نیلوفر نصیری: هیچ کجا در امان نبودی! هر کجا میرفتی یک آژان جلویت سبز میشد. دست میانداخت و چادرت را بر میداشت. بعضیهایشان به چادر هم اکتفا نمیکردند. باید چارقد و چارشو را هم برمیداشتند تا دلشان خنک شود. غریبه و آشنا هم حالیشان نبود. چادرها را یا پاره میکردند یا آتش میزدند که دیگر قابل استفاده نباشد.
اگر کسی مقاومت میکرد مشت و لگد و باتوم نصیبش میشد. بیچاره زنهایی که بیپناه میماندند و به ناچار دستهایشان را روی سر سپر میکردند. خیلیها خودشان را توی پستوهای خانه حبس کرده بودند که مبادا توی کوچه و خیابان، حجابشان را بردارند. خیلیها هم قید حمام رفتن را میزدند و توی خانه آب گرم میکردند و بچههای قد و نیمقدشان را میشستند.
بیحجابی هوای سرد و گرم برنمیداشت. وسط چله زمستان هم که بود، باید بدون روسری بیرون میآمدی. آژانها هم که انگار حیا را خورده بودند و آبرو را قی کرده بودند. به زنهایی که توی بیابان برای کار رفته بودند هم رحم نمیکردند. بعضی زنها کلاه شاپو را تا به امروز نگه داشتهاند تا هر وقت چشمشان به آن میافتد، باعث و بانیاش را لعنت کنند و قدر آزادی امروزشان را بیشتر بدانند. حین خواندن کتاب با خودم میگفتم: خوش به حالشان که نمیخواستند عروسک خیمهشببازی مردهایی باشند که ارزش زن را در برهنه بودنش میدانستند و نه انسان بودنش. راویهای کتاب از قول رضاشاه میگفتند: زنها اگر شبیه زنهای فرنگی شوند پیشرفت میکنند اما کجاست که ببیند زنان امروز ما در عرصههای مختلف سیاسی، اجتماعی، علمی و پژوهشی پیشتاز هستند و با تدبیر و هوشمندیشان کشور را به جلو میبرند؟
زنان عفیفهای که نه تنها در بستر خانواده بلکه در بستر اجتماع برای یک ملت مادری میکنند. مصداق این زنان، مهر باطلی بر یاوهگویی و توهم آنهایی است که کورکورانه عاشق غرب و فرهنگ پوچ آن هستند.
اینها برداشتی از کتاب «به خون کشیده شد خیابان» اثر مهناز کوشکی بود. کتابی که یادگار خاطرات زنان خراسان از مقاومت در برابر کشف حجاب رضاخانی جمعآوری شده است. تحقیق این اثر توسط آقایان مهدی عشقی، قربان ترخان، اسماعیل شرفی و رضا پاکسیما انجام شده و در قالب 100 خاطره کوتاه و جذاب توسط انتشارات «راه یار» منتشر شده است.