویب قانون انتخابات عملی سازد و آن همه تبلیغات کردند کـه دکتر مصدق روحش با تعطیلی مجلس سازگار نیست و مدافعات دکتر شایگان و مهندس حسیبی و... در مجلس کـه مـصدق هیچ وقت فکر بستن مجلس در قلبش خطور نخواهد کرد با رفراندوم عـملی سـاخت و مجلس را بست و بعد از بستن مجلس دیدیم کـه توانستند زمـینه را خالی ببینند و ایشان را ساقط کنند.
امروز دیگر سـیام تیر نبود که مصدق دوباره برگردد. مجلس - نخستین پایگاه مبارزه ملت - بسته شـده بـود. مردمی که در سیام تیر جـان بـر کف مـبارزه مـیکردند هـمه لجنمال شده و نفوذ کلامی نـداشتند. دیگر برای من قدرتی نمانده بود تا مانند سیام تیر در تهییج مردم موثر بـاشم. معلوم بود آقای دکتر مصدق که دنبال یک چنین روزی میگشت که دسـت هـمه جز دست خودش کوتاه باشد به هدف و آرزوی خود رسیده است. ولی یک وجدان بیدار به خود اجازه بدهد که بگوید دکتر مصدق یک چنین روزی را نمیخواست. ولی مگر ما در دنیا تنها هستیم و منفک و مجزا از امور بینالمللی زندگی میکنیم، دیدیم همه به چشم خود که دکتر مصدق در اوج قدرت و عظمت چند صباحی بیش نتوانست پایداری کند و در مقابل عصیانها به زانو درآمد و شیرازه کـار از دستش بیرون رفت و آن حکومت دیکتاتوری که روی کارآمدنش را پیشبینی کرده و به ایشان هم تذکر داده بودم با تمام قدرت و شدت روی کار آمد، دکتر مصدق را به زندان انداخت، صداها را در سینه حبس کرد، انتخابات فرمایشی که از رفراندوم سرمشق گرفته بود با سرنیزه انجام داد و امروز هم قضیه نفت را با کنسرسیوم تمام کرده. یکی نیست بگوید چرا شعری بگوییم که در قافیه آن بمانیم. چرا دست به اعمالی بزنیم که نتوانیم دیگر جلوی عواقب وخیمش را بگیریم. من چون در راه خدا جهاد میکنم به کرات کتباً و شـفاهاً وقـوع چند کودتا را به ایشان اطلاع دادم ولی پیغام میشنیدم که من به نیروی ملت مستظهرم و کسی نمیتواند علیه من بشورد. حتی یکی هم از عاصیان و متمردین را گوشمالی نداد.
این است که میبینید تـا زمـانی که قدمی برخلاف حق و قانون بر نداشت ما موفق و پیروز بودیم ولی بعدها که راهی غیر از آنچه که خود قبلا میگفت و همیشه دولتها را در آن باره به باد انتقاد میگرفت، رفت، نه تـنها خـود را بلکه مـلت و مملکت و همه را با خود از بین برد و نتیجه سالها رنج و مشقت و مبارزه را به باد داد و حاصل خونهای پاکی کـه در این راه ریخته شده بود تباه ساخت».