در سالهای اخیر دشمنان اسلام و انقلاب به بهانه مساله حجاب بانوان این کشور، به دنبال ایجاد شکاف اجتماعی در جامعه ایران بودند و این پروژه کلان را هر روز با یک عنوانی پیش میبردند که اوج این ماجرا همین غائله اخیر بود که سال گذشته چند ماه کشور را دچار مشکل کرد و مسائل اساسی مردم مثل بهبود معیشت را به حاشیه برد. در این میان اما رهبر معظم انقلاب با درایت و هوشمندی در چند سخنرانی اخیرشان نقشههای اتاق فکر دشمن را نقش بر آب و تلاشهای آنان مبنی بر جدا کردن دختران و زنان این سرزمین از اسلام و نظام اسلامی به بهانه کمحجابی و حتی بیحجابی را بیاثر کردند. تبیین نکات مطرح شده در چند سخنرانی اخیر رهبر حکیم انقلاب از این جهت ضرورت و اهمیت بالایی دارد. به همین منظور با حجتالاسلام والمسلمین دکتر مجتبی نامخواه، استاد حوزه و دانشگاه گفتوگو کردیم.
* جناب آقای نامخواه! بیانات اخیر رهبر معظم انقلاب درباره معنویت طیفهایی از کسانی که حجاب کامل ندارند، تاکید چندبارهای است که ایشان بر این مطلب میکنند و در سخنرانیهای متعددی بر این موضوع اصرار ورزیدهاند، به نظر شما علت این امر چیست؟
سخنان رهبر معظم انقلاب در چند جلسه اخیر و واکنشهایی که در فضای مذهبی در بر داشت نشاندهنده تفاوت دیدگاه انقلاب اسلامی و رهبر معظم انقلاب با فرهنگ مذهبی رایج در جامعه است.
ما با یک تفاوت آشکار مواجه هستیم بین ایدهای که رهبر انقلاب در حوزه دین و فرهنگ دینی و انقلاب اسلامی دارند و معدل فرهنگ دینی و مذهبی ما.
سخنرانی اخیر رهبر انقلاب و سخنرانیهای مشابه اخیر ایشان یک موقعیتی در برابر ما قرار میدهد که ما میتوانیم براساس امکانهای این موقعیت، تفاوت فرهنگ و گفتمان دینی انقلاب اسلامی را از فرهنگهای دینی دیگر و گفتمانهای دینی دیگر بازشناسی کنیم و این شناسایی بسیار مهم است، چرا که انقلاب اسلامی اساساً خودش یک درگیری دینی بوده است. یعنی درگیری به تعبیری اسلام در برابر اسلام بوده است و در واقع انقلاب اسلامی چنین ماهیتی داشته است. درست است که بعد از انقلاب جنبه دینی و احیای گفتمان دینی توسط انقلاب در دنیای معاصر پررنگ شد ولی گویی فراموش کردیم انقلاب اسلامی به اندازهای که دینی بوده یعنی ایده اقامه دین داشته، به همان اندازه ایده مرگ انواعی از دینداری را هم داشته است. به همان دلیل بازشناسی و بازاندیشه در این حوزه بسیار مهم است که ما امروز ببینیم تصوری که از مفاهیم دینی داریم و فرصتهایی که براساس این تصورات در حال اتخاذ است و گفتارهای دینی که این تصورات را بازتولید میکند، در چه چارچوبی است. موقعیت ما در جنگ اسلام علیه اسلام کجاست.
یک ایده دینداری ایدهای است که دقیقاً آرمان و ایده اجتماعی دارد؛ این شیوه از دینداری نمیتواند زمینه اجتماعی را نبیند، یعنی نمیتواند دین را به مثابه یک امر اعتقادی تصور کند و با مقولات اجتماعی ذهنی و انتزاعی برخورد کند.
در این سخنرانی 2 نکته بسیار اهمیت داشت. این 2 نکته به تعبیری امکانی در اختیار ما قرار میداد که بتوانیم فرهنگ دینی خود را بازشناسی کنیم و نسبت آن را با فرهنگ دینی انقلاب اسلامی بفهمیم. یک نکته اینکه ایده فرهنگی و وضعیت فرهنگی و اجتماعی زمینه اقتصادی دارد و میدانیم در سده اخیر، جهان اسلام و مشخصاً کشور ما از حضور ایدههای مارکسیستی بسیار ضربه خورد. مارکسیسم ترویج شده در جهان فکری ایرانی به مراتب از مارکسیسم اروپایی ضددینیتر بود. اساساً پیدایش این انگاره مارکسیستی و گسترش آن در جامعه ایران محصول یک ناکامی دینی در ایجاد تغییر اجتماعی در 70 تا 80 سال مشروطه و بعد از آن بود. ایده مارکسیستی و مارکسیسم ایرانی با گزارههای روشنی در این زمینه که اساساً دین قرار نیست تغییر ایجاد کند سر برآورد. آنها میگفتند دین خودش یک رو بناست و باید در زیربنای جامعه دگرگونی ایجاد کرد که زیربنای جامعه اقتصاد است. ما یک زیربنا و یک رو بنا داریم. این ایده پیش آمد و در فضای اجتماعی ایران بسیار مورد استقبال قرار گرفت. با توجه به اینکه جامعه ایرانی جنبههای دینی بسیار زیادی داشت در مقابل این ایده یک پاسخی داده میشد که البته پاسخ دقیق نبود. آن پاسخ این بود که دین نه فقط رو بنا نیست بلکه تمام بناست و اقتصاد نه فقط زیربنا نیست بلکه هیچ جای بنا نیست. اصلا دین یک مسیر جدا و اقتصاد یک مسیر جداست و تصور میشد که ما میتوانیم فرهنگ دینی را منهای در نظر گرفتن زمینههای عمومی گسترش دهیم. آنها فکر میکردند میتوانیم در اقتصاد به سمت آزادسازی و واگذاری مالکیتها پیش برویم ولی در اوضاع فرهنگی ما هیچ اتفاقی نیفتد. میتوانیم یک اقتصادی داشته باشیم که چندین سال تورمهای گسترده و نابرابریها و عقبماندگی در عدالت داشته باشد ولی دین و فرهنگ دینی کار خودش را بکند، به خاطر اینکه دین تمام بناست و اقتصاد زیربنا نیست و هیچ جای بنا نیست و این در سطح سیاستها هم خودش را نشان میداد. مثلاً اگر یک فرهنگ دینی میخواست به مساله جمعیت خانواده بپردازد، تصورش این بود که شهر به شهر و خانه به خانه درباره موضوع مهم جمعیت صحبت کنیم. این نوع نگاه به ترویج دینی و ایدههای فرهنگی و اجتماعی، اصلاً به وضعیت اجتماعی نگاهی ندارد و به اینکه شما در یک جامعهای که انبوهی از نابرابریها را تحمل میکند، در یک جامعهای که مسکن به عنوان حداقل نیاز تشکیل خانواده در این سالها جهشهای وحشتناک داشته و سرمایهداری مستغلاتی هیولاواری بر جامعه حاکم شده، توجهی ندارد و فقط میگوید خانواده مهم است و بعد اعتقادی به مسائل اجتماعی ندارد.
به نظر من بیانات اخیر رهبر معظم انقلاب بسیار اهمیت داشت، از این جهت که استدلال میکردند اقتصاد نابسامان روی فرهنگ جامعه هم تأثیر دارد. اصلاً اینطور نیست که مساله فرهنگ فقط این باشد که شما یکسری دستگاههای امنیتی و اعتقادی در مقابل خود دارید و یکسری گزارههای اعتقادی که مرتب باید بازتولید شود. این خطابه دینی تا دیروز 100 مخاطب داشت و امروز هزار مخاطب دارد، مساله این نیست. مساله این است که فرهنگ دینی در یک جامعه نابسامان از نظر اقتصادی و اجتماعی حتماً یک نابسامانی دینی خواهد داشت. این نابرابری از هر دو طرف فساد ایجاد میکند. مساله اقتصاد روی مساله فرهنگی و اجتماعی تأثیر دارد. به نظرم این مساله نقطه بسیار کلیدی است. اینکه تصور کنیم فرهنگ یک امر انتزاعی است که با نوشتن سند درست میشود، تصور غلطی است. به نظرم این سخنرانی از این جهت هم مهم بود. نکته دیگر مسالهای است که ما میتوانیم از آن تحت عنوان مدارا یا رفق یاد کنیم که تعبیر دقیقتر و دینی آن هست. من یک مثال بزنم، در دهه 60 یک اتفاقی رخ داده بود و یکی از عتابآلودترین نامههای امام خطاب به شورای نگهبان نوشته شد که بعدها منتشر شد. این نامه احتمالاً برای خرداد 67 است. ماجرای این نامه این است که یکی از فقهای شورای نگهبان که فوت هم شدند، یک جایی در یک سخنرانی میگویند یکی از نمایندههای مجلس که هنوز در قید حیات هستند، کمونیست است یا دیدگاههای کمونیستی دارد، یا اینکه میگویند فلان آقا کمونیست است. امام در نامه مینویسند: از باب مثال در شأن شورای نگهبان نیست که به افراد مختلف تندی کند. اینکه دیگر روشن است که روی منبر یا هر کجا حرام است به مسلمانی نسبت کمونیستی داد. بر فرض که ایشان بگوید من نسبت ندادم ولی این را که معترفند که گفتهاند: فلانی کمونیست است. آیا این توهین و گناه بزرگ از شخصی که عضو شورای نگهبان است آن هم به مسلمانی که نماینده مردم تهران است، شرعاً چه صورتی دارد؟ سپس نامه ادامه دارد و امام یکسری استدلالها میآورند و آخر نامه میگویند: باید سعی شود آقایان به عنوان منبری پرخاشگوی که تا این مرحله حاضر است پیش رود معرفی نشوند. حواستان را جمع کنید که نکند یک مرتبه متوجه شوید که انجمن حجتیهایها همه چیزتان را نابود کردهاند. امام استدلال میکنند که ما با یک شیوهای از دینداری مواجه هستیم که شیوه دینداری پرخاشگو و تند است. این نامه امام بدین معنا نیست که آن نماینده دیدگاه و معیار کاملاً اسلامی دارد اما امام استدلال میکنند که این شیوه، منبری پرخاشگو، که علیه دیگران با کوچکترین اشارات نسبت کمونیست و بیدینی میدهد، عملی منطبق با معیارهای دینی نیست. این مسالهای که امام به آن تذکر دادند همین مسالهای است که ما در سالهای اخیر عمیقاً در حوزه فرهنگی با آن مواجه بودیم یعنی گفتمان دینی پرخاشگر، این در حوزه حجاب هم پیش آمده است. یک نمونه در اتفاقات اخیر میخوانم که این جمله برای بهمن 1400 در یکی از خطبههای نماز جمعه است: «یک خانم بدحجاب باید احساس کند مردم از او متنفر هستند و ابراز تنفر از زن بدحجاب برای مردم یک تکلیف الهی است و برای این منظور به حرکت مردمی نیاز است». یعنی ایشان دارد استدلال میکند که ما باید جنبش مردمی نفرت داشته باشیم و دین باید تبدیل شود به ابزار نفرت از کسی که بدحجاب است. این جمله برای 6 ماه قبل از اتفاقات سال گذشته است. به نظر بنده این گفتار دینی یک عنصر کم دارد و آن عنصر مدارا و رفق است. این 2 عنصر بسیار در ادبیات و ایده دینی انقلاب و امام اهمیت دارد و فقدان آن نتایجی دارد. من تصور میکنم که ما در سالهای اخیر دچار سربرآوردن اسلام پرخاشگو و گفتمان اسلامیای هستیم که رفق و مدارا ندارد.
* آیا این رفق و مدارا به معنی کوتاه آمدن از مبانی دینی و دست کشیدن از واجبات و محرمات دینی است؟ آیا همان گفتمان انحرافی اسلام رحمانی از این دیدگاه برنمیخیزد؟
برای پاسخ و توضیح مفهوم رفق باید بگویم حضرت امام یک کتاب دارند تحت عنوان «شرح حدیث جنود عقل و جهل». این کتاب برای دهه سوم حیات امام و برای قبل از انقلاب است. امام خمینی در این کتاب توضیح میدهد که ما دو فطرت داریم، یکی خمیرمایه اصلی فطری ما یا فطرت مخموره و دیگری فطرت محجوبه یعنی حجابی که روی فطرت باید بیاید.
جنود عقل ناشی از فطرت اولیه یا مخموره است و جنود جهل سربازان فطرت محجوبه است و وجود انسان صحنه درگیری این دو است.
یکی از نزاعهای جنود عقل و جهل در این حوزه است که جنود عقل در راستای رفق و جنود جهل جنودی است که در مقابل رفق عمل میکند و تعبیرش خرق است.
در فرازی از این کتاب آمده است: «در باب امر به معروف و نهی از منکر، یکی از مهمات همین رفق و مدارا کردن است. ممکن است اگر انسان مرتکب معصیت یا تارک واجبی را با شدت و عنف بخواهد جلوگیری کند، کارش از معصیت کوچک به معاصی بزرگ یا به ارتداد و کفر منتهی شود. در ذایقه انسان، امر و نهی تلخ و ناگوار است و غضب و عصبیت را تحریک میکند. آمر به معروف و ناهی از منکر باید این تلخی و ناگواری را با شیرینی بیان و رفق و مدارا و حسن خلق، جبران کند تا کلامش اثر کند و دل سخت معصیتکار را نرم و رام سازد».
ما با این مساله مواجه هستیم که یک گفتار دینی منهای رفق و مدارا ترویج شده و این دو عنصر از فرهنگ دینی ما حذف شده و در طرف مقابل جنبش ارتداد و کفر ایجاد میکند.
در این فراز امام توضیح میدهد اولاً این رفق و مدارا برای کسی که در حال تبلیغ فرهنگ دینی است واجب است و کلاً خوب است و برای همه باید خوب باشد ولی از کسانی که در باب ارشاد و تعلیم خلق و اجرای امر و نهی الهی هستند این رحمت و عطوفت واجب است و مفصل هم هست و امام برای آن زمینههای روایی ذکر میکنند و نگاه هستیشناختی و عرفان نظری دارند.
امام در این فراز استناد میکنند به یک استدلال معروف از ابن عربی: ظَهَرَ الوُجُودُ، بِسْمِالله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
امام میگویند همچنان که مفتاح وجود و جهان، رحمت رحمانیه و رحیمیه است، همین رحمت رحمانیه و رحیمیه مفتاح کتاب الهی شده است.
همین که شما قرآن را باز میکنید، سوره به سوره با بِسْمِالله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ شروع میشود، هستی هم با رحمت رحمانیه و رحیمیه خدا شروع شده و تو که میخواهی مبلغ این دین باشی، واجب است که رفق و مدارا داشته باشی و اگر رفق و مدارا نداشته باشی، فقدان مدارا مخاطب تو را از یک اشتباه کوچک به سمت کفر سوق میدهد و این مسالهای است که با آن مواجه هستیم.
در سخنرانی اخیر رهبری موقعیتی فراهم شد که این ایده و نگاه (غیبت مدارا از گفتار و گفتمان دینی ما در چند دهه اخیر) و برآمدن منبریهای پرخاشگو نقد شود.
متاسفانه عنصر مدارا که ضرورت گفتمان دینی است، در گفتمان دینی ما یک عنصر لیبرال و یک لیبرالیسم فرهنگی جلوه داده میشود. چیزی که از نگاه وجودشناختی امام برآمده و از اساس، ایده انقلاب اسلامی بوده، وقتی از فرهنگ دینی ما جدا شد معلوم است که هیچ وقت نتیجه نمیگیرید. کسی که کشف حجاب هم میکند ممکن است اهل تضرع باشد.
به نظرم باید فکری برای این مساله کنیم و مجدداً مدارا به فرهنگ دینی و سیاستهای فرهنگی ما برگردد و به نوعی این غیبت مدارا جبران شود.
این غیبت مدارا تنها در سطح منبر و خطبه نمیماند، چرا که جنبش نفرت تبدیل به سیاست هم میشود. یک سطح خطبههای دینی و یکی هم فرهنگ دینی و خطمشیگذاری نهادهای دینی است.
* ممکن است این حرفها اینطور تلقی شود که رفق و مدارا با کسانی که به احکام و واجبات دینی توجه ندارند بهمعنای بیتوجهی به دستورات دینی است. پاسخ شما نسبت به این ادعا چیست؟
مدارای دینی به معنای رنگ باختن یا بیاهمیت بودن احکام دینی نیست. یعنی اینطور نیست که حجاب مهم نباشد یا نماز خواندن یا باقی محرمات و واجبات اهمیت نداشته باشد، موضوع این است که با ندیدن عنصر مدارا شما دارید بخشهایی از جامعه را به سمت اشتباهاتشان سوق میدهید، یعنی فرد را از یک فعل اشتباه به ارتداد یا کفر میرسانید.
راه مدارا عبارت است از اینکه در دینداری انسان مهم میشود و شما باید در ترویج دین عناصر مثبت این انسان را بگیرید و بر آن تأکید کنید نه بر اشتباهات.
نگاه خوارجی این است که ارتکاب کبیره مساوی با کفر است. به این دلیل که بر نگاه سلبی تأکید دارد و معتقد است این اشتباه را باید آنقدر بزرگ کنم تا او از دایره خارج شود. در مقابل مدارا برعکس است، مدارا جنبههای وجودی او را میگیرد. برای مثال او عنصر حجاب را ندارد، اما آیا عنصر معنویت و ارتباط با خدا را هم ندارد؟ آنجا تکتک رفتار و افعال انسانها میتواند حامل نشانههایی از دین باشد و تکتک رفتارها اهمیت پیدا کند و شخصیت انسان براساس آن بازسازی شود نه براساس آن اشتباهات و خطاها. از این جهت است که بدون اینکه از اهمیت حرمت حجاب کم کند و بگوید حرام نیست و اختیاری است اما او را از دایره دینداری خارج نمیکند.
همچنین ندیدن زمینههای عینی دینداری، ندیدن اینکه وقتی شما در داخل جامعه نابرابری و عقبماندگی در عدالت داشته باشید و در طرف دیگر شادخواری ثروتمندان را داشته باشید، معلوم است که با حجاب و بسیاری از معیارهای دینی مخالفت میشود. ندیدن این زمینهها، دیدن دین به عنوان یک امر مجرد برآمده از نص سطحینگری است.