بررسی اقدامات بنیامیه و اثرات مهلک آنها بر جامعه اسلامی درسهای بزرگی برای مسلمانان در همه عصرها و مصرها دارد. بنیامیه در زمان پیامبر اکرم همه تلاش خود را برای نابودی اسلام از طریق کشتن رسول خدا و یاران او کردند ولی وقتی از نابودی اسلام از طریق جنگ مسلحانه کاملاً نومید شده بودند، تصمیم گرفتند با نفوذ در ارکان جامعه اسلامی و اشغال مَفْصَلهای حساس دستگاههای تصمیمگیری جامعه، بار دیگر بر مسلمانان سیطره یابند. آنان پس از نفوذ در دستگاههای اجرایی، اقتصادی و سیاسی جهان اسلام،عملیات استحاله را آغاز کردند. یکی از مهمترین روشهای استحاله آنها، شکستن حرمت احکام اسلام از طریق رواج فساد اخلاقی، اقتصادی و اداری و تحریک احساسات مسلمانان بود. آنان از این طریق در جامعه اسلامی التهاب ایجاد میکردند و با ناراضی کردن مردم از حکومت، اندیشه ناکارآمدی حکومت دینی را در باورها مینشاندند. بعد از قتل عثمان و بیعت مردم با جانشین برحق پیامبر اسلام، بنیامیه استحاله درونی جامعه اسلامی را از طریق ایجاد اختلاف بین گروهها و دستههای بیعتکننده با امیرمؤمنان(ع) پی گرفتند و به طور همزمان مبارزه علنی بیرونی را مانند صدر اسلام آغاز کردند.
به گواهی تاریخ، بنیامیه از همان ابتدا سعی در نابودی دین خدا داشتند اما به دلیل اینکه نتوانستند آن را از طریق سخت و نظامی از بین ببرند، راهبرد نفوذ و استحاله را پیش گرفتند. ائمه شیعه نیز در تقابل با این راهبرد خطرناک اقداماتی را انجام دادند تا بتوانند جامعه اسلامی را از این توطئه بزرگ آگاه کنند که قیام و شهادت سیدالشهدا(ع) و اسارت اهلبیت پیامبر(ص) نقطه اوج و عطف این اقدامات است. به منظور بررسی بیشتر راهبرد ترکیبی بنیامیه در استحاله حکومت و جامعه اسلامی یادداشتی از حجتالاسلام والمسلمین دکتر «جواد سلیمانی» تقدیم میشود.
بنیامیه هسته مرکزی حزب طلقا به حساب میآمدند، آنان کسانی بودند که پیش از پیروزی اسلام قدرت برتر مکه و حتی جزیرهالعرب به حساب میآمدند؛ هم از حیث نظامی و هم از حیث سیاسی و اقتصادی قدرت درجه اول شمرده میشدند. پس از بعثت پیامبر(ص)، بشدت با دعوت آن حضرت مخالفت کردند، چرا که حاکمیت ارزشهای اسلامی را با منافع دنیوی خویش در تضاد میدیدند. از این رو به رغم تساهل با سایر ادیان مکه با اسلام به سختی به مبارزه پرداختند، پیامبر(ص) و مسلمانان را تحت سختترین فشارها قرار دادند به طوری که مسلمانان برای حفظ دین و انجام مناسک خویش دست از مال و منال و خاندان خود کشیدند و به ناچار به حبشه و مدینه هجرت کردند ولی کفار قریش به سرکردگی بنیامیه، همچنان به تعقیب آنها ادامه دادند و افرادی را به حبشه فرستادند تا پادشاه حبشه را به اخراج مسلمانان وادار کنند. آنان ۳ جنگ سنگین و خونین خسارتبار را بر حکومت نوپای پیامبر(ص) در مدینه وارد ساختند که در برخی از این جنگها ضربههای سختی به مسلمانان وارد کردند. هدف اصلی آنان در این جنگها قبل از هر چیز نابودی اسلام و کشتن پیامبر(ص) بود ولی در پرتو مجاهدتهای پیامبر(ص) و امیرمومنان(ع) و اصحاب راستین آن حضرت و در سایه امدادهای غیبی خداوند متعال سرانجام مسلمانان پیروز شدند و مکه را فتح کردند. روز فتح مکه نیز ابوسفیان و فرزندانش تنها از روی ترس اسلام آوردند و سیاست دشمنی علنی و حمله از بیرون را به ستیز پنهان و نفوذ از درون تغییر دادند. آنان که از نابودی اسلام از طریق جنگ مسلحانه کاملا نومید شده بودند، این بار تصمیم گرفتند با نفوذ در ارکان جامعه اسلامی و اشغال مَفْصَلهای حساس دستگاههای تصمیمگیری جامعه، بار دیگر بر مسلمانان سیطره یابند. از این رو ابتدا مناطق مفتوحه شامات را به دست گرفتند؛ اول یزیدبنابیسفیان و بعد از مرگ او برادرش معاویه فرمانده نیروهای نظامی و حاکم شام شدند. آنها در زمان عثمان قلمرو نفوذ خود را گسترش داده، ریاست دفتر عثمان و فرمانداری کوفه و مصر را نیز تصاحب کردند؛ از آنجا که فرمانداری کوفه بر تمام مناطق ایران نیز نظارت داشت، میتوان گفت ایران هم تحت نفوذ بنیامیه قرار گرفت. آنان پس از نفوذ در دستگاههای اجرایی و اقتصادی و سیاسی جهان اسلام، عملیات استحاله را آغاز کردند. یکی از مهمترین روشهای استحاله آنها، شکستن حرمت احکام اسلام از طریق رواج فساد اخلاقی و اقتصادی و اداری و تحریک احساسات مسلمانان بود. آنان از این طریق در جامعه اسلامی التهاب ایجاد میکردند و با ناراضی کردن مردم از حکومت، اندیشه ناکارآمدی حکومت دینی را در باورها مینشاندند. به نمونههای زیر توجه کنید: ولیدبن عقبه بن ابی معیط رسما در کوفه شراب خورد و در محراب عبادت هنگام نماز صبح از فرط شرابخواری استفراغ کرد. این عمل سخت مسلمانان کوفه را خشمگین کرد، به طوری که یکی از نمازگزاران - عتاب بن غیلان - گفت: «والله لا أعجب إلاممن بعثک إلینا والیاً و علینا امیراً؛ قسم به خدا از کسی که تو را والی و امیر ما قرار داده، تعجب میکنم». سعید بن عاص رسما به مردم کوفه گفت: انّما هذا السواد فطیر لقریش؛ سرزمینهای سرسبز عراق، کالای بیمقدار قریش است». این سخن به معنای برده دانستن فاتحانی بود که با جانبازیهای خود این مناطق را فتح کرده و اکنون براساس حق اسلامی خویش باید از محصولات آن استفاده کنند. از این رو، اعتراض مردم را برانگیخت، مالک اشتر فرمود: «أتجعل ما أفاءالله علینا بظلال سیوفنا و مراکز رما حنا بستاناً لک و لقومک؟ آیا این زمینهای سرسبزی را که خداوند در ازای شمشیر زدنها و فرود آمدن نیزههایمان به عنوان غنیمت به ما عطا فرموده، مال خود و قومت میخوانی». عبدالله بن سعد بن ابی سرح با ظلم و ستم خود، مردم مصر را به تنگ آورد؛ بهگونهای که عده زیادی از مسلمانان از مصر به مدینه آمده و از او شکایت کردند ولی شکایت آنان موجب به خطر افتادن جان خودشان شد، زیرا هنگام بازگشت در میان راه غلام عثمان را، در حالی که حامل نامهای برای عبدالله بن سعد بود، دیدند. مشکوک شده، نامه را گشودند. معلوم شد حاوی دستوری از طرف عثمان به عبدالله بن سعد مبنی بر دستگیری و به دار کشیدن برخی معترضان است. این امر آتش خشم آنان را برافروخت. از این رو، از همانجا راهی مدینه شدند و علیه عثمان انقلاب کردند. این برخوردهای دوگانه، مردم شهرهای مختلف را به تنگ آورد و سرانجام خواهان عزل عثمان شده، او را کشتند. معاویه گمان میکرد با کارشکنیهای بنیامیه و عزل عثمان، حکومت به دست او خواهد افتاد. به همین دلیل به زبان از عثمان حمایت ولی در عمل زمینه انتقال قدرت از عثمان به خود را فراهم میکرد. وی 12 هزار نیرو در شام به عنوان حمایت از عثمان بسیج کرده بود اما بیرون شام آنها را متوقف کرد و از ادامه حرکت آنان به سوی مدینه ممانعت کرد. سپس خود به مدینه رفت و به عثمان گفت: آمدهام تا نظرتان را بگیرم و برگردم نیروها را بیاورم، عثمان کید او را فهمید و گفت: «لا و اللّه، و لکنّک أردت أن ْ أقتل فتقول: أنا ولی ّ الثأر؛ نه قسم به خدا! تو میخواهی من کشته شوم و تو بگویی من صاحب خون [عثمان] هستم». معاویه دنبال فرو افکندن حکومت دینی صوری عثمان و تحکیم قدرت خویش بود ولی با تلاش بزرگانی چون مالک اشتر و عمار یاسر و محمدبن ابیبکر، مردم بعد از قتل عثمان با علی(ع) بیعت کردند و بنیامیه به هدف خود، یعنی بنیانگذاری سلطنت اموی نرسیدند. آنان آرام ننشستند و عملیات تضعیف حکومت دینی را ادامه دادند اما نه به شیوه گذشته، زیرا علی(ع) کاملا ماهیت ضداسلامی آنان را میشناخت به طوری که میفرمود:«وَ الَّذی فلق الحبّه و بَرَأ النَّسَمه َ ما اسلموا و لکن استسلموا و أسرُّوا الکفر؛ قسم به آنکه دانه را شکافت و انسان را آفرید آنها اسلام نیاوردند، لکن به ظاهر تسلیم شدهاند و کفر خود را پنهان کردهاند». و شاید به همین جهت در همان روزهای نخست خلافت، همه کارگزاران اموی را عزل کرد. از این رو امویان این بار علاوه بر ادامه استحاله درونی جامعه اسلامی از طریق ایجاد اختلاف بین گروهها و دستههای بیعتکننده با امیرمومنان(ع) به طور همزمان مبارزه علنی بیرونی را مانند صدر اسلام آغاز کردند. ابتدا طلحه و زبیر را به جنگ با امیرمومنان(ع) تحریک کردند. مروان بن حکم به طور علنی در جنگ جمل شرکت کرد و اوضاع را به دقت زیر نظر داشت به گونهای که وقتی علائم پشیمانی را در طلحه دید، در همان میدان نبرد از پشت به سویش تیر افکند و او را از پا درآورد. معاویه نیز به محض اطلاع از بیعت مردم با علی(ع) طی نامهای بیعت خود را با طلحه و زبیر اعلان کرد و از آنها خواست به خونخواهی عثمان برخیزند. سپس در جنگ صفین خود مستقیما رو به روی امیرمومنان(ع) قرار گرفتند و وقتی از پیروزی نظامی در میدان نبرد نومید شدند، از طریق تزویر و تطمیع، عناصر فرصتطلب سپاه کوفه را فریفتند و به این وسیله مقاومت سپاه حضرت را شکستند و دست به غارت شهرهای تحت نظارت حکومت علی(ع) زدند و سرانجام با بهرهگیری از زر و زور و تزویر اقتدار حکومت امام علی(ع) و فرزند گرانقدرش امام حسن(ع) را متلاشی کردند و در نهایت به سال 41 هجری زمینه فروپاشی حکومت دینی و تبدیل خلافت اسلامی به سلطنت طاغوتی را فراهم آوردند. معاویه رسما در سخنرانی خویش در میان جمعیت کوفه پس از صلح امام حسن(ع) گفت: «إنّی ما قاتلتکم لتصلّوا و لالتصوموا و لالتحجّوا و لا لتزکوا انکم لتفعلون ذلک انّما قاتلتکم لاتأمّر علیکم؛ من با شما نجنگیدهام تا نماز گزارده و روزه گرفته و حج به جا آورید و زکات بپردازید، شما اینها را انجام میدهید. من با شما جنگیدهام تا بر شما حکومت کنم». اما با همه تلاشهای بنیامیه در جهت فروپاشی دینی، هنوز اصول و فروع اسلام در جامعه زنده بود. صوم و صلات، حج و زکات و اذان و اقامه، توحید و نبوت و قرآن و معاد جزو باورهای مقدس جامعه اسلامی به حساب میآمد. مردم 5 بار در شبانهروز بر مأذنهها اذان میگفتند، استوانهها و ارکان دین حفظ مانده بود. بنیامیه به آن هدف نهایی خویش که هدم و مسخ اساس دین بود، نائل نیامده بود. معاویه تحت فشار افکار عمومی شعائر اسلامی را رعایت میکرد. به حریم اعتقادات و اصول و فروع دین تجاوز علنی و رسمی نمیکرد ولی سخت از استمرار حیات شالودههای دین غمگین و ملول بود. این حقیقتی است که وی در ملاقات با مغیره بن شعبه ابراز داشته است؛ در پاسخ مغیره که از او درخواست کرده بود: حال که به قدرت رسیده، قدری با بنیهاشم ملایمتر رفتار کند تا نام نیکی از خویش باقی گذارد، محو شدن نام خلیفه اول و دوم را شاهد آورده، با اشاره به شهادت به رسالت پیامبر(ص) در اذانهای پنجگانه گفت: «و أی ذکر یدوم بعد هذا؛ پس از این دیگر چه نامی باقی خواهد ماند». این نشان میدهد معاویه از زنده بودن نام پیامبر(ص) در جامعه، سخت ناراحت بود و اگر فرصت مناسبی مییافت، یاد پیامبر(ص) را از خاطرهها محو میکرد ولی تا زمان مرگ به هدف خویش نرسید و لکن یزید سیاست پنهان پدر را آشکارا دنبال کرد و با عزم نابود کردن اساس دین و انکار رسالت و وحی و نبوت و معاد و قیامت و گرفتن انتقام کشتههای کفار قریش در جنگ بدر به میدان آمد. بهترین گواه این مدعا سخنی است که هنگام ملاقات با سر مطهر حسین بن علی(ع) بر زبان جاری کرده و در حقیقت با گفته خویش کفر خود را علنی کرد و گفت:
لیت اشیاخی ببدرٍ شهد
واجَزَع َ الخزرج ُ من وقعالاسل لعبت هاشم بالملک فلا
خبرٌ جاء و لاوحی ٌ نزل لست ُ مِن خندف إن لم انتقم
من بنی احمد ماکان فعل؛ ای کاش بزرگانم که در جنگ بدر کشته شدند، حضور داشتند و جزع و ناله قبیله خزرج را از ضرب نیزه میشنیدند. بنیهاشم با پادشاهی بازی کردند، نه خبری [از آسمان] آمده بود و نه وحیای نازل شد. من از قبیله خندف نباشم اگر از فرزندان احمد به خاطر آنچه انجام داده، انتقام نگیرم. بیت نخست این ابیات شعری بود که ابن زبعری یکی از کافران مکه هنگام پیروزی کفار در جنگ اُحد سروده بود. تمسک به این اشعار نشان آن بود که اساسا یزید میخواهد تیر خلاص را به پیکره نیمهجان دین بزند. بنابراین تا قبل از یزید بنیامیه موفق شدند حکومت دینی را فرو ریخته و ارزشهای اصیل اسلامی جامعه را به ارزشهای بدیل جاهلی تغییر دهند ولی از این پس بنای نابودی و مسخ اساس دین و ارکان و اصول آن را در سر میپروراندند. از این رو وقتی یزید روی کار آمد، سیدالشهدا(ع) به این راز پنهان و هدف شوم اشاره کرده، فرمودند: «و علی الاسلامالسلام إذا قد بُلِیَت ِ الامّه براع ٍ مثل یزید؛ دیگر فاتحه اسلام را باید خواند که امت [اسلامی] به حاکمی مانند یزید مبتلا شده باشد».