تنها یکی از کارهای درخشان و تاریخی آن شهید والامقام در لبنان راهاندازی جنبش «امل» بود که همچنان یکی از تشکیلات محور مقاومت در جهان اسلام است. با پیروزی انقلاب اسلامی، شهید چمران از لبنان راهی ایران شد و در مسؤولیتهای مختلفی همچون وزارت دفاع، نمایندگی مردم تهران در نخستین دوره مجلس شورای اسلامی و نمایندگی حضرت امام خمینی در شورای عالی دفاع، اقدامات مهم و ماندگاری انجام داد.
با گذشت 42 سال از شهادت وی در 31 خرداد 60 در «دهلاویه»، همچنان از وی و کارهایش در آمریکا، لبنان و ایران یاد میشود. برای بررسی شخصیت ذوابعاد شهید دکتر مصطفی چمران، «وطن امروز» با محمدعلی صمدی، تاریخنگار و پژوهنده انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به گفتوگو نشست.
* بیمقدمه سراغ سوال اول میروم که راستش خیلی هم آسان نیست. قرار است درباره شخصیتی صحبت کنیم که ۴۲ سال از شهادتش میگذرد. یعنی کسی اگر همان سال ۶۰ متولد شده باشد، الان تقریبا همسن و سال خود ایشان در زمان شهادتش است اما آدمهای ۴۰ سال به بالای حالا کجا و دکتر چمران کجا. میخواهم عرض کنم این فاصله زیاد نسلی خیلی مسائل را غیرقابل باور میکند، خصوصا وقتی دست فرمان فرهنگیمان هم بد باشد که بوده است. همین الان من ماندهام چه سوالی بپرسم که همین اول کار توی ذوق مخاطب نخورد؛ مثل همه از تولد دکتر چمران شروع کنیم یا از جای دیگری، شما پیشنهادتان چیست؟
من برای کلیشهشکنی هم که شده، ترجیح میدهم از بعد شهادت ایشان شروع کنم. همین چند وقت قبل یکی از دوستان قدیمی و تیزبینم گفت فلانی! دقت کردهای پیام حضرت امام خمینی برای شهادت آقای چمران، در همان جمله اول، چه تفاوتی با سایر پیامهای امام از این دست دارد؟ حضرت امام، شهادت دکتر چمران را به امام زمان تسلیت و تبریک میگویند. این متن حدود ۳۲۰ کلمه دارد که ۱۲۸ کلمهاش درباره همان تبریک و تسلیت است که به پیشگاه امام زمان (عج) گفتهاند؛ اندازه دکتر چمران برای امام، این قدر بود. تسلیت به ملت ایران و لبنان و قوای مسلح و خاندان چمران، خیلی گذرا و معمولی در 3 خط پایانی پیام ذکر شده است. ارادت و حتی به نظرم جذبه آقای چمران برای امام خمینی، خیلی واضح در این پیام دیده میشود. جالب این است که حضرت امام و شهید چمران معاشرت و دیدارهای زیادی هم با یکدیگر نداشتند. در همین ملاقاتهای نهچندان زیاد، آقای چمران امام را تا حدی تحت تاثیر قرار میدهد که این مرجع تقلید که به استحکام شخصیت و تسلط بر خویش شهرت دارند چنین متن پراحساس و ستایشآمیزی درباره ایشان مینویسند. این مطلب به نظرم نکته بسیار جالبی است. پیام امام خمینی برای شهادت جناب چمران متفاوتترین متنی است که امام برای تجلیل از یک نفر نوشتهاند. صحیفه امام موجود است، هرکس توانست پیام دیگری در این سطح بیاورد. به نظر من عاطفیترین متن به یادگار مانده از امام است، من که نمونه دیگری پیدا نکردم. پیام امام برای شهادت آقایان مطهری و بهشتی هم هست؛ مقایسه کنید. این 2 عزیز به امام خیلی نزدیکتر بودند و فقدانشان بر نهضت ایشان تاثیرات زیادی داشت. متن امام برای آنها خیلی حماسی و از جایگاه یک پیشوای سیاسی - مذهبی است اما در پیام امام برای شهادت چمران، یک تجلیل آمیخته به حسرت موج میزند. انگار امام در گوشه تاریخ ایستادهاند و در حالی که سرشان را به علامت تاسف تکان میدهند، خطاب به همه معاصران و آیندگان میگویند: «حیف نیست خودتان را علاف کردهاید و مثل چمران نیستید؟»
حضرت امام جملهای هم دارند که «مثل چمران بمیرید». در آن سخنرانی هم امام حال خاصی دارند.
آن سخنرانی یک روز بعد از شهادت آقای چمران انجام شده است. من هم حس شما را دارم. در زندگی آقای چمران چیزی بود و وقتی شهید شد، امام به اصطلاح خودمان جگرشان سوخت و آن جملههای عجیب را نوشتند و آن حرفها را زدند.
* حالا برویم سراغ زندگی ایشان. از پدر شهید چمران اطلاعات خاصی هست؟
حسن آقا متولد روستای چمران است. چمران بین ساوه و همدان است و محلیها به آن چمرون هم میگویند. ایشان در همان 8-7 سالگی به تهران مهاجرت کرد. کارگر دستگاه جوراببافی بود. حدود 20 ساله بوده که ازدواج کرد. به خاطر باورهای مذهبیاش، زن و 2 بچه را برداشت و رفت قم. در آنجا از راه بافت و فروش جوراب امرار معاش میکرد ولی کارش نگرفت و بعد از مدتی مجبور شد برود در معدنی واقع در «کهک» کار کند. باید یک هفته در معدن کار میکرد و یکی دو روز پیش خانوادهاش میآمد. خلاصه! این هم دوام پیدا نکرد و دوباره جمع کرد و آمد تهران اما قبلش، مصطفی در قم به دنیا آمد. بقیه برادرها همه در تهران، دنیا آمدند.
* پس در میان همه بچهها، فقط شهید چمران در قم متولد شد.آقای حسن چمران چند فرزند داشت؟
6 پسر. به ترتیب عباس، مرتضی، مصطفی، مهدی، محمدهادی و نصرالله. خاله خانم بچهها و مادربزرگشان هم با آنها زندگی میکردند که جمعا میشوند ۱۰ نفر. مدتی در محله سرپولک اجارهنشین بودند و بعد در منزل برادرخوانده همسرش، در 2 اتاق کوچک ساکن شدند. حسن آقا بعد از چند سال در بازار تهران مغازهای خرید و همه ۶ برادر کار کردن در این مغازه را تجربه کردند.
* پس از آن به بعد خانواده مرفهی بودند!
چند سال وضعشان نسبتا خوب بود. جنگ دوم جهانی سرمایههای حسن آقا را سوزاند و دوباره این خانواده شلوغ، گرفتار مشکلات مادی شد. از طرفی پسرها هم بزرگ میشدند و فشارهای مالی هر روز زیادتر میشد. در نهایت 7 سال بعد از تمام شدن جنگ دوم جهانی حسن آقا مغازه بازار را به قیمت ۱۵ هزار تومان فروخت. همان اول هم رفت ۱۳ هزار تومان آن را داد یک خانه ۲۵۰ متری خرید؛ همین خانهای که الان موزه شده. حالا حداقل مادر و پسرها به خاطر بزرگی خانه نفسی میکشیدند؛ 6 سال بعد، دکتر از همین خانه عازم ایالاتمتحده شد.
* از بین برادرها فقط شهید چمران به آن مراتب علمی بالا رسید؟
نخیر! مراتب علمی عباس از مصطفی چیزی کم نداشت. ایشان یک سال زودتر از مصطفی به ایالاتمتحده عازم شد و بعد از پایان درسش در رشته برق، در دانشگاه «جان هاپکینز» مشغول تدریس شد. پس جناب عباس چمران هم شخصیت علمی شاخصی داشت. برادر دیگر یعنی مرتضی هم در آمریکا تا دکترای الکترونیک درس خواند.
* این زمان اوج نهضت ملی نفت باید باشد.
بله! شهید چمران زمانی که مصدق نخستوزیر میشود ۲۰ ساله بود و دانشجوی رشته الکترونیک. ایشان قبلاً تحت تاثیر برادرش عباس، وارد فعالیتهای سیاسی شده بود. در ماجرای ۱۶ آذر سال ۳۲، دکتر چمران از حاضران در معرکه بود و خاطراتش را از آن روز مفصلا تعریف کرده است.
* سفر به آمریکا چه زمانی بود؟
سال ۱۳۳۶، یعنی 4 سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد.
* مخارج سفر از کجا تامین شد؟
ایشان شاگرد اول مقطع کارشناسی شد و طبق قانون با هزینه دولت رفت.
* چطور رژیم اجازه داد با وجود سوابق فعالیت سیاسیاش به آمریکا برود؟
ساواک تازه چند ماه قبل از سفر ایشان تاسیس شد. هنوز بر امور مسلط نبود و تا تبدیل شدن به اژدهای هفتسر دهه ۵۰ راه زیادی داشت.
* مقطع زندگی ایشان در آمریکا کمتر بررسی شده.
اتفاقا به نظرم زیاد از آن بخش زندگی دکتر چمران حرف زدهاند که خیلی نکته خاصی هم ندارد. ایشان مقطع کارشناسی ارشدش را در تگزاس تمام میکند و مدرک دکترایش را در رشته فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی در کالیفرنیا میگیرد. بعد هم علاوه بر درس دادن در دانشگاه، در شرکت بزرگ «بل» شاغل میشود.
* چه زمانی ازدواج میکند؟ از همسرشان اطلاعات خاصی هست؟
سال ۱۳۴۰ شهید چمران با خانم «تامسن هیمن» ازدواج کرد و ایشان هم اسم خود را به پروانه تغییر داد. محصول این ازدواج 3 فرزند شد به نامهای روشن، رحیم و جمال.
* آنجا کنش سیاسی خاصی داشتند؟
اتفاقا فعالیتهای خوبی داشتند اما 2 اتفاق همه شرایط را عوض کرد؛ ۱۵ خرداد 42 و جنگ ۶ روزه اعراب و اسرائیل در سال ۴۵. اخبار ۱۵ خرداد و کشتار مردم و دستگیری حضرت امام، بچههای مذهبی خارج از کشور را تا حد زیادی احیا کرد و به آنان جهت و انگیزه داد اما میداندار مبارزات چپیها بودند. اتفاقی ضریب میگرفت و دیده میشد که مورد توجه حرکت جهانی چپ باشد. داغی اتفاقات سال ۴۲ چون صد درصد مذهبی بود، در خارج از کشور خیلی زود سرد شد و فضای فراگیر و طولانی ایجاد نکرد اما در جریان جنگ ۶ روزه، چپها به طرفداری از اعراب در برابر اسرائیل و آمریکا کاملا فعال بودند و از آن طرف، طرفداران آمریکا و اسرائیل هم فضای جهانی سنگینی علیه اعراب و مسلمانها درست کردند. تحمل این فضا برای کسی مثل دکتر چمران ممکن نبود. ایشان شغلش را رها کرد و از طرف تشکیلات سیاسیای که در آن عضو بود و اسمش را گذاشته بودند «سماع»، عازم مصر شد. 2 سال در مصر ماند و آموزش نظامی دید و خودش هم شد مربی آموزش نظامی. بعد از مدتی دید مصریها روی خطوط قرمز مرتبط با غرور ملی ایرانیها راه میروند، از طرفی ساواک هم دیگر هیولایی شده بود و از قضا خبر رسید موقعیت دکتر چمران در مصر هم برای ساواک افشا شده است. این شد که شهید چمران از مصر به آمریکا برگشت. البته باز هم ماندگار نشد و رفت لبنان.
* چرا؟
فضای آمریکا علیه اعراب و مسلمانها، عوض نشده بود. جنگ 6 روزه شده بود معیار حق و باطل و هر کس مقابل اسرائیل قرار داشت، حکم یک زامبی سرخپوست را پیدا میکرد که با کمونیستها سرش در یک آخور بود و باید از صفحه روزگار محو میشد. تحقیر اعراب و مسلمانها مد بود؛ از کف خیابان گرفته تا کرسی دانشگاه و تا آنتن تلویزیون.
* علت رفتن به لبنان چه بود؟ چرا ایشان مثلاً به کویت نرفت؟
دکتر که جهانگرد نبود. یک استاد دانشگاه با دیسیپلین و بسیار منظم بود که اولا باورهای بسیار سفت و سختی داشت. ثانیا برای خودش برنامهای مشخص کرده و دربهدر دنبال اجرای آن بود. آرمان ایشان برگشت به ایران و مبارزه برای مردم مسلمان کشورش بود. بعد هم اینکه از خاک خودش، علیه اسرائیل اقدام کند. منتها میدانست فضای داخل جای نفس کشیدن ندارد و اگر برگردد، دستگیر خواهد شد. خب! تجربه سال ۳۲ برای این نسل خیلی تلخ بود. در این وضعیت تنها گزینه این بود که مبارزه را از خارج از کشور دنبال کند. حضور در کشورهای عربی توی ذوق دکتر زد، بنابراین با سرخوردگی برگشت آمریکا. رفقایش تعریف میکنند که آنجا هم حالش خوب نبود و نمیتوانست به روال عادی قبل برگردد. فضای ضدمسلمانی پیرامونیاش هم حال روحیاش را تشدید میکرد تا اینکه یکدفعه سر و کله امام موسی صدر پیدا شد و پیام داد من در لبنان یک مدرسه صنعتی زدهام و احتیاج به آدم واردی دارم که مدیریتش را به دست بگیرد. به نظرم دکتر خیلی امیدوار نبود که آنجا اتفاق خاصی بیفتد چون با فضای کشورهای عربی آشنایی داشت اما احتمالا فکر کرد از وضعیت فعلیاش مفیدتر خواهد بود و شاید در برنامههای مبارزاتش فرجی شود. البته روش دکتر این بود که در تصمیمگیریها، مساله خودسازی و مبارزه با عافیتطلبی شخصی برایش اولویت زیادی داشت و بعدها در یادداشتهایش هم نوشت که خوشیهای آمریکا را سه طلاقه کردم تا میان محرومان و مستضعفان بروم و در غصههای دلشکستگان شریک شوم. در آثارش تعابیر بسیار تأثیرگذاری در این باره به کار برد؛ این بود که پذیرفت و دست زن و بچهاش را گرفت و رفت لبنان.
* امام موسی صدر از کجا میدانست دکتر چمران به دردش میخورد؟
مهندس مهدی بازرگان ایشان را به امام موسی معرفی کرده بود. مهندس بازرگان در دانشگاه تهران استاد دکتر چمران بود و روابط خیلی خوبی با او داشت.
* چه سالی لبنان رفتند؟
اواخر ۴۹ یا اوایل 50. اینجا آغاز مهمترین فصل زندگی شهید چمران است که حدود 8 سال طول کشید و همین جا، به جایی رسید که جایگاهی اسطورهای پیدا کرد. 8 سال در بدترین شرایط مادی و در کشوری گرفتار در جنگ داخلی و تجاوز خارجی و غرق در تعصبات طایفهای و بیعقلیهای صاحبمنصبان زندگی کرد؛ زندگی که چه عرض کنم! جنگید و درس داد. هم با اسرائیلیها میجنگید، هم با دشمنان وحشی شیعه در لبنان. فشارهای زندگی با آن شرایط در لبنان و همزمان شخصیت امام موسی صدر، جناب چمران را به پختگی و آبدیدگی کمنظیری رساند. چمرانی که با پیروزی انقلاب به ایران برگشت، چمران دهه 30 و 40 نبود. یک کوه تجربه و یک روح در نهایت پختگی و وقار بود.
* شهید چمران ظاهرا خیلی دیرتر از بقیه مبارزان خارج از کشور به ایران آمد و باز هم بازگشت به لبنان و دوباره به اشاره امام آمد به ایران و دفعه دوم ماندگار شد.
خیر! من هم چنین اطلاعات غلطی داشتم اما در حقیقت، دکتر چمران ۹ روز بعد از پیروزی انقلاب با یک هیأت لبنانی به ایران آمد و بعد از 21 سال دوباره چشمش به جمال وطن روشن شد و دیگر تا ۸۵۰ روز بعد که در دهلاویه شهید شد، ایران را ترک نکرد.
* چرا دیر بازگشتند؟ اکثر مبارزان بعد ورود حضرت امام شروع کردند به بازگشت.
اخبار پاریس به ایشان میرسید، در نتیجه از بازگشت قریبالوقوع امام خبر داشت. وقتی 20 بهمن در تهران بین مردمی که مسلح شده بودند و ارتش شاه، جنگ خیابانی راه افتاد، دکتر شروع کرد به جمع کردن آدم که بروند در تهران و کنار مردم با گاردیها بجنگند. جالب است که ایشان رفت با دولت سوریه مذاکره کرد یک هواپیما در اختیارشان قرار بدهد که این یک گردان را ببرند تهران و حتی شده وسط خیابان فرود بیایند. تصور این بود که این جنگ خیابانی حالاحالاها ادامه دارد. ۴۰۰ ایرانی و لبنانی جمع شدند و در تدارک تهیه هواپیما بودند که ۲۲ بهمن کار تمام شد. دکتر در همان ایام پیامی به رفیق صمیمیاش در دولت موقت مخابره میکند که اگر در شرایط بعد از پیروزی، وجودش مفید است، بلند شود و بیاید ایران اما به دلیل نامعلومی آن طرف هیچ جوابی نمیدهد.
* اسمش را میدانید؟
بله! منتها چون علت کارش را نمیدانم و زنده هم نیست که از او بپرسم، ترجیح میدهم معرفیاش نکنم. این آقا رسماً به پیامهای دکتر محل نمیگذارد. جناب چمران در نهایت یک هیأت ۹۲ نفری از علمای شیعه و سنی و مجاهدان لبنان را برمیدارد و راه میافتد سمت تهران. شیخ محمدمهدی شمسالدین و نبیه بری و سیدحسین حسینی که آن زمان رئیس پارلمان لبنان بود هم در این جمع بودند. این 3 نفر در آن زمان بالاترین مقامات شیعه لبنان بودند و در نهایت روز اول اسفند هواپیمای این جماعت در فرودگاه مهرآباد نشست. حالا دکتر از فرودگاه به همان رفیق شفیقش در دولت موقت زنگ میزند که بابا! بین ما مقامات عالی رتبه لبنانی هستند. یکی بیاید فرودگاه از این هیأت استقبال کند. نه آن جناب جواب میدهد، نه هیچ کس دیگر. آخرش هم همین جناب مهندس مهدی چمران که آن روزها در نخستوزیری مستقر بود، کاملا تصادفی جواب تلفن دکتر را میدهد و خبردار میشود که اینها در فرودگاه گیر افتادهاند و بلند میشود و میرود سراغشان. بالاخره دکتر چمران پس از 21 سال، بعد از 8 ساعت انتظار در داخل هواپیما، پا به خاک کشورش گذاشت.
* آمده بودند که بازگردند یا بمانند؟
ایشان فقط با یک ساک دستی کوچک آمده بود که چند روزی بماند و بازگردد. جالب است بدانید آن ساک را هم از ماشین دزدیدند! وقتی به دیدار امام میروند، ایشان که شروع به صحبت میکنند امام سرشان را بالا میآورند و میخندند و معلوم میشود دکتر را شناختهاند. دکتر چمران سالها قبل در نجف با امام دیداری داشتند که گزارشش را همان سالها نوشتند و در آمریکا در نشریهای دانشجویی منتشر کردند، البته بدون اسم. خلاصه! حضرت امام جناب چمران را شناختند و در همان جلسه پرسیدند برنامه شما چیست؟ دکتر گفت وضع لبنان خراب است و من میخواهم بازگردم. امام فرمودند نه، ایران بمانید، اگر ایران و انقلاب ایران درست بشود، آنجا هم درست میشود. با همین جملات امام، دکتر چمران تصمیمش را عوض کرد و ماندگار شد.
* از این زمان تا 6 ماه بعد که اسم چمران در غائله کردستان سر زبانها میافتد، دیگر خبری از ایشان نیست. چرا؟
چرا هست! اما در ماجرای غائله پاوه، ایشان به عنوان «ناجی کردستان» شناخته میشود و شهرتش به اوج میرسد. البته به هر حال دکتر چمران 3-2 ماه بعد از ورود به ایران مسؤولیتی نداشت و بعد شد وزیر مشاور در امور انقلاب. البته در همین ایام یک ماموریتی به منطقه «سرو» و «قطور» رفتند که شلوغیهایی را در آنجا آرام کنند. موفقیت در همین ماموریت بود که باعث شد وقتی ماجرای پاوه درست شد، مهندس بازرگان، ایشان را به عنوان گزینه مناسب برای حلوفصل دعوا به کردستان فرستاد.
* در کردستان که دکتر موفق به متقاعد کردن ضدانقلاب نشد.
بله! ولی در فرماندهی مردم برای عقب زدن ضدانقلاب حضور داشتند. بعد از آن پیام معروف امام برای پاوه، فرماندهی نیروهای مسلح و مردمی که هجوم آورده بودند برای مقابله با ضدانقلاب، با شهید چمران بود. شهرهای کردستان یک به یک در حال آزاد شدن بود تا رسیدند به سردشت. شهر را آزاد کردند و وارد آن شدند که خبر رسید آیتالله طالقانی درگذشتهاند.
* یعنی 19 شهریور 58.
بله! یعنی ایشان یک ماه ممتد در کردستان بود و در نهایت همان روز برای شرکت در تشییع آقای طالقانی بازگشت به تهران. بعد هم کار به ژاندارمری واگذار شد که موجب شد دوباره ضدانقلاب شروع به پیشروی کند. دکتر چمران دوباره بازگشت به سردشت و جنگ ادامه پیدا کرد که مطرح شد که بناست با گروهکها مذاکره شود و کار مسلحانه را متوقف کنید. البته دکتر با شناختی که از اوضاع پیدا کرده بود میدانست مذاکره راه به جایی نمیبرد اما اهل سنگ انداختن در مسیر تصمیمات بالادستی نبود و بازگشت تهران. چند هفته بعد(آبان 58) به پیشنهاد شورای انقلاب و با فرمان حضرت امام خمینی، ایشان شد «وزیر دفاع».
* ظاهرا دکتر چمران نخستین غیرنظامیای بود که وزیر دفاع میشد.
بله! ولی آوازه ایشان در لبنان و شهرتی که به عنوان یک چریک دشمن شکن در کردستان پیدا کرد، ایشان را به عنوان یک کهنهسرباز در ذهن مردم و مسؤولان انقلاب تثبیت کرده بود. برای اینکه متوجه محبوبیت ایشان بشوید همین بس که 4 ماه بعد از وزیر شدن، ایشان به صورت مستقل کاندیدای نمایندگی نخستین دوره مجلس از تهران شد و همان دور اول، بیشتر از یک میلیون رای آورد. به سوابق که رجوع کنید میبینید چه افرادی نتوانستند چنین رأیی کسب کنند. ضمن اینکه چنین اتفاقی وقتی افتاد که گروههای چپ یک موج سنگین تبلیغاتی علیه ایشان راه انداخته بودند که فلانی قصاب فلسطینیها در لبنان بوده، بعد هم آمده ایران و قصاب خلق کرد شده و حالا هم دارد نماینده مجلس میشود. کلی دروغ و شایعه درست شد که شخصیتش آلوده شود اما به قدری بین مردم محبوب بود که مستقل آمد و نفر هفدهم تهران شد. اردیبهشت 59 هم از طرف امام خمینی به عضویت شورای عالی دفاع انتخاب شد.
* یک کاری قبل از جنگ به ایشان نسبت میدهند به عنوان تاسیس لشکرهای 10هزار نفری.
بله! دکتر چمران قانونی را به شورای انقلاب برد به این مضمون که لشکرهایی 10 هزار نفری از داوطلبان مردمی تشکیل شود. قرار شد ارتش به ایشان کمک کند و کار به سرانجام برسد که البته نشد. فکرش را بکنید اگر چنین طرحی محقق میشد، هنگام شروع جنگ چقدر ماجرا عوض میشد.
* چرا به سرانجام نرسید؟
رئیس وقت ستاد مشترک ارتش موافق این طرح نبود و کار آنقدر به تعویق افتاد که جنگ شروع شد و کار از کار گذشت.
* معلوم میشود حواس دکتر چمران جمعتر از بقیه بوده.
به هر حال، شد آنچه شد. در ششمین روز جنگ هم دکتر چمران در کنار آیتالله خامنهای وارد مناطق جنگی شدند و همان وقتها، «ستاد جنگهای نامنظم» را راه انداختند که نخستین اقدام عملی در آن روزهای بیتصمیمی و بلاتکلیفی بود. دکتر چمران حالا هم نماینده مجلس بود، هم نماینده امام در شورای عالی دفاع و هم رئیس ستاد جنگهای نامنظم.
* وزارت دفاع را تحویل دادند؟
شهریور 59 شهید جواد فکوری شدند وزیر دفاع.
* خب! وضعیت ایشان همین طور بود تا زمان شهادت؛ درست است؟
بله! ایشان 9 ماه آخر عمرش را عمدتا در جبهه بود و البته در جلسات مجلس هم تا جایی که امکان داشت شرکت میکرد. در 4-3 ماه ابتدایی جنگ، دفاع از جبهه اهواز یعنی منطقه میانی خوزستان، عملا با 3 نفر بود؛ آقای خامنهای، دکتر چمران و شهید فلاحی. جبهه شمال خوزستان را مرحوم ظهیرنژاد هدایت میکرد و جبهه جنوب خوزستان هم در فرماندهی تشکیلاتی به نام ستاد اروند بود، البته اینها دیگر خارج از بحث ما است.
* عملکرد دکتر چمران در ماههای حضورشان در جنگ قابل جمعبندی است؟
خیلی واضح نمیشود کارنامه آن روزها را تنظیم کرد. اوضاع خیلی درهم و بر هم بود ولی ستاد جنگهای نامنظم واقعا برای خودش تکیهگاهی بود و سهمی جدی در هویت بخشیدن به رزمندگانی داشت که هیچ جایی برای سر و سامان دادن به آنها تعریف نشده بود. شرایط چند ماه اول واقعا برای مخاطبان امروزی قابل وصف نیست. آن روزها از یک طرف در مناطق عملیاتی، به طور وحشتناکی کمبود نیرو وجود داشت و از طرف دیگر هزاران جوانی که مشتاق حضور در جبهه و شرکت در دفاع بودند، نمیدانستند باید چه کار کنند و کجا بروند. البته زرنگها بالاخره خودشان را به میدان میرساندند اما عمده مردم بلاتکلیف بودند. این وسط ستاد جنگهای نامنظم که برای مردم با اسم و شهرت شهید چمران شناخته شده بود، توانست بخشی از توان مردمی را هدایت و وارد جنگ کند. البته متاسفانه ماهیت این ستاد با شخص شهید چمران چنان آمیخته شده بود که بعد از شهادت او، دیگر حفظ نشد و مدت کوتاهی بعد منحل شد.
* از عملکرد شهید چمران در لبنان خیلی کم حرف زدیم.
من دیدم اگر بخواهم وارد لبنان بشوم، جا برای هیچ حرف دیگری باقی نمیماند. فقط برای آنکه بهتر بفهمیم چمران در لبنان چه کار بزرگی کرد، به همین اشاره میکنم که قبلا هم اشارهای کردم. ببینید! تشکیلاتی که دکتر چمران در ایران راه انداخت، بعد از شهادتش دوام نیاورد اما سازمانی که ایشان در لبنان تاسیس کرد، یعنی «جنبش امل» تا همین امروز پابرجاست. جنبش حزبالله از همین سازمان امل منشعب شد و اکثر فرماندهان فعلی حزبالله و مقاومت اسلامی، از جمله شخص سیدحسن نصرالله، سابقه شاگردی دکتر چمران و جنگیدن تحت فرماندهی او را در کارنامه دارند. با این حساب الان بزرگترین قدرت تهدیدکننده اسرائیل توسط شاگردان و نیروهای دکتر چمران فرماندهی میشود. این خودش نشان میدهد چه کار شگفتانگیزی در لبنان توسط دکتر چمران انجام شد.
* البته باید گفت دکتر چمران و امام موسی صدر.
امام موسی صدر رهبر شیعیان بود. ایده و اجرای تاسیس یک مقاومت شیعی در لبنان از دکتر چمران است و البته امام موسی صدر هم محکم پشت ایشان ایستاد و تمام قدرتش را به کار برد که طرحهای دکتر چمران به نتیجه برسد. با این حال کسانی که به جزئیات ماجرا علاقهمندند، به کتاب «لبنان» که از آثار خود شهید چمران است مراجعه کنند.
* از مبارزات انقلابی در آمریکا هم حرفی نزدیم.
حق بدهید زمان زیادی هم نداریم اما علاقهمندان به این موضوع هم باید به کتاب «چمران به روایت اسناد ساواک» مراجعه کنند. از دی ماه 1340 تا تیرماه 1357، گزارشهای ساواک از مبارزات ایشان، با اصل اسناد درج شده است که 8-7 سالش مربوط به زمان حضور در آمریکاست.