نقل است در سنه ۱۹۴۵ میلادی، هری اس ترومن که به جناب «پرزیدنت یواس» شهره بود، در حجره خویش به مار و پله بازی مشغول بود. ناگاه فردی لرزان و ترسان وارد شد، ترومن تاس بینداخت و با دیدن شش مسرور گشت، رو به مرد کرد و گفت: «چه امر خطیری واقع گشته که چنین جفتپا وسط بازی ما نزول اجلال فرمودی؟!»
مرد گفت: «جناب پرزیدنت! از کشتار دستهجمعی خونمان کاسته شده، مرحمت فرمایید و این مهم را حل کنید».
ترومن گفت: «آیا اطمینان داری بر گفته خویش؟ چهل و پنج دقیقه و سی ثانیه و پنجاه و چهار صدم ثانیه از آخرین کشتار دسته جمعیمان نگذاشته است. دمی درنگ نما تا دستگاه کشتار دسته جمعیسنج خون خویش را بیاوریم».
ترومن پس از اندازهگیری رو به مرد کرد و گفت: «آری باید چارهای بیندیشم. فیالحال شد 47 دقیقه».
ترومن همچون کبکی که دمپایی پاشنه بلند پوشیده باشد هراسان از یک طرف حجره به طرف دیگر حجره میرفت که ناگهان ایستاد و گفت: «یافتم! یافتم! چند روز پیش سلاحی اتمی نام، ابداع گشت که گمانم درخور افزایش کشتار دستهجمعی خونمان و آزمایش آن باشد».
آنگاه ترومن مقابل نقشه زمین ایستاد و چشمان خویش را ببست و با انگشت یک مکان را انتخاب نمود و گفت: «WOW که عجب جایی را برگزیدیم. مردمان این شهر متمرکز چند صدهزار نفری کنار هم روزگار میگذرانند و یک بمب، عجب کشتار دستهجمعی تپلی را خواهد آفرید».
و چنین شد که ۶ اوت سنه ۱۹۴۵ میلادی، بمب اتمی به نام پسر کوچک توسط یک طیاره بوئینگ بی۲۹ بر هیروشیما بینداخت. ترومن که این واقعه زیر دندانش شیرین گشت، یک بمب دیگر نیز بر شهر ناگازاکی بینداخت تا این شیرینی را بیفزاید. گفتنی است پس از این واقعه، نجیبزادگان آمریکایی هرساله دستهگل گلایلی با روبان مشکی و با کارتی که روی آن عبارت «تقدیم برای عرض تسلیت» حک شده را تقدیم ژاپنیها مینمایند تا متقابلا آنان نیز پرس چلوجوجه و نوشابه میهمانان مذکور را دوبل نموده و کره اضافی هم برایشان کنار گذارند.