آوردهاند در سنه ۱۳۵۹ شمسی، صدام (کل تراب دنیا علی راسه) که از تعداد جنگهای خویش ناراضی بوده و در مقابل دیگر جنایتکاران جنگی خفت و خواری به خود دیده، در پی آن بود چشم آنها را درآورده و پوزشان را ترابمال نماید. پس به ظن باطل خویش حیلتی ساخته تا از زمانه بعد از انقلاب اسلامی ایران سوءاستفاده نموده و آوازی سازد و حال که نتوانسته بود بر عقل خود بیفزاید، کمی بر اراضی ملک عراق بیفزاید. پس حاکمیت ایران بر شطالعرب را بهانه کرده و بیم آن داشت آنچه بر سر شاه ایران آمد، بر فرق سر او نیز آوار شود. پس حمله کرد و ابتدای امر مدعی شد: خرمشهر منّا ( کلیش واس ماس). لیک اگر جناب جنایتکار را از خفت و خواری آینده باخبر میکردند، غلط میخورد فکر حمله به مخیلهاش خطور کند و به جای آنکه پول نفت را خرج جنگ بکند، اگر تدبیری اندیشیده و برای خود مخفیگاهی میساخت، شاید چند روزی بیشتر فرصت جنایت در این دنیا میداشت و پریشانروی و آشفتهموی او را در دخمهای خفتگیر نمیکردند. وی به جای تدبیر، نزاع و کشتار میدانست. اما پس از حمله، مردمانی از سرزمین پارس ایستادند و ثابت کردند خرمشهر، بلدی در اوکراین، سوریه، عراق یا افغانستان نیست که یک روزه سقوط را به چشم ببیند. جان دادند و با سی و چهار روز مقاومت، غیرت ایرانیان را به رخ جهانیان کشاندند. در این میان نیز کسانی یافت شدند که سجل ایرانی داشته و اول اسمشان بنیصدر بود، فسفر سوزانده و گفته خرمشهر را بدهید برود و در مقابل برای جنگ زمان بخرید. ایشان را کسب و کار، تجارت وطن و غیرت بود. اما ایرانی از پای ننشست تا پس از ۵۷۸ روز، خرمشهر را از ارتش بعث عراق باز پس گرفت. و آن روز دیدنی بود که ارتش عراق بدجور رَکَب خورده و در گِل شگفتی فرو ماند. هزاران نفر از ایشان، دست بر راس نهاده و خاک بر راس گویان تسلیم گشتند. چونان که ارتش عراق دیگر آن ارتش سابق نشد و آبرویی از ایشان برفت که تمامی بعثیان را حرص درآمد و از فرط تلفات و اسیران بسی کنف شدند. تاریخ با چشمان خود دید که چهل سال بعد از این براندازانی دوباره همان ظن باطل صدام با خود کرده و غلطها خوردند و در فکر جداسازی کردستان و آذربایجان و سیستان افتادند تا هر کدام را اقلیمی جداگانه نامند. تاریخ عینک به چشم زد و کنفشدن دوباره ایشان را نیز دید. تا باد چنین بادا.