خواب بودم که رسید از در خانه رمضان
دوش وقت سحر از غصه رساندم به اذان
من ملک بودم و در تخت برین جایم بود
به سر سفره رساندم عصبانی و دوان
لقمههایی همه در قاعده یک کف دست
همه را کرده فرو زورچپان توی دهان
آبی و چای و دوغی دو سه پیمانه زدم
آنقدر رفت که آورد برایم خفقان
پنج شش بامیه و هیچ دگر جای نشد
مانده بودم نکنم من ز منافذ فوران
در نمازم همه آنچه که خوردم به فشار
حالتی رفت که کم کم شده بودم نگران
دست بر روی دهان سمت رکوعم رفتم
تا ز کوزه نتراود به برون هر چه در آن
چون نمازم به سلام آمد و فارغ گشتم
سر سجاده زدم شیرجه در خواب گران
سالیانیست که این وضعیت روزه ماست
ربنا انت غفور و قدیم الاحسان