همزمان با بیاعتبار شدن ضدانقلاب و شکست ز.ز.آ، دروغهای آنها برای گمراه کردن مردم یکی پس از دیگری فاش میشود
گروه سیاسی: یکسال از آشوبهای 1401 گذشته است؛ آشوبی که ضد انقلاب در آن تمام تلاش خود را بهکار بست تا سنگینترین ضربه را به جمهوری اسلامی ایران وارد کند. این آشوب اما از گفتمان مشخصی دفاع نمیکرد؛ هیچ ایده و طرح راهبردیای نیز پشت خود نداشت. همین ضعف گفتمانی به مشکلی در پروسه همراه کردن بدنه خاکستری و هدایت آشوبها تبدیل شده بود. مشکلی که باید به نحوی حل میشد؛ راهحل هم برای سردمداران این جنبش بیهویت جز سوار شدن بر احساسات مردم نبود؛ احساساتی که مشخصا باید به هر نحوی تحریک میشد. سادهترین راه هم دروغ بود؛ چیزی که براندازان و ضدانقلاب دست در دست هم برای رسیدن به یک هدف منحوس به کار گرفتند. کار تا جایی پیش رفت که این جماعت پس از شکست مفتضحانه خود در آشوبهای 1401، به روایت جزء به جزء این دروغها رو آورده و به اکاذیب خود اعتراف کرد.
حسین باستانی، تحلیلگر بیبیسی در همین باره میگوید: اگر نگوییم همه اخبار، میتوانیم بگوییم بیشتر اخبار مربوط به تمرد نظامیان در جنبش پارسال ساختگی بود. او همان فردی است که این شبکه هر وقت به دنبال نشان دادن یک چهره منطقی و عقلانی از خود است سراغ او میرود؛ همان فردی که در این پروژه اعتراف به دروغ نیز، سعی دارد خود و شبکه بیبیسی را از آشوب شکستخورده سال گذشته جدا کند و با چهرهای بهظاهر منطقی(!) خود را از این باتلاق نجات دهد.
پرده اول: آشوبی که از یک دروغ شروع شد
اما ماجرا بسیار عمیقتر از اینهاست و امثال باستانی نمیتوانند خود را از این باتلاق جدا کنند و با ژست یک مدعی منطقی که دروغها را برملا میکند رهایی یابند. اساسا ظاهر جنبشی که اینها آن را هدایت و نمایندگی میکردند و به نوعی در تکمیل پازلها نیز از هیچ گونه نقشآفرینیای مضایقه نمیکردند، بر پایه یک دروغ ساختهشده بود. اساسا اغتشاشاتی که پاییز سال قبل به بهانه فوت یک دختر در کشور راه افتاد، با یک دروغ شروع شد؛ اینکه مهسا امینی به دست نیروهای انتظامی ایران کشته شده است. همین ادعا کافی بود تا گروههای ضدایرانی که همواره به دنبال ایجاد آشوب و ناامنی در کشورمان هستند، فرصت را غنیمت بشمرند و پروژه براندازی جمهوری اسلامی را کلید بزنند. ادعاهای دروغ خانواده امینی، بویژه پدر او که هر روز با شدت و حجم بیشتری نسبت به روز قبل تکرار میشد، به مثابه هیزمی بر آتش فتنه بود. با این حال ادعای کشته شدن مهسا امینی هیچگاه از سوی خانواده او و جریان آشوب و ترور اثبات نشد. در مقابل با پیگیریهای دقیقی که از سوی مقامات و نهادهای مسؤول در ارتباط با چگونگی فوت مهسا امینی صورت گرفت، مشخص شد نه تنها ضربهای به سر وی وارد نشده که او سابقه انجام عمل جراحی در مغز خود را هم داشته است؛ عملی که پدر مهسا امینی و جریان رسانهای آشوب همواره منکرش شدند. اما همین اواخر بود که رضا بهروز متخصص بیماریهای عروق مغزی در دانشگاه تگزاس سنآنتونیو که از حامیان جریان آشوبگر زن، زندگی، آزادی و از جمله کارشناسان شبکه اینترنشنال است، به دروغهایی که درباره فوت مهسا امینی منتشر شد، اعتراف و افشا کرد هیچ علائمی از برخورد و ضربه در عکس سیتیاسکن مربوط به مهسا امینی نبوده است. جالب آنکه بعد از رضا بهروز، شهرام ماکویی، پزشک مورد اعتماد رضا پهلوی نیز به صورت صریح به این دروغ اعتراف کرد و اذعان داشت در سیتیاسکنهای مهسا امینی خبری از ضربه وجود ندارد.
پرده دوم: آشوبی که با کشتهسازی ادامه یافت
پس از آغاز آشوبها اما نوبت به کشتهسازی رسید؛ ایدهای نخنما که در گذشته نیز مسبوق به سابقه بوده و ضدانقلاب با استفاده از آن سعی داشت علاوه بر تحریک احساسات عمومی، گسلهای قومیتی را نیز بسان اتفاقی که برای مهسا امینی رخ داده بود فعال کند. در این اغتشاشات اما خانوادههای زیادی قربانی پروژه کشتهسازی شدند. نیکا شاکرمی یکی از افرادی بود که ضد انقلاب روی ارائه تصویر کشته شدن او مانور زیادی داد. درگذشت مشکوک این دختر ۱۷ ساله لرستانی گزینه مطلوبی برای ضدانقلاب بود. دختری که بر اساس اعلام خانوادهاش، بهطور مشکوکی ناپدید و پیکر بیجان او چند روز بعد در نقطهای در تهران پیدا شد. تحقیقات ابتدایی نشان داد کولهپشتی و گوشی موبایل متوفی، روی سکوی پشتبام خانه 4 طبقه مجاور قرار داشت. سرپرست دادسرای جنایی تهران در این باره گفت: این حادثه به اغتشاشات اخیر ارتباطی ندارد، هیچگونه آثار گلوله در بدن مرحوم کشف نشده است و آثار نشان میدهد فوت ناشی از پرتشدگی فرد (خودکشی) بوده است. مشابه همین مساله برای شخص دیگری با نام سارینا اسماعیلزاده رخ داد که اپوزیسیون با حربه نخنمای قبلی خود به آن دامن زده؛ پروژه خود را پیش بردند.
علاوه بر این، حمیدرضا روحی جوان ۱۹ساله از اهالی محله شهرزیبای تهران نیز بهطرز مشکوکی در جریان آشوبهای این منطقه به قتل رسید. محل اصابت گلوله در سینه و پهلوی این جوان و عدم خونریزی نشان میداد برای قتل او از اسلحههای جنگی رایج مانند کلاشنیکف استفاده نشده و احتمالا از سلاحهای کوچک با نام «شاهکش» برای انجام پروژه کشتهسازی استفاده شده است؛ مسالهای که بعدها مشخص شد از بین جمعیت آشوبگران تیراندازی صورت گرفته و حمیدرضا روحی توسط خود آشوبگران به قتل رسیده است.
عجیبتر از همه اینها ماجرای کشتهشدن کیان پیرفلک در ایذه است. این کودک 9 ساله که 25 آبانماه سال گذشته توسط تروریستهای مسلح هدف گلوله قرار گرفت، به مثابه هدف جدید براندازان در پروژه کشتهسازی قرار گرفت. حتی با وجود دستگیری این تروریستها توسط پلیس و دادگاهی شدنشان باز هم این جریانات بر دروغ خود پافشاری و از مادر کیان پیرفلک برای پیشبرد اهداف خود استفاده کردند. مادر این کودک با وجود همه این اتفاقات بر مقصر جلوه دادن جمهوری اسلامی ایران پافشاری داشت و بدون هیچ ادله و مدرکی به دروغ خود ادامه میداد و برای مردم و نظام هزینهسازی میکرد. این ماجرا حتی در مراسم تولد کیان پیر فلک ادامه یافت و پسر عموی مادر کیان پیر فلک با خودرو به سمت نیروهای پلیس حمله کرد و سروان «محمد قنبری» را به شهادت رساند. همچنین آبان سال گذشته رسانههای معاند ادعای کشته شدن «محمد حسنزاده» جوان 28 ساله بوکانی با شلیک نیروهای امنیتی در روز 25 آبان 1401 را روی خروجی خود بردند. با انتشار ادعای کشته شدن این فرد، پدر و برادر محمد حسنزاده نیز با سوار شدن بر این موج، ادعای کشته شدن او را در مراسم خاکسپاریاش تکرار کردند.
سرانجام بعد از 10 ماه در 7 شهریور فردی به نام «فردین کریمی» به اتهام قتل محمد حسنزاده دستگیر شد.
طبق تحقیقات بازپرس پرونده، ماجرای قتل محمد حسنزاده به این صورت بوده که وی در آن روز، قصد سوار کردن خانمی در فلکه شهرداری بوکان را داشته اما در این مورد با فردی به نام فردین کریمی به مشکل برخورده و درگیر میشود که این درگیری منجر به چاقوکشی و کشته شدن حسنزاده میشود.
علاوه بر اینها اسامی دیگری چون نگین عبدالملکی، آرنیکا قائممقامی و یک مرد 31 ساله اراکی از دیگر افرادی بودند که در این امپراتوری دروغ مورد توجه قرار گرفته و از نامشان در پروژه کشتهسازی استفاده شد.
پرده سوم: گزاره خیالی شکنجه و تجاوز
سناریوهای متعدد کشتهسازی و در برخی موارد ادعای تجاوز از سوی ماموران امنیتی به اغتشاشگران بازداشت شده از مواردی است که در این پروژه دروغ، قابل تحلیل خواهد بود. یکی از اینها مربوط به حسین رونقی است. حسین رونقی از جمله افرادی بود که در جریان اغتشاشات سال گذشته بازداشت شد. همین موضوع بهانهای شد تا جریان رسانهای آشوب با بازیگری خانواده رونقی برای تحریک احساسات مخاطبان خود، دست به دروغپردازی درباره او بزند؛ دروغهایی از این قبیل که وی در زندان مورد شکنجه قرار گرفته و استخوانهای جفت پاهایش خرد شده است. از کار افتادن اندامهای داخلی وی به خاطر اعتصاب غذا نیز از دیگر ادعاهای مطرح شده از سوی جریان رسانهای آشوب درباره حسین رونقی بود اما آزادشدن او و تصاویری که از وی درکنار خانوادهاش منتشر شد، نشان میداد این ادعاها بیاساس بوده و عملا دروغ آنها با این تصاویر فاش شد.
پرده دیگر این دروغها مربوط به آرمیتا عباسی است. آرمیتا عباسی از جمله افرادی بود که با صدور فراخوان و تحریک جوانان کرج، اقدام به ایجاد آشوب و تولید خشونت میکرد و از همین رو مهر پارسال از سوی نهادهای امنیتی بازداشت و بعد از مدتی با عفو پدرانه رهبری آزاد شد. در پی بازداشت عباسی، جریان رسانهای ضدایرانی با تولید اخبار دروغ مدعی شکنجه و حتی تجاوز به آرمیتا عباسی شدند؛ موضوعی که همان موقع از سوی رئیس کل دادگستری استان البرز تکذیب شد. وی در این باره بیان کرده بود: پس از انجام معاینات پزشکی مشخص شد این خانم از گذشته دارای مشکلات گوارشی مربوط به بیماری هموروئید بوده و در معاینات انجام شده مشخص شد در حال حاضر مشکل خاصی ندارد.
شدت این ادعا از دید ضدانقلاب تا جایی پیش رفته بود که جمهوری اسلامی ایران را به قتل نیز متهم کردند و ادعا میشد برخی افراد از زیر این شکنجهها جان سالم به در نبرده و کشته میشوند. آیدا رستمی و جواد روحی از همان افرادی هستند که این ادعا پیرامون آنها مطرح اما بعدها مشخص شد جز مشتی دروغ چیز دیگری در پشت آن نبوده و هدفی جز تخریب وجهه نظام اسلامی نداشتهاند.
پرده چهارم: سلبریتیها و نقشی که در بازنمایی دروغ ایفا میکنند
مهر پارسال خبری با تیتر «کشته شدن یک دختر دانشآموز اردبیلی» منتشر شد. اسرا پناهی همان نامی بود که باید برای روشن ماندن شعله اغتشاشات مطرح شده و برای شدت بخشیدن به آن برخی سلبریتیها نیز وارد عمل میشدند. علی دایی، بازیکن سابق تیم ملی همان سلبریتی مورد نظری بود که در این مورد بویژه باید به تقاص خون همشهری خود وارد عمل شده و بخش عظیمی از اردبیل و ایران را تحریک میکرد. با اینکه بعدها مشخص شد این خبر دروغ بوده و از مدیرکل آموزشوپرورش اردبیل تا عموی اسرا پناهی به این مساله واکنش داده و نسبت به این موضع خود اسناد و مدارکی نیز ارائه دادند اما علی دایی که بدون هیج سندی، چنین حرفی را بازنشر کرده و به داغ خانواده آن مرحوم شکل تلختری داده بود، هیچ گاه پاسخی نسبت به اشاعه دروغ خود نداد و حتی از خانواده آن مرحوم نیز عذرخواهی نکرد.
این مشتی از نمونه خروار سلبریتیها در این ایام بوده و هر کدام به نحوی سعی داشتند از دروغهای منتشر شده نمدی برای خود بافته و برای مردم هزینه ایجاد کنند. مدل برخورد و پاسخگویی آنها هم دقیقا مشابه همان کاری است که علی دایی انجام داد و بیهیچ سند و مدرکی به اشاعه دروغ میپرداختند و عملا در این پرژوه دروغ، خواسته یا ناخواسته نقش بازی میکردند. گاهی با اسرا پناهی و دروغ بستن به نیروهای امنیتی و گاهی هم با سفیدشویی قاتلان شهید عجمیان و ترند کردن هشتگ برای این جانیان، نقش خود را به عنوان بلندگوهای دروغ ایفا میکردند.
پرده پنجم؛ تجمعات دروغین
انتشار تصاویر و فیلمهای قدیمی یا انتساب همزمان یک فیلم ثابت به چند شهر یا در چند تاریخ متفاوت هم بخش دیگری از دروغهایی بود که برای گسترده نشــان دادن اعتراضات به کار گرفته میشــد. این حربه مضحک که چندین بار با بیآبرویی آنها همراه شده بود اما تا همین روز شنبه و سالگرد اغتشاشات نیز ادامه داشت و برای نشان دادن کثرت نفرات و شدت آن و ایضا به مثابه همان سوخت آتش آشوبها مورد استفاده قرار میگرفت اما همه این دروغها برملا شده و خودشان نیز به آن اعتراف کردند؛ اتفاقی که باعث شد ماهیت این آشوبگران با کلیدواژه جنبش دروغ در تاریخ ماندگار شده و سندی بر بیهویتی آنها قلمداد شود.
حجم این دروغها به حدی بالا بود که انتشارات خبرگزاری فارس ماجرای 38 هزار دروغ ضدانقلاب و رسانههای برانداز آن هم در 46 روز ابتدایی اغتشاشات را جمعآوری کرده و طی کتابی در 21 شهریور منتشر کرد.
رسوایی دنبالهدار
گروههای اپوزیسیون از ماهها قبل تلاش همهجانبه خود را به کار بستند تا با تحریک مردم ایران، آشوبهای زن، زندگی، آزادی را در سالروز اغتشاشات 1401 از سر بگیرند. با این حال آنچه در روزهای شنبه (25 شهریور) و یکشنبه (دیروز) شاهدش بودیم، بیاعتنایی محض مردم ایران نسبت به تقلای اپوزیسیون بود. این بیاعتنایی که ناشی از بیاعتباری گروههای ضدایرانی در جامعه ایرانی است، اپوزیسیون را به این نتیجه رسانده که دیگر حنایش برای داخل کشور رنگی ندارد. جریان ضدایرانی، همزمان با فراخوانهایی که برای تحریک مردم داخل کشور به ایجاد آشوب و اغتشاش صادر میکرد، در حال تدارک برگزاری تجمعهای ضدایرانی در کشورهای مختلف بود. در همین رابطه میتوان به انواع فراخوانهایی اشاره کرد که هر یک از گروههای اپوزیسیون، از منافقین و سلطنتطلبان گرفته تا حامد اسماعیلیون و تجزیهطلبان برای 25 شهریور صادر کردند. استرالیا، آمریکا، اسپانیا، آلمان، بلژیک، کانادا، نیوزیلند، ایرلند، فرانسه، سوئد، لوکزامبورگ، ایتالیا، نروژ، ژاپن، اتریش، شیلی، فنلاند، اسپانیا، دانمارک و ترکیه از جمله کشورهای مشخص شده از سوی اپوزیسیون برای برپایی تجمعهای ضدایرانی بودند. با این حال تجمعات محدودی که صرفا در چند شهر اروپایی با مشارکت همه گروههای ضدایرانی برگزار شد، نشان داد علاوه بر داخل کشور، اپوزیسیون در اروپا و آمریکا هم اعتبار خود را از دست داده است. حضور پرچمهای گوناگون و ناشناس از احزاب و گروهکهای تجزیهطلب و زد و خورد بین طرفداران سلطنت و چپگراها یا رفتارهای عجیب و غریب همچون برافراشتن پرچم ساواک فصل مشترک این تجمعات بود. اما نکته قابل توجهی که باید در ارتباط با تجمعات محدود روز شنبه ضدانقلاب مورد اشاره قرار گیرد، حضور گروههایی مثل تجزیهطلبان و سلطنتطلبان در کنار یکدیگر بود. سلطنتطلبان در حالی شعار ایراندوستی و وطنپرستی میدهند که در تجمعات خود دوشادوش تجزیهطلبانی که به دنبال تکه تکه کردن ایران هستند، علیه جمهوری اسلامی شعار دادند. اگرچه چنین صحنههایی در جریان اغتشاشات سال گذشته نیز بارها تکرار و مشاهده شد.