printlogo


کد خبر: 263088تاریخ: 1402/3/3 00:00
بررسی روند شکست رژیم بعث عراق و آزادسازی خرمشهر قهرمان در گفت‌وگوی «وطن امروز» با محمدعلی صمدی
مسیر آزادی چگونه طی شد

سجاد شهیدی: عملیات بیت‌المقدس 10 اردیبهشت 61 با هدف گرفتن اراضی اشغالی و آزاد کردن شهرها و روستاهای میهن اسلامی‌مان از چنگ دشمن و رسیدن به مرزهای بین‌المللی آغاز شد و سرانجام با پشت سر گذاشتن 3 مرحله از این عملیات بزرگ، جنگاوران ایران موفق شدند خرمشهر را که در محاصره‌ کامل زمینی و دریایی قرار گرفته بود، از چنگ دشمن درآورند و با حضور قهرمانانه خود در میان کوچه و خیابان‌های این شهر اشغال‌شده و برآوردن بانگ «الله‌اکبر»، لرزه بر اندام شکست‌خوردگان بعثی انداخته و آخرین تلاش‌های دشمن را که به ‌وسیله‌ سلاح‌های سبک در چند نقطه‌ از شهر مشغول تیراندازی بودند، خنثی کنند و این عده را به هلاکت رسانده یا به اسارت خود درآورند.
 سوم خرداد 61 در میان بهت و حیرت دنیا، رزمندگان اسلام طی عملیات بیت‌المقدس خرمشهر را از نیروهای بعثی صدام معدوم بازپس گرفتند. آزادسازی خرمشهر روند جنگ میان 2 طرف را تغییر داد و موازنه قدرت به سمت جمهوری اسلامی صورت‌بندی جدیدی به خود گرفت. به مناسبت چهل‌ویکمین سالروز این افتخار تاریخی ایرانیان، «وطن امروز» با محمدعلی صمدی، پژوهشگر دفاع‌مقدس گفت‌وگو کرد.
* بحث را کمی متفاوت از گفت‌وگوهای مرسوم دیگر درباره «آزادسازی خرمشهر» شروع می‌کنم. عراق در خیز اول برای اشغال خاک ایران، موفقیت‌های چشمگیری داشت. در همان چند هفته اول جنگ، مساحتی معادل استان اردبیل یا استان همدان را تصرف کرد. 4 حمله نیروهای نظامی ما را در هم شکست و استان خوزستان را که قلب اقتصاد ایران بود، به طور کلی فلج کرد. فرماندهان ارتش عراق در ۹ ماه اول جنگ عملکرد نظامی قدرتمندی داشتند اما در ۹ ماه دوم یک دفعه افتادند در سرازیری شکست. عملیات فتح‌المبین در پایان ۹ ماه دوم، واقعا برای ارتش عراق یک افتضاح تمام‌عیار بود. در عرض یک هفته، 2 لشکر گردن‌کلفت عراق که تقویت هم شده بودند و 18 ماه برای تثبیت و فرورفتن در زمین فرصت داشتند، تقریبا تمام نیروهای‌شان اسیر و کشته شدند. حتی نزدیک بود شخص صدام به اسارت بسیجی‌ها دربیاید. با دید نظامی که نگاه کنیم، انتظار می‌رفت بعثی‌ها خودشان برای در امان ماندن از تکرار این شکست فلاکت‌بار، تدبیر کنند. مثلا آرایش خودشان را اصلاح کنند یا حتی اقدام به عقب‌نشینی یکجانبه کنند. اتفاقا بعد از آزادی خرمشهر، صدام در یک اقدام تاکتیکی، به صورت یکطرفه، 8-7 هزار کیلومتر مربع از اراضی اشغالی را تخلیه کرد تا آرایش نظامی‌اش را اصلاح کند. این مساحت، خیلی بیشتر از کل منطقه‌ای است که با عملیات «الی بیت‌المقدس» آزاد شد. سوالم این است که صدام، چرا بعد از عملیات فتح‌المبین، در فروردین سال ۱۳۶۱ چنین تدبیری نکرد، در حالی که معلوم بود بشدت آسیب‌پذیر شده و کاملا واضح بود ایرانی‌ها روی دور تهاجم افتاده‌اند. از ۱۰ فروردین که «فتح‌المبین» تمام شد تا ۱۰ اردیبهشت که «الی بیت‌المقدس» شروع شد، هیچ تحرک جدید و خاصی در جبهه عراق اتفاق نمی‌افتد؛ جز تقویت مواضع پدافندی در خرمشهر. این تعلل و بی‌عملی در یک ماه، آن هم از طرف ارتشی که قبلاً آنطور پرزور جلو آمده بود، حتما علتی دارد. رسماً نشستند به تماشای حمله بعدی که خوب هم می‌دانستند هدف دیگری جز خرمشهر نمی‌تواند داشته باشد، چرا؟
اولا بعثی‌ها اصلا فرصت نکردند؛ غافلگیر شدند. اجازه دهید توضیح بدهم اما قبلش یک مقدمه نیاز دارد که بازمی‌گردد به تحولات داخلی ایران بعد از سقوط بنی‌صدر.
* درباره بنی‌صدر زیاد گفته‌ و نوشته‌اند. راستش سوال من درباره بی‌عملی جبهه دشمن است. به نظرم منطقی نمی‌آید. بگذارید با یک مثال کمی بیشتر منظورم را باز کنم. در چند سال گذشته، در افکار عمومی، بعد از جریانات رسانه‌ای که روی عملیات کربلای ۴ اتفاق افتاد، مفهوم «لو رفتن عملیات» فراگیر و این تردید ایجاد شد که نیروهای خودی، با وجودی که می‌دانستند دشمن از حمله نیروهای ما مطلع است، اقدام به عملیات کردند و شکست خوردند. این را داشته باشید. برگردیم به عملیات «الی بیت‌المقدس». بهار ۶۱، دشمن می‌دانست هدف قطعی ایران در عملیات بعد، شهر خرمشهر است. اصلا گزینه دیگری وجود نداشت. پس هدف ما کاملا برای دشمن لو رفته بود. محل تجمع نیروهای ما در گرداگرد خرمشهر و دشت آزادگان هم کاملا زیر نظر ارتش عراق بود. تمام شواهد و قرائن هم معلوم می‌کرد ما بزودی حمله خواهیم کرد، چرا کاری نکرد؟ شاید هم کاری کرد و بهتر است بپرسم: چه‌ کار کرد؟ ما با ارتشی از احمق‌ها که در بعضی فیلم‌های سینمایی تصویر می‌شدند طرف نبودیم. ارتش عراق از توانمندترین نیروهای نظامی غرب آسیا بود. فرماندهان آموزش‌دیده‌ای داشت. حتما اینطور نبود که راحت اجازه دهند ما به آن شکل حیرت‌انگیز در خرمشهر تار و‌ مارشان کنیم!
قطعا به این راحتی که گفتید نبود. فکر می‌کنم با این سوال طولانی، منظورتان را گرفتم. کدام بی‌عملی؟ برای روشن شدن مطلب باید بیشتر شرایط آن زمان را بررسی کنیم. ببینید! دستگاه اطلاعاتی عراق یا همان «استخبارات» از 2 منبع، اطلاعات وسیعی درباره نیروهای مسلح ایران داشت. منبع اول - که معمولا ما از آن غفلت می‌کنیم - دار و دسته‌ای بود که تیمور بختیار در عراق راه انداخت.
* منظورتان نخستین رئیس ساواک است؟ همان که به عراق فرار کرد؟
بله! بختیار یک سال و چند ماه در عراق تحت حمایت حزب بعث، تشکیلاتی برای خرابکاری علیه حکومت ایران راه انداخته بود. با ترور بختیار در سال ۴۹، تشکیلاتش که بخار نشد. طبیعتاً جذب دستگاه اطلاعاتی حزب بعث شد. 8 سال بعد، با پیروزی انقلاب اسلامی، تعداد دیگری از نظامیان هم به عراق فرار کردند و کلکسیون منابع اطلاعاتی عراق از نیروهای مسلح ایران، به طرز باشکوهی کامل شد.
* چرا عراق بهشت اپوزیسیون فراری بود؟
عراق تنها کشوری بود که شرایط منطقی جنگ با ایران را داشت. هم کینه قدیمی داشت، هم مرزهای طولانی و قابل نفوذ به ایران. همسایه‌های دیگر، هیچ کدام از شرایط لازم برخوردار نبودند. برویم سر موضوع اصلی؛ انقلاب که شد، به این 2 منبع، کمک‌های اطلاعاتی کشورهای حاشیه خلیج‌فارس و کشورهای غربی، بویژه فرانسه هم اضافه شد.
* شوروی چطور؟ مگر عراق جزو کشورهای بلوک شرق نبود؟
همین‌طور است و قطعا شوروی هم در معادلات سال‌های «جنگ سرد» دست عراق را خالی نمی‌گذاشت اما شوروی در ماجرای جنگ رژیم بعث عراق با کردها در اوایل دهه 50 خورشیدی، به بعثی‌ها نارو زد که قصه‌اش طولانی است و بعثی‌ها در زمان انقلاب، میانه خوبی با شوروی نداشتند و صدام هم وقتی به قدرت رسید، پوست کمونیست‌های عراقی را کند. 
* البته بعثی‌ها از زمان عبدالکریم قاسم با کمونیست‌ها دشمن خونی بودند.
بله! اما به هر حال در روزگار «جنگ سرد» سهم خودشان را در جبهه شوروی یا همان بلوک شرق داشتند. در عین حال ارتباط‌شان با فرانسه عالی بود. بعثی‌ها سوسیالیست بودند و احزاب سوسیالیست در سراسر جهان با هم ارتباط خوبی داشتند. در حاکمیت فرانسه هم سوسیالیست‌ها نفوذ زیادی داشتند. علاوه بر این، عراق درصد قابل توجهی از نیاز نفتی فرانسه را تامین می‌کرد. همین باعث می‌شد بعثی‌ها با فرانسوی‌ها، سری از هم سوا داشته باشند. این موضوعات هم شیرین است هم طولانی. من فقط سرفصل‌ها را عرض می‌کنم. 
* به این منابعی که گفتید، نظامیان فراری بعد از لو رفتن «کودتای نقاب» را هم باید اضافه کرد.
بله! اما صدام در زمان «کودتای نقاب» تصمیم خودش را برای جنگ با ایران گرفته بود و ماشین جنگی‌اش روی دنده یک بود. اطلاعات این دسته از فراریان، حالت تکمیلی داشت. حالا همه اینها به کنار. بعد از سقوط بنی‌صدر در بهار ۶۱، یک اتفاق جدید افتاد؛ فراری‌های جدید، یعنی دار و دسته رجوی و بنی‌صدر به فرانسه رفتند. تا قبل از این، بزرگ‌ترین منبع اطلاعاتی فرانسه از ایران، شاپور بختیار بود که از سال ۵۷ در فرانسه زندگی می‌کرد و یک گعده از نظامی‌ها و سیاسی‌های فراری، دورش جمع شده بودند. شک نکنید فرانسه هر چیزی درباره ایران دستگیرش می‌شد، در اختیار صدام می‌گذاشت. اینها را عرض کردم تا سهم فرانسه در منابع اطلاعاتی عراق دست‌تان بیاید. 
* ظاهراً رجوی چند ماه قبل از اعلام جنگ مسلحانه علیه جمهوری اسلامی، سفری به فرانسه داشته.
بله! محرمانه بود. حتما قرار و مدارهایی در آن سفر گذاشته شده اما الان بحث من نکته دیگری دارد. از مرداد ۶۰، رجوی و دار و دسته‌اش می‌شوند منبع اطلاعاتی اصلی برای فرانسه درباره ایران. البته حزب بعث هم میهمان ثابت این سفره بود.
* حالا ارتباط اینها با سوال ما چیست؟
عرض خواهم کرد. دار و دسته رجوی با تحلیلی که از اوضاع سیاسی - امنیتی ایران داشتند، به این نتیجه رسیدند که با عزل بنی‌صدر، اوضاع طوری می‌شود که اگر با چند هزار آدم مسلح، بریزند داخل خیابان و زمین و زمان را به گلوله ببندند، نظام سرنگون خواهد شد. اینها همین تحلیل را با خودشان به فرانسه بردند و فرانسوی‌ها هم مثل بنی‌صدر، با سر افتادند توی این تله. خودتان را بگذارید جای فرانسوی‌ها. یک رئیس‌جمهور سابق و یک جوان پرادعا و پرحرف و ادا که چندده هزار هوادار مسلح در ایران دارند، بیایند پیش شما. چه منبعی بهتر از اینها؟ توانایی رجوی در فریب دادن سیاستمداران حرفه‌ای با حرافی و تحلیل‌های پیچ در پیچ، منحصربه‌فرد بود، بویژه اینکه کشتار یک رئیس قوه و کلی وزیر و نماینده مجلس را هم در کارنامه‌اش داشت. بعد از فرار به فرانسه هم گفتند دولت بعدی باقی نخواهد ماند و چند هفته بعد زدند رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر را شهید کردند. همه چیز برای ماه عسل منافقین و فرانسه مهیا بود. حالا می‌رسیم به بحث خودمان. همین جماعت بودند که به فرانسه مشاوره می‌دادند که جمهوری اسلامی ماندگار نیست. ارتش ناراضی است، سپاه سر و سامان ندارد، مردم به خاطر عزل بنی‌صدر عصبانی و آماده قیام(!) هستند، رهبر کبیر انقلاب هم بیمار است و چند سال بیشتر زنده نیست. با حذف آقای بهشتی، نظام سیاسی گزینه‌ای برای رهبری ندارد و با رحلت امام خمینی، جنگ داخلی به راه خواهد افتاد و کلی از این تحلیل‌های دورهمی که در ایران هم گرفتارش بودند.
* منظورتان این است که همین تحلیل‌ها در اختیار صدام هم قرار گرفت؟ البته به نظرم فهمیدن اینکه ثبات جمهوری اسلامی محل تردید است، وقتی رئیس‌جمهور عزل شده و مثلا طرفداران رئیس‌جمهور معزول روسای قوای مجریه و قضائیه و نخست‌وزیر را ترور کرده‌اند، احتیاج به منابع خاص ندارد.
دقیقا! اما تحلیل‌های تکمیلی را اینها می‌دادند. همه جا هم نفوذی داشتند و اخبار دست‌اول‌شان را خیلی خوب ارائه می‌دادند. واقعا خودشان را به فرانسوی‌ها ثابت کرده بودند. آن روزها هم غربی‌ها برای سر درآوردن از کار ایرانی‌ها، به هر حشیشی متشبث می‌شدند.
البته دار و دسته رجوی به طور مستقیم هم روابطی با بعثی‌ها داشتند ولی اگر از آن هم صرف نظر کنیم، فرانسوی‌ها این انتقال اطلاعات را به نحو احسن انجام می‌دادند و شخصا اعتقاد دارم صدام به فرانسوی بیشتر اعتماد داشت تا به رجوی و نوچه‌هایش.
 جایی خوانده بودم مدت کمی قبل از عملیات ثامن‌الائمه، صدام قصد داشته ارتش عراق را از شرق کارون عقب بکشد اما با توصیه‌های فرانسه منصرف شد. 
درست است! نکته مهمی است. رزمندگان اسلام عملیات کوچکی در محور آبادان انجام دادند که نتایج محدودی داشت ولی به فرماندهان بعثی نشان داد جای‌شان در شمال آبادان خیلی خطرناک و شکننده است. تصمیم داشتند با عقب‌نشینی آرایش‌شان را اصلاح کنند که با تماسی از فرانسه، منصرف می‌شوند. اصلا بر فرض که این ماجرا محل تردید باشد اما یک شاهد تاریخی مورد اعتماد هست. یکی از فرماندهان ارشد سپاه می‌گفت بعد از عملیات طریق‌القدس، وضع جبهه‌های عراق به قدری شکننده شد که ما انتظار داشتیم خودش اقدام به عقب کشیدن از دشت آزادگان و غرب دزفول کند اما دیدیم خبری نشد. 
* یعنی چه؟ بیشتر توضیح ‌دهید.
عملیات طریق‌القدس، جبهه عراق را در خوزستان، از وسط پاره کرد. متصرفات عراق به 2 قسمت تقسیم شد که ارتباط‌شان با هم خیلی سخت بود. مهم‌تر اینکه همان 2 جبهه هم حالا صاحب جناح شده بودند و جبهه غرب دزفول رسماً مثل یک ورق کاغذ، بین ۲ تیغه قیچی شده بود. هر فرمانده نظامی باهوشی، در چنین وضعی، حداقل غرب دزفول را تخلیه می‌کرد که آن همه اسیر و فضاحت شکست را تحمل نکند اما صدام حرکتی نکرد.
* نمی‌شود گذاشت به حساب حماقت صدام؟
می‌شود ولی اولا صدام اصلا احمق نبود، فرماندهانش که قطعا احمق نبودند. ثانیا خطر به قدری جدی و ملموس بود که می‌توانست هر آدمی با کمترین دانش نظامی را متوجه کند. پس چرا صدام دست روی دست گذاشت؟ من باور عمیق و مبتنی بر مطالعه منابع دارم که علت اصلی‌اش تحلیل‌های غلطی بود که همین دار و دسته بنی‌صدر و رجوی مطرح می‌کردند. اینها دائما بر سقوط قریب‌الوقوع نظام، سرخوردگی و بی‌انگیزگی مردم، شکاف سیاسی غیرقابل ترمیم، قیام بزرگ خلق و از این قبیل مسائل تاکید می‌کردند. البته فرانسوی‌ها و صدام احمق نبودند که رجوی بتواند به راحتی سرشان کلاه بگذارد. در واقع مشاهدات ظاهری هم نشان می‌داد اوضاع ایران رو به فروپاشی است. منتها نه فرانسه و نه صدام در بین بدنه اصلی انقلابیون نفوذی نداشتند و فقط رجوی‌چی‌ها بودند که چنین ادعایی می‌کردند و انباری از اخبار درگوشی و محرمانه هم همیشه پر شال‌شان بود تا مخاطب را کاملا تحت تاثیر قرار دهند و بعضی اخبارشان هم درست از آب درمی‌آمد. خلاصه! ابزار لازم برای اقناع فرانسه و صدام را داشتند. از آن طرف، اخبار ترورها و خرابکاری‌های‌شان هم هر روز روی آنتن‌های رسانه‌های دنیا بود و بیشتر آنها را مجاب می‌کرد که ابتکار عمل دست این هفت‌تیرکش‌های پرادعاست. این طوری بود که رجوی، همان کلاه گشادی را که بر سر بنی‌صدر گذاشته بود، روی سر صدام و فرانسه هم گذاشت. 
* باورش خیلی آسان نیست که فرانسه و عراق، عقل‌شان را داده باشند دست منافقین.
عرض کردم شرایط را باید با هم و در زمان خودش دید. ضمنا شما احتمالا شناخت دقیقی از توانمندی‌های این جماعت در حوزه پروپاگاندا و فضاسازی ندارید. به هر حال به نظر من، عراق اول در عملیات ثامن‌الائمه، چوب اعتماد به فرانسه را خورد. این را هم بدانید بد نیست. منافقین، روز پنجم مهرماه، همزمان با روز شروع عملیات ثامن‌الائمه، در تهران «تظاهرات مسلحانه» راه انداختند. معنی‌اش می‌شود همان شورش مسلحانه. استدلال‌شان این بود که همه حزب‌اللهی‌ها در جبهه هستند و پایتخت خالی از مدافعان است و همان روز کار تمام می‌شود. اینها به اعضای خودشان گفته بودند کار ثبت‌نام بچه‌های‌شان برای سال تحصیلی جدید را انجام ندهند، چون مهرماه نظام با تظاهرات مسلحانه سرنگون می‌شود و در نظام بعدی که مال خودمان است(!) مشکل ثبت‌نام بچه‌ها را حل می‌کنیم.
علاوه بر خوش‌خیالی عجیب و غریبی که در این داستان وجود دارد، مرزهای رذالت هم جابه‌جا شده است. استفاده از وضعیت جنگی که بچه‌های مردم برای دفاع در برابر متجاوز در جبهه هستند، یعنی چه؟ غیر از اینکه همدست دشمن متجاوز خارجی هستی، چه معنای دیگری دارد؟ صدام این دفعه را گذاشت پای آرایش غلط نظامی و فرسودگی نیروهای خودش در یک سال محاصره. 2 ماه بعد که عملیات «طریق‌القدس» سپاه چهارم عراق را به 2 شقه تقسیم کرد و کلی هم تلفات گرفت، حساب کار دستش آمد که ظاهراً وضعیت جبهه دارد عوض می‌شود. 2 ماه بعد، یک حمله سنگین را شروع کرد که دوباره 2 قسمت جداشده سپاهش را به هم وصل کند. جنگی که بهمن ۶۰ در منطقه چذابه با بعثی‌ها داشتیم، 2 هفته طول کشید و هزار شهید دادیم. در کل تاریخ جنگ، به جز عملیات کربلای ۵، دیگر شاخ به شاخ‌ شدنی به این شدت با عراق نداشتیم. آخرش هم موفق نشد به هدفش برسد. از یکم اسفند تا یکم فروردین، عراق فرصت داشت آرایشش را اصلاح کند. عرض کردم حالا مناطق اشغال شده، تبدیل به 2 لقمه چپ شده بود و ایرانی‌ها فقط باید انتخاب می‌کردند که اول کدام را بردارند.
* عراق اواخر اسفند دست به یک حمله مختل‌کننده زد که خیلی هم برای ما گران تمام شد.
بله! در نهایت تصمیم گرفت عقب‌نشینی نکند و دست به حمله پیش‌دستانه بزند که سازمان رزم رزمندگان ما بر هم بخورد و برای خودش زمان بخرد. به نظرم شاید این جا هم منافقین در تصمیم عراق نقش داشتند؛ با همان وعده‌های دوغی و تحلیل‌های کشکی. 
* منافقین که بهمن‌ماه، با هلاکت موسی خیابانی در حمله به خانه زعفرانیه ضربه سختی خورده بودند.
درست است! شاید هم به خاطر همین جریان بود که صدام این دفعه عملیات را تا حدودی جدی گرفت و حمله پیش‌دستانه کرد. این دفعه هم حمله‌اش موثر بود. نیروهای ما آنقدر از حمله مزبور لطمه خوردند که اعتماد به‌نفس‌شان را از دست دادند و در نهایت قرار شد پیش حضرت امام بروند و از ایشان کسب تکلیف کنند که اینجا ماجرای سفر محسن رضایی با هواپیمای جنگی به تهران پیش آمد. ما عملیات «فتح‌المبین» را با ریسک بسیار بالایی شروع کردیم و خدا خواست تبدیل شود به پیروزترین عملیات جنگی ایران در سال‌های جنگ. این دفعه ایران دستش آمده بود که اگر زمان را از دست بدهد، عراق ممکن است از شوک دربیاید و مشکل‌ساز شود. فاصله عملیات‌های قبلی با هم 2 ماه بود تا بتوانند یک بازسازی حداقلی بکنند اما این بار با اینکه نیروها از یک عملیات سنگین یک هفته‌ای و آن حمله پیش‌دستانه مرگبار آسیب‌های جدی دیده بودند، فقط یک ماه بعد، عملیات «الی بیت‌المقدس» را شروع کردند. این عملیات برای نخستین بار بیشتر از یک هفته طول کشید. بچه‌های این ملت که هنوز خستگی عملیات قبل در تن‌شان بود، این دفعه ۲۴ روز جنگیدند. عراق هم با تمام هست و نیستش جنگید و ما را تمام کرد. یعنی ما برای یک هفته جنگ دیگر توان نداشتیم. تحلیل‌ها این بود که با توان موجود، فقط می‌شود خرمشهر را آزاد کرد، آن هم بعد از چند ماه جنگ شهری اما تقدیر خدا جور دیگری رقم خورد و ۱۲ هزار نظامی عراقی که داخل شهر بودند و بنا بود به قول صدام، خرمشهر را به «استالینگراد» جدید تبدیل کنند، روز سوم خرداد، فوج‌فوج با زیرپیراهن‌های سفید و دست‌های روی سر، به طرف رزمندگان راه افتادند و کار تمام شد.

 


Page Generated in 0/0076 sec