حجتالاسلاموالمسلمین علی بهجت: یکی از مسائلی که یک روحانی را به یک روحانی مردمی تبدیل میکند و مردم او را از جان و دل قبول میکنند و اصطلاحا به سر او قسم میخورند، عدم خودبینی و اخلاص زیاد است. آقای بهجت با اینکه در جوانی اجتهاد را کسب کرده بود اما تا آخر عمر کسی از ایشان نشنید که بگوید من مجتهد هستم، چه برسد به اینکه ابراز کند من اعلم هستم! آنچنان خود را در مقابل خدا به عبودیت و خاکساری و خود ندیدن زده بود که در مقابل خلق هم همینطور بود. ایشان خود را نمیدید و به عبارت بهتر باید گفت اصلا خود نداشت.
امضای جوانی ایشان نزد برادرزاده علامه طباطبایی حکایت از همین واقعیت دارد که روی یک پاکت نوشته بود «هیچ اندر هیچ اندر هیچ، محمدتقی بهجتفومنی». واقعا هم خود را هیچ نمیدانست. همه نشانههای برتری را پاک میکرد و معتقد بود این نشانهها بیارزش هستند. همه عناوین را از خود حذف میکرد از جمله استاد، آیتالله و... .
اما متاسفانه امروز بعضی طلاب خواستهشان این است که آنها را آیتالله خطاب کنند. آقای بهجت مرجع تقلید بود اما اگر ایشان را آیتالله خطاب میکردیم بسیار ناراحت میشد. پسر من دبستانی بود و در تکلیف مدرسه نوشته بود آیتالله بهجت. آقای بهجت این کلمه را در دفتر پسرم دید و مرا صدا کرد و با عتاب گفت چه کسی این کلمه را به این بچه یاد داده است.
وقتی رساله ایشان میخواست به چاپ برسد اجازه نداد روی این کتب نام ایشان را بنویسند و میگفت این تبلیغ است؛ چه برسد به اینکه اجازه دهد آیتالله بنویسند، در نهایت توانستیم اسم مولف و امضای ایشان را بگذاریم «العبد محمدتقی بهجت».
اصلا در برابر مردم عادی غرور و تکبر نداشت و حتی خود را ذرهای بالاتر از مردم نمیدانست. مردم به راحتی میتوانستند با ایشان ارتباط برقرار کنند. این شیوه ارتباط بیتکلف با توده مردم سیره خلف صالح ایشان بود. بزرگانی چون علامه طباطبایی و مرحوم قاضی، مرحوم نخودکی و... همه با عامه مردم همینگونه رفتار میکردند.
بزرگان دین ما مردم را از خود نمیراندند و هیچ گاه به کسی نمیگفتند فلانی! تو خبیث و بیدین و ملعون و... هستی. البته اگر خلافی میدیدند از باب نهی از منکر تذکر میدادند ولی از مردم بیزاری نمیجستند.