من چند سال قبل در یکی از دانشگاهها گفتم روشنفکری در ایران بیمار متولد شد. اگر شما به تاریخچه روشنفکری نگاه کنید، این را تصدیق خواهید کرد. اصلا روشنفکری در کشور ما از اول بیمار و وابسته به بیگانه متولد شد. الان هم عرض میکنم که مفهوم تجدد نیز در کشور ما بیمار و معیوب و معلول متولد شد. تجدد در کشور ما به چه معنا بود؟ اینکه عرض میکنم، مربوط به اواخر دوران قاجار است؛ بعد در دوره رضاخان و بقیه دوره پهلوی هم اوج حرکتی بود که الان دارم میگویم. در قاموس متجددین کشور ما «تجدد» به معنای تقلید از غرب بود. تقلید یعنی چه؟ یعنی شما بروید لباس کهنه کسی را بخرید و در روز عید به عنوان لباس نو تنتان کنید. تفکرات قرن نوزدهمی فرانسه و انگلیس و بقیه مناطق اروپا وارد ایران شد. 100 سال از بروز این تفکرات گذشته بود، اشکالات و خدشهها و نسخها و ردهای فراوانی هم بر آن وارد شده بود؛ تازه آقایان متجدد ایرانی، آن روز رفتند سراغ همان تفکرات، همان روشها و حتی همان منشهای شخصیتی ظاهری؛ یعنی لباس پوشیدن، ریش گذاشتن، سبیل گذاشتن و زلف گذاشتن. داگلاس نامی در یک گوشه فرنگ پیدا شده بود و سبیلش را به شکل خاصی اصلاح کرده بود؛ در ایران این سبیل شد مد! زمان جوانی ما بیتلها خط ریش کج میگذاشتند؛ جوانهای ما بعد از آنکه سالها از بروز چنین پدیدهای گذشته بود، از آنها تقلید میکردند! این، تجدد است؟! این، قهقرا رفتن و عقبگرد است؛ اینکه تجدد نیست.
البته مخالفتهایی هم که با این تجددها میشد سطحی بود؛ این را هم به شما بگویم نوع مخالفتی که با تجدد و موج تجددگرایی در ایران پیدا شد - چه در اواخر دوران قاجار، چه در دوران پهلوی - بنده آن را نمیپسندم. از قدیم هم اینطور عکسالعملها را نمیپسندیدم، چون سطحی برخورد میکردند. آنها در تقلید از غربیها افراط میکردند، اینها هم در مقابل تحریم میکردند. زمان جوانی ما شعرهای عوامانهای معروف بود. مثلا میگفتند:
با کارد و چنگال میخورند آب را
مسخره کردهاند همه طلاب را
چون معتقد بودند آن زمان مثلا روحانیون مخالف غذا خوردن با کارد و چنگال هستند؛ اینها هم از لج آنها میخواهند آب را هم با کارد و چنگال بخورند! نه آن تجدد، تجدد بود؛ نه آن مواجهه و مقابله با تجدد، صحیح و عمیق و منطقی بود.
* * *
بارها گفتهام روشنفکرى در ایران بیمار متولد شد. مقوله روشنفکرى با خصوصیاتى که در عالمِ تحقق و واقعیت دارد - که در آن، فکر علمى، نگاه به آینده، فرزانگى، هوشمندى، احساس درد در مسائل اجتماعى و بویژه آنچه مربوط به فرهنگ است، مستتر است - در کشور ما بیمار و ناسالم و معیوب متولد شد. چرا؟ چون کسانى که روشنفکران اول تاریخ ما هستند، آدمهایى ناسالم هستند. اکنون من ۳ نفر از این شخصیتها و پیشروان روشنفکرى در ایران را اسم مىآورم: میرزا ملکمخان ارمنى، میرزا فتحعلى آخوندزاده و حاج سیاح محلاتى. این کسانى که نخستین نشانهها و پیامهاى روشنفکرى قرن نوزدهمى اروپا را وارد ایران کردند، بشدت نامطمئن بودند. مثلا میرزا ملکمخان که داعیه روشنفکرى داشت و مىخواست علیه دستگاه استبداد ناصرالدینشاهى روشنگرى کند، خود دلال معامله بسیار استعمارى و زیانبار «رویتر» بود!
مىدانید که در 20 سال آخر زندگى ناصرالدینشاه، انحصارات خارجى پدر این مملکت را درآورد. انگلیسیها مىآمدند انحصارى مىگرفتند - انحصار گمرکات، انحصار دخانیات، انحصار راهآهن و ... - باز روسها از آن طرف مىآمدند و مىگفتند شما به رقیب ما امتیاز این معامله انحصارى و این به اصطلاح تجارت را دادید، باید به ما هم بدهید؛ به آنها هم چیزى مىدادند! بعدها اسم این را «موازنه مثبت» گذاشتند؛ موازنه بین روس و انگلیس در سیاست خارجى و ارتباطات اقتصادى، منتها بر مبناى مسابقه! یک چیزى به این قدرت بدهند، دیگرى فردا بگوید چرا به من ندادید؛ اینها هم بگویند بگیر این هم مال تو! باز او بگوید مال من کم شد، بگویند این هم مال تو! ایران را به نفع خاندان سلطنت - یعنى همان ناصرالدینشاه و درباریها و هر کسى که بتواند از این سفره یغما لقمهاى ببرد - غارت مىکردند.
این آقاى روشنفکرى که به عنوان معروفترین پیامآور روشنفکرى و روشنگرى در ایران مطرح بود - یعنى همین میرزا ملکمخان - خودش دلال قضیه «رویتر» بود! در همین انحصار معروف تنباکو - که میرزاى شیرازى، مرجع تقلید وقت، آن را تحریم کرد و جلوی این معامله زیانبار را گرفت - میرزا ملکمخان خود دلال آن بود! واقعا یکى از دلالیهاى عمده میرزا ملکم ارمنى، همین قضیه «رژى» بود که دربار هم آن را قبول کرد. این آدم مىخواهد در ایران پیامآور روشنفکرى باشد؛ یعنى مردم را به آینده، به تجدد و نوگرایى دعوت کند؛ ببینید مردم چه از آب درمىآیند!
من نمىدانم شما چقدر از تاریخ معاصر اطلاع دارید و چقدر آن را خواندهاید. چقدر خوب است که شما در تابستان که قدرى فراغت پیدا مىکنید، واقعا برنامهریزى کنید و قدرى از تاریخ معاصر، از جمله همین قضیه تنباکو را مطالعه کنید. کتابهایى هم درباره این موضوع نوشته شده که مناسب است آنها را بخوانید. البته مطالعه کتابهاى امین را مىگویم. بعضیها هستند که چون پاى روحانیت و دین در میان است، از عنادى که با دین دارند، حاضر نیستند به افتخار به این بزرگى اعتراف و آن را مطرح کنند.
از یک بعد دیگر، میرزا فتحعلى آخوندزاده شبیه میرزا ملکمخان است. این آخوندزاده، از خامنه است. من از خامنهایهاى قدیمى و بعضى خویشاوندان خودمان چیزهاى زیادى نسبت به او شنیدهام و مىدانم. ایشان قبل از انقلاب اکتبر به قفقاز رفت و در روسیه سر سفره تزارها نشست و با کمک تزارها و زیر سایه آنها، به خیال خودش بنا کرد علیه دستگاه استبداد ایران مبارزه کردن! این مبارزه، مبارزه نامطمئنى بود؛ این قابل قبول نبود. نخستین چیزى را هم که اینها هدف قرار مىدادند، به جاى اینکه بیشتر به استبداد و جهات سیاسى بپردازند، به دین و اعتقادات مردم و سنتهاى اصیل بومى مىپرداختند که آن را بعدا خواهم گفت.
حاج سیاح هم نمونه سوم است. او شرح حال و زندگى خود را در سفر اروپایى نوشته است. کسى که این کتاب را بخواند، شک نمىکند که در این کتاب، به صورت سفارش شدهاى سعى شده، با هر جایى که پاى یک روحانى آزاده بزرگ در میان است، برخورد شود؛ عملا نام او کتمان شود و ماجراى او مطرح نشود. روشنفکرى در ایران، اینگونه متولد شد.
طبقات بعدى روشنفکرى هم در ایران، طبقات مطمئنى نبودند؛ بیشتر شاهزادهها و اشراف و اعیانزادهها بودند. شما شرح حال ۳ جلدى عبدالله مستوفى را نگاه کنید که خود آن را نوشته است. خود او هم از همان روشنفکران است؛ ضمنا از اعیانزادهها و خانزادههاى دستگاه قاجار است. البته او شخصیت متعادلى است؛ شخصیت منفى به نظر نمىرسد. اگر شما به آن کتاب نگاه کنید، خواهید دید که آن افرادى که نخستین پرچمها و پیامهاى روشنفکرى با آنها دیده و شنیده و شناخته مىشد، چه کسانى بودند. دوره قاجار به این ترتیب گذشت؛ یعنى یک روشنفکر وطنى میهنى بىغرض دلسوز علاقهمند، در بین مجموعه روشنفکران ایران کمتر دیده شد.