printlogo


کد خبر: 266411تاریخ: 1402/6/5 00:00
گفت‌و‌گوی «وطن‌امروز» با فرزند علامه طباطبایی درباره سیره رفتاری ایشان
آیین محبت، آینه رحمت

تاریخ پرافتخار اسلام از زمان پیامبر اکرم‌(ص) تا امروز علمای ربانی زیادی را به خود دیده است که در راه رشد علم و پاسداری از دین مجاهدت‌های بسیار کرده‌اند. بدون شک یکی از بزرگ‌ترین و موثرترین عالمان معاصر ما علامه سیدمحمدحسین طباطبایی است. مرحوم آیت‌الله علامه طباطبایی حقیقتا یک بخش جدی جریان فکری معاصر ما است و اساسا تاریخ فکری معاصر ایران را نمی‌توان بدون علامه طباطبایی فهمید. علمای دینی و دانشمندان اسلامی یک وجه تمایز جدی با سایر دانشمندان علوم دیگر دارند و آن وجود عنصر تهذب و تقوا در دانشمندان دینی است. وجود عنصر تقوای الهی در ضمیر علمای ربانی سبب می‌شود نوع رفتار و تعایش این بزرگان با دیگران بویژه همسر و فرزندان مبتنی بر اخلاق الهی و تقوای دینی باشد. سیره علامه طباطبایی از این جهت در برخورد با خانواده بویژه همسر و دختران بسیار قابل توجه است. در همین رابطه با دختر علامه طباطبایی گفت‌وگو کردیم.
* مرحوم علامه طباطبایی حقیقتا یک بخش جدی جریان فکری معاصر ما است و اساسا تاریخ فکری معاصر ایران را نمی‌توان بدون علامه طباطبایی فهمید و درباره آن اطلاع کسب کرد. لطفا در ابتدای گفت‌وگو خودتان را معرفی بفرمایید؟ در چه سالی متولد شدید و فرزند چندم ایشان هستید؟
سلام می‌کنم خدمت شما. این را در ابتدا عرض کنم که خیلی از فرزندان علامه طباطبایی در همان ابتدای تولد فوت شدند و کسانی که باقی ماندند ۴ فرزند بودند و من فرزند آخر هستم که سال 1323 در تبریز متولد شدم. 
 اتفاقا یکی از بخش‌های شگفت‌انگیز زندگی علامه، صبر ایشان در از دست دادن فرزندان است. ما وقتی زندگی علامه طباطبایی را مطالعه می‌کنیم متوجه می‌شویم همسر علامه در زندگی ایشان نقش محوری داشتند و از طرفی علامه هم بشدت عاشق ایشان بودند. ممنون می‌شوم در ابتدا از مادر محترم‌تان برای ما شرح حالی را نقل بفرمایید. 
مادر ما خانم بزرگ‌زاده‌ای بود که با پدر فامیل بودند. ایشان هم از سادات طباطبایی تبریز بودند و ارباب‌زاده و یک زندگی خیلی راحت و خوبی آن زمان داشتند. بعد که ازدواج می‌کنند، خداوند فرزندی به ایشان عنایت می‌کند. نزدیک یک سالگی این فرزند بود که مرحوم پدر در تبریز درس‌شان به جایی می‌رسد که احتیاج پیدا می‌کنند به نجف مشرف و در حوزه نجف مشغول شوند. وقتی مطرح می‌کنند مادر ما می‌گفتند ابتدا بسیار ناراحت و نگران شدم که چطور می‌شود. نجف آن زمان از نظر زندگی خیلی وحشتناک بود. بعد مادر ما با مادرشان که ایشان هم دختر حاکم تبریز آن زمان بوده، مطرح می‌کنند و ایشان دلداری می‌دهند. مادربزرگ ما به مادرمان می‌گویند همسر تو برای علم و تحصیل می‌رود، اشکالی ندارد و شما هم باید صبر کنید. ایشان واقعا صبر می‌کنند و به نجف می‌روند. با خیلی مشکلات زیاد زندگی آن روز مواجه بودند اما در عین حال صبر می‌کنند و بعد از مدت کوتاهی بچه فوت می‌شود. فرزند بعدی به دنیا می‌آید و آن هم نزدیک یک ساله بود که به محض اینکه بیرون می‌رفتند یا زیارت می‌رفتند و هوای بیرون به این بچه می‌خورد، بیمار می‌شد. به همین ترتیب این بچه هم به دلیل بیماری‌های زیاد فوت می‌شود. ۴ فرزند ایشان به این صورت از دست رفت و مادر ما می‌گفت به خاطر اینکه افکار حاج آقا ناراحت نشود و متأثر نشوند و از درس عقب نمانند، می‌گفتند من حتی جلوی ایشان گریه نمی‌کردم و اشک نمی‌ریختم. به خلوت می‌رفتم یا وقتی ایشان نبود، گریه می‌کردم اما اصلا به روی خودم نمی‌آوردم.
بعد از فوت چهارمین فرزند، مرحوم آیت‌آلله قاضی تشریف می‌برند که به پدر ما تسلیت بگویند، چون یک نسبت فامیلی دوری با پدر و مادر من داشتند، وقتی ایشان می‌خواستند از خانه بروند به پدر ما می‌گویند که بگو دخترعمو هم بیایند که من تسلیت بگویم. مادرم خدمت آقای قاضی می‌آید، آیت‌الله قاضی به ایشان می‌گوید خداوند به زودی فرزندی به شما می‌دهد و احتمالا الان هم در راه باشد. مادرم در زمانی که آیت‌الله قاضی این حرف را می‌زند، باردار بوده است اما خبر نداشته. آقای قاضی به مادرم می‌گویند اسم ایشان را عبدالباقی بگذارید و ان‌شاءالله او می‌ماند و نگران نباشید. به این ترتیب  برادر بزرگ ما متولد شد. 
* اگر بخواهید مادر را در چند کلمه توصیف کنید، چه صفاتی از ایشان برای شما به یادگار مانده که بسیار در ذهن شما ثبت شده است؟
مادر و پدر ما واقعا ۲ مخلوقی بودند که فقط می‌توانم بگویم فرشته بودند. خلقیات و رفتار پدر و مادر بی‌نظیر بود. ما در تمام طول زندگی خود یک بار از اینان صدای بلند یا اوقات تلخی یا ناراحتی و گله نشنیدیم. همیشه در نهایت رضایت و آرامش خاطر زندگی ما در کنار ایشان گذشت. هیچ چیز نمی‌توانم بگویم و فقط همین را می‌توانم بگویم که از نظر اخلاقی ۲ فرشته بودند. 
* از مرحوم آقای قاضی یاد کردید. مرحوم علامه دلداده حضرت آیت‌الله‌العظمی قاضی بودند؛ اگر از این ارتباط هم نکته‌ای از علامه شنیدید یا دیدید برای ما بفرمایید. 
ما که مرحوم آقای قاضی را ندیدیم چون ایشان نجف بودند ولی وقتی آقای قاضی فوت کردند پدر ما دیگر بعد از آن عطر نمی‌زدند، آنقدر که در رثای ایشان بودند و  به ایشان ارادت داشتند. 
* فرمودید مادر هم یک ارتباط فامیلی با آقای قاضی داشتند؟
بله! فامیل بودند. به اصطلاح فامیل بالادست‌ها. 
* ارتباط پدر با شما چطور بود؟ شاید مردم فکر کنند که علما با فرزندان بویژه فرزندان دختر خیلی ارتباط برقرار نمی‌کنند یا خشک هستند. 
فوق‌العاده مهربان بودند. ما در منزل هیچ وقت حالت جدی پدر را ندیدیم، همیشه لبخند داشتند، همیشه خلق خوش داشتند. من هر چه فکر می‌کنم هیچ وقت ما ندیدیم عصبانی شوند، حتما عصبانی می‌شدند اما کظم غیظ می‌کردند و به رو نمی‌آوردند و جز محبت از ایشان هیچ ندیدیم. ایشان با دختران بویژه حالت احترام داشتند و فوق‌العاده علاقه‌مند بودند و محبت می‌کردند. 
* وقتی به خاطراتی که از علامه طباطبایی دارید، رجوع می‌کنید، چه خاطراتی برای شما شیرین است و در ذهن‌تان ماندگار است؛ خاطراتی که صحنه آن خاطره در ذهن شما ثبت شده باشد. 
ببینید! تمام زندگی ما این چنین بود. الان حضورذهن ندارم که بخواهم به طور خاص به آن اشاره  کنم ولی تمام زندگی ما با لذت و خوشی و شیرینی بود در عین اینکه ما بالاخره مشکلاتی داشتیم. از تبریز که رفتیم، مادر ما ۲ بار بهترین و عالی‌ترین زندگی را رها کردند و به خاطر خواسته‌های پدر و برای پیشرفت ایشان این زندگی راحت و مرفه را رها کردند. یک بار که به نجف رفتند و با آن مشکلات زیاد مواجه شدند و یک دفعه هم به قم رفتند به خاطر اینکه علامه می‌گفتند در تبریز عمرم هدر می‌رود. می‌گفتند نباید من مسؤول کشاورزی باشم یا دهداری کنم، باید هرطور شده مشغول تحصیل و تدریس علم باشم. وقتی به قم آمدند، قم آن روز هم از یک دهکده وضع بدتری داشت و خیلی عقب بودند ولی در عین حال مادر ما با مدیریت، لطف و صفای وجودی‌شان چنان اداره کردند که می‌توانم قسم بخورم یک بار نشد که حسرت زندگی بهتری را داشته باشم، به قدری که تمام طول زندگی ما شیرین و با شعف بود. 
* این همه عشق از کجا می‌آید؟ شما فرمودید که ایشان ارباب‌زاده بوده و زندگی اشرافی داشتند و متمکن بودند. 
بله! زندگی خوبی به لحاظ مالی می‌توانستند داشته باشند. هم پدر و هم مادر اسب‌سوار لایقی بودند و در این حد ارباب‌زاده بودند ولی در عین حال آن صبر و تحمل باورنکردنی را داشتند. خیلی وقت‌ها برای ما سوال بود که چطور آن زندگی خوب را در تبریز رها کردند به نجف و قم آن زمان رفتند. پدر هم انسان خوش‌ذوقی بود، یعنی اگر می‌خواستند زندگی را درست کنند، بهترین زندگی را ایجاد می‌کردند، تبریز هم وقتی آمدند همین‌طور بود. خانه بسیار مفصل و بزرگی با ۴ حیاط درون و بیرون داشتند ولی همه اینها  را با کلی پیش‌خدمت رها کردند و به قم آمدند و وقتی از آنها می‌پرسیدیم، مقداری به فکر می‌رفتند و این شعر را می‌خواندند:
رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست
می‌کشد هر جا که خاطرخواه اوست
رشته بر گردن نه از بی‌مهری است
رشته عشق است و بر گردن نکوست
فقط همین جواب را می‌دادند. به هر حال زندگی است و وقتی آدم عشق و علاقه‌ای به طرف دارد هر طور هست در کنار هم برای او شیرین است. 
* این شعر را مادر می‌خواندند؟ 
بله!
* فرمودید مرحوم علامه، خوش‌ذوق بودند، منظورتان از خوش‌ذوقی علامه چیست؟
ببینید! خوش‌ذوقی یعنی طوری بود که مثلا وقتی ما دختربچه خانه بودیم و گلدوزی می‌کردیم، طرح گلدوزی را همیشه می‌دادیم پدر می‌کشیدند، رنگش را هم می‌گفتند. در این حد صمیمی و قاتی بودیم، هیچ وقت پدر و مادر قیافه نمی‌گرفتند. 
* مرحوم علامه در خوشنویسی هم بسیار ماهر بودند. 
بله! بسیار خوش‌خط بودند. خودشان می‌گفتند نجف که بودند یکی از دوستان‌شان ظاهرا خیلی بدخط بوده و مثل اینکه رفقای دیگر  به آن فرد گفتند که ایشان(علامه) اینجا هستند و مقداری خط خود را درست کن. می‌آید و تعلیم خط می‌بیند و بعد از مدتی نامه‌ای به پدر و مادرش می‌نویسد، نامه را با خط خوبش می‌نویسد. آنها بسیار نگران می‌شوند و به رفقای دیگر آن فرد نامه می‌نویسند که چه به سر او آمده است، آنها گمان می‌کنند که این نامه را او نداده و حتما بلایی سرش آمده است. رفقا برای پدرومادر آن فرد توضیح می‌دهند که او تعلیم خط دیده و دست‌خط خوبی پیدا کرده است. 
* عموی شما مرحوم آیت‌الله سیدحسن الهی طباطبایی هم از اولیای خدا بودند. از ایشان هم برای ما تعریف کنید. ایشان با مرحوم علامه به قم تشریف نیاوردند و در تبریز ماندند؟ 
بله! در تبریز ماندند. 
* ایشان هم شاگرد مرحوم آقای قاضی بودند.
بله! ۲ برادر شاگرد آقای قاضی بودند.
* سفر نجف را ۲ برادر با هم آمده بودند؟
بله!
* حالات ایشان چطور بود، ایشان مثل علامه اهل هنر و ذوق بودند؟ 
ما از هم دور بودیم و آن زمان هم سفر مثل حالا نبود که هر زمان بتوانیم سفر کنیم. در تمام مدت زندگی ما دو - سه بار ایشان را دیدیم که به قم آمدند یا می‌خواستند مشهد بروند و به قم هم آمدند. ولی ایشان در زندگی هم همین طور بودند. نقش مرحوم پدر را داشتند و بسیار بااخلاق بودند. 
* خاطرتان هست برنامه یک روز علامه چگونه بود؟ آیا ایشان یک برنامه روتین مشخص به صورت روزانه داشتند؟
بله! ایشان فوق‌العاده منظم بودند. دقیقا می‌شد ساعت را از روی حرکات کارهای ایشان تنظیم کرد. در منزل ما خواب بعد از نماز صبح نبود و بیدار می‌شدیم. ایشان صبحانه را که میل می‌کردند سراغ نوشتار می‌رفتند و مشغول مطالعه و نوشتن می‌شدند، حدود یک تا 2 ساعت بعد تدریس داشتند، برای درس بیرون می‌رفتند و می‌آمدند، یک ساعت منزل بودند و باز دوباره تدریس دیگری نزدیک ظهر بود که می‌رفتند و به منزل برمی‌گشتند. یک تنفسی بود، سپس ظهر می‌شد و نماز ظهر و عصر را می‌خواندند و ناهار می‌خوردیم و حدود ساعت 13:30 ایشان تقریبا 2 ساعت استراحت می‌کردند و بعد بیدار می‌شدند، اول چایی میل می‌کردند و بعد کمی راه می‌رفتند؛ یا حرم می‌رفتند یا قبرستان قم. اگر نمی‌رفتند حتما در حیاط منزل یک ساعت راه می‌رفتند و بعد مشغول کار می‌شدند و باز تا 2 ساعت بعد مشغول کار بودند تا مغرب می‌شد، برای نماز آماده می‌شدند و نماز را که می‌خواندند باز مشغول کار بودند و بین صبحانه و ناهار هیچ چیز نمی‌خوردند به جز چند چای کمرنگ عصر هم همین طور بود؛ بین ظهر و عصر حتی میوه و خوراکی هم نمی‌خوردند و فقط چند چای کمرنگ می‌خوردند و باز تا ساعت 21:30 شب مشغول کار بودند. 
از اتاق‌شان برای صرف شام می‌آمدند، شام را که می‌خوردند یک تا یک ساعت و نیم وقت بود برای دور هم نشستن و اگر کسی حرفی، صحبتی، سوالی و ماجرایی برایش اتفاق افتاده، همان زمان مطرح می‌شد. فرزندان پسر و دختر همه بودیم؛ در واقع صحبت خانوادگی و دوستانه بود. بعد هم برنامه خواب را داشتند. اینها برنامه روتین و همیشگی ایشان در یک روز بود. 
* وقت برای خانواده از جمله زمان‌هایی است که در دنیای امروز بسیاری از ما آن را از دست داده‌ایم. برنامه خواب ایشان چطور بود؟
خواب ایشان از ساعت 11 شب تا اذان صبح بود و بعدازظهر هم 2 ساعت باز استراحت می‌کردند. 
 مرحوم علامه به دلیل مساله فلسفه، در حوزه خیلی شخصیت مظلومی بودند و با ایشان مخالفت‌هایی شد که البته ایشان هم پایداری‌های جدی در این حوزه کردند؛ اذیت و آزاری را که شما در جریان آن ماجرا بودید، دیده‌اید؟
علامه هیچ چیزی از این مشکلات را به داخل منزل منعکس نمی‌کردند. حرف‌های ناراحت‌کننده معمولا در خانه ما نبود. اینکه با مادر چیزی می‌گفتند یا نه را نمی‌دانم ولی در حضور ما هیچ وقت گله و شکایتی مطرح نمی‌کردند. 
* مرحوم علامه اواخر عمر به پارکینسون مبتلا شدند؟
پارکینسون نبود، لرزشی بود که از جوانی در دست‌های‌شان وجود داشت.
* اواخر عمر تشدید شد؟
بله! طبیعتا ضعیف‌تر شده بودند و کمی تشدید شد ولی پارکینسون نبود بلکه رعشه‌ای بود که آن زمان دکترها می‌گفتند؛ ایشان چون فوق‌العاده کم‌رو و خجل بودند، می‌گفتند وقتی به مسجد برای تدریس می‌رفتند هیچ وقت بالای منبر نمی‌رفتند تا مبادا بالاتر از دیگران باشند. بعد از آنکه عده‌ای اعتراض می‌کردند که ما می‌خواهیم علامه را ببینیم و جمعیت زیاد بود،  اگر می‌خواستند در بلندی بنشینند پله بالای منبر می‌نشستند. ایشان می‌گفتند روزی که افراد جدید می‌آیند، من آن روز سختم هست که درس بگویم. در این حد خجول بودند. دکتر می‌گفت علت بیشتر این لرزش‌های دست ایشان به خاطر همان حالت خجول بودن است. 
* مرحوم علامه بسیار اهل انس بودند، یعنی با افراد مأنوس می‌شدند. در خاطره‌ای خواندم که یکی از دختران ایشان به نام نجمه خانم وقتی ازدواج می‌کنند، حضرت علامه بسیار گریه کردند. 
من هم وقتی خانه را ترک می‌کردم، ایشان گریه کردند. از زیر قرآن که من را رد می‌کردند، آنقدر دست ایشان می‌لرزید و گریه می‌کردند که من را زود رد کردند تا ایشان بیش از این ناراحت نشوند. 
* یعنی آنقدر عاطفی بودند و به حضور شما در خانه عادت داشتند. 
بله! 
* این موضوع هم شاید بیماری را تشدید کرده بود. 
به هر حال در طفولیت پدر و مادرشان را هم از دست داده بودند و همه اینها موثر بود. 
* شما چند خواهر و برادر هستید؟
2 خواهر و 2 برادر. 
* هر جا که نام تفسیر المیزان می‌آید، سریعا ذهن انسان به سوی علامه طباطبایی می‌رود؛ درباره قرآن و سیره قرآنی ایشان و اهمیتی که به قرآن در خانواده می‌دادند، بفرمایید؟ با فرزندان در حوزه مسائل قرآنی چطور برخورد می‌کردند؟
از نظر تدریس و درس تا از ایشان سوالی نمی‌شد، چیزی نمی‌گفتند. مثلا ما را مجبور کنند که بنشینیم قرآن و دعا بخوانیم، هیچ وقت اینچنین نبود. در واقع مدیریت داخل خانواده و بچه‌ها با مادر ما بود. 
* چقدر در زندگی علامه شما اجبار به احکام دینی را دیدید؟ یعنی آیا علامه شما را به حجاب و نماز مجبور می‌کردند؟ 
در حد متوسط، اجبار اضافی نبود. مثلا از نظر چادر و رو گرفتن هیچ وقت اجبار نبود. بیشتر تربیت بر عهده مادر ما بود و ایشان هم به همان راضی بودند و هیچ وقت تکلیف اضافه نمی‌کردند. 
برای نماز صبح چگونه بچه‌ها را بیدار می‌کردند یا این کارها را هم مادر انجام می‌دادند. 
هم مادر و هم پدر انجام می‌دادند، ولی آنقدر با محبت و با لطف و صفا این کار را می‌کردند که آدم با اشتیاق بلند می‌شد. 
* یعنی چاشنی این آموزش، محبت و لطافتی بود که داشتند. 
بله! 
* اگر شما بخواهید درباره علامه نکته‌ای را بیان کنید که مغفول واقع شده یا علاقه‌مند هستید که روی آن تأکید کنید تا هر کسی از علاقه‌مندان علامه طباطبایی زندگی ایشان را از کتاب‌ها مطالعه می‌کند به آن توجه کند چه چیزی را برجسته می‌کنید؟ به هر حال شما با ایشان زندگی کردید و بهتر می‌توانید بگویید چه چیزی در زندگی ایشان خیلی تبلور داشت. اگر کسی بخواهد علامه را الگوی خود قرار دهد، آن نکته محوری الگوگیری از علامه را بفرمایید. 
به نظرم آن نکته محوری اخلاق و صبر ایشان بود. واقعا از نظر اخلاقی نمونه نداشتند. حتی از آقایان علما  و خانواده‌های آنها هیچ وقت ما چنین چیزی ندیدیم. ایشان واقعا خلق عجیبی داشتند و بسیار بااخلاق بودند. در تمام موارد حتی زمانی که برای یکی از کتاب‌های ایشان که فکر می‌کنم المیزان یا اصول فلسفه بود یکی از شاگردان ایشان نقدی نوشته بود که همه عصبانی شده بودند و شاگردان دیگر اعتراض می‌کردند، ایشان اصلا خم به ابرو نیاورد و گفت عقیده این فرد این است که این نقد را نوشته است. 
* علامه درباره المیزان می‌گویند من ادعای عصمت نمی‌کنم که هر چه در این کتاب نوشتم درست است، ادعا می‌کنم که این سبک جدیدی است و هر کسی می‌تواند بپذیرد و نقد کند. این ویژگی برجسته علامه بوده است.
اخلاق ایشان را نمی‌توان تفسیر کرد و فقط می‌توان گفت که ایشان یک فرشته بودند. 
* در کتاب «سُنَنُ النّبی»، ایشان اخلاق پیامبر را استخراج کردند. انسان زمانی که زندگی علامه را کنار این کتاب می‌گذارد، احساس می‌کند الگوی علامه این بوده که هر چه بیشتر خودش را شبیه رسول‌الله کند و به سُنَنُ النّبی که نوشتند، نزدیک کند. در واقع یک خلق محمدی را در حضرت علامه می‌بیند. 
تمام فکر ایشان فقط خدا بود. خیلی عجیب بود؛ هر چیزی را که می‌خواستند نتیجتا آن احساس در ایشان بود که رضای خدا باشد. یعنی خدا این چیز را می‌خواهد یا نه.
* شما این را حس می‌کردید که همه وجود ایشان، خداست؟
بله! واقعا همین‌طور بود. 
* اگر جمله یا توصیه خاصی از مرحوم علامه که به شما یا دیگران فرموده را در ذهن دارید  که می‌خواهید به سایرین یادآوری کنید، بفرمایید.
ایشان فقط به ما می‌گفتند در همه حال رضای خدا را در نظر داشته باشید. اعمال خود را بسنجید و ببینید که کدام کارتان خلاف است استغفار کنید و اگر نیست، شکر خدا را کنید. اینها را تذکر می‌دادند ولی چیزی که بگویند این کار را بکنید یا نکنید، هرگز.

 


Page Generated in 0/0062 sec