شیدا اسلامی: با اینکه انتشار تصاویر و اخبار چند ماه پیش آتیلا پسیانی، از پیش آگاهمان کرده بود این چهره مشهور هنری روزهای سختی را میگذراند و با بیماری سرطان مبارزه میکند، شنیدن خبر درگذشتش، از بهت غریبمان برای از دست دادن او نکاست. آتیلا پسیانی را که متولد 1336 و از دانشآموختگان تئاتر دانشکده هنرهای زیبا در دهه 1360 است، ما که نسل انقلاب و جنگیم، با 2 مجموعه جنگ «محله» که اولی «محله بروبیا» و دومی «محله بهداشت» بود، شناختیم. 2 مجموعه ترکیبی نمایشی کودک و نوجوان دیدنیای که در واقع تلهتئاتر بود، آغازین پردههای حضور و معرفی برخی چهرههای سرشناس سالهای بعد سینما و تلویزیون ایران بود. پسیانی بیست و چند ساله در این مجموعه، هم نقش پسرکی به نام محسن را ایفا میکرد که عادت داشت در همه احوال، حتی وقتی شاد بود، گریه کند، هم «پسر عزیزوار» یک پدر یونانی که هرچند دانش بسیار اندکی نسبت به قانون داشت و اوایل چیزهایی از پدرش میآموخت، در طول برنامه تبدیل به پسری باهوشتر از پدرش شد. جالب اینکه ایفاگران نقش این 2 کاراکتر پدر و پسر، بعد از گذشت 41 سال از آن تجربه جذاب تئاتری - تلویزیونی، در فاصلهای بسیار کم از هم چشم از جهان فرو بستند. نسل ما کلافگی زندهیاد فردوس کاویانی در پاسخ گفتن به دیالوگ معروف پینگپنگی «پدر بزرگوارم!» با «بله، پسر عزیزوارم!» را به خاطر دارد؛ دیالوگی که آن سالها به تکیهکلامی فراگیر تبدیل شده بود و همه سعی میکردند همان میمیک و لحنی را در ادایش به کار بگیرند که آتیلا پسیانی و فردوس کاویانی به کار میبردند. در همان نگاه اول، مشخص بود خاستگاه اغلب هنرمندان این گروه تئاتر است. مثل پسیانی که فعالیتهای تئاتریاش را از دهه 1340 شروع کرده بود و بعدتر در جوانی و سپس بزرگسالی، به یکی از اثرگذارترین چهرههای هنری در بازیگری و بویژه کارگردانی تئاتر تبدیل شد و اساساً وفاداری و علاقهمندی او به کار و صحنه تئاتر بود که باعث شد در تداوم فعالیتهایی که از سال 1347 در زمینه تئاتر تجربی شروع شده بود، او و همسرش، فاطمه نقوی، گروه تئاتر «بازی» را سال 1368 تشکیل بدهند که همچنان فعالیت میکند و سرچشمه شکل گرفتن و اجرای نمایشهای صحنهای مشهور و ماندگاری در کشورمان بوده است؛ بهگونهای که نام او را به عنوان هنرمندی مؤلف، پیشران و سکاندار کشتی تئاتر تجربی پس از انقلاب مطرح کرد و تا امروز نیز استمرار یافت. دغدغه جدی درباره تئاتر تجربی در آن سالها و تداوم مسیر رو به تکامل پسیانی و گروهش در چند دهه اخیر، وجه ممیزه او از بسیاری از معاصرانش بود. در واقع، گونهای از تئاتر فکر او را به خودش مشغول کرده بود که نسبتی با تئاتر معمول و استاندارد آن روزها نداشت؛ وارد قلمروهایی میشد که اغلب برای دیگران ناشناخته بود و دیوار قواعد معمول را میشکست. او بیش از هر چیز درگیر وارد کردن عناصر بازی خلاقانه و ابتکاری به حیطه بازیگری تئاتر بود، آن هم در شرایطی که رویکرد سنتی مبتنی بر متن و آیین بر تئاتر ایران حاکم بود و پسیانی در همین اتمسفر حاکم، هوایی تازه با خود آورد و به جای تأثیرگذاری از طریق خط قصه و روایت، برجا گذاشتن تأثیر حسی را اولویت کار خودش و گروه بازی در اجرا و بازیگری قرار داد.
در همین راستا بود که عناصر هنرهای تجسمی، موسیقی و... مثل نقاشی، مجسمهسازی، انواع رقص و استفاده افکتیو از موسیقی و... وارد کارهای او شد و آنگونه که مخاطبان تئاترهایش میگفتند، حاصل کار او بیش از آنکه تماشاگر را با کنش و واکنش بازیگران یا پیشرفت داستان و دیالوگها درگیر کند، با یک تصویر گرافیکی جان گرفته با موسیقی و ریتم حرکات و عناصر بصری متنی و فرامتنی مواجه میکرد که در تمام طول نمایش سالن را در تسخیر خودش داشت و تمام حواس تماشاگر را با خودش همراه و منتهی به حظی درونی میکرد که در اعماق وجودش تهنشین میشد؛ حظی که میتوانست از جنس غم، شادی، بهت، آرامش و... باشد و بدون این عناصر تجسمی ابتر و غیرممکن مینمود.
«گنگ خواب دیده»، «باغ آلبالو»، «عرق خورشید، اشک ماه»، «پروفسور بوبوس»، «کشتی شیطان»، «متابولیک»، «نجوای خاک»، «کالیگولا شاعر خشونت» و «بحرالغرایب» شماری از آثار نمایشی است که پسیانی در آنها به عنوان کارگردان و بازیگر حضور داشت. از دیگر سو، اگرچه بسیاری همراهیاش با مادری هنرمند در حد و اندازه جمیله شیخی را در آغاز پیمودن مسیر و فراز و نشیبهای زندگی هنری آتیلا پسیانی در ردیف اول اهمیت میدانند اما نمود کارهایش نشان از آن داشت که او خیلی زود از سایه مادرش خارج شده و بعد از کار جدی در تئاتر و سپس، همزمان با راه یافتن به تلویزیون در سالهای اول دهه 1360، نوع بازی و نگاه هنری او، راهش را به سینما هم باز کرد.
«کشتی آنجلیکا»، «دو فیلم با یک بلیت»، «مسافران»، «خاکستر سبز»، «هیوا»، «گاوخونی»، «آب و آتش»، «شام آخر»، «فرزند صبح»، «پاداش سکوت»، «آتش بس»، «مجردها»، «کما»، «یک عاشقانه ساده»، «پل چوبی»، «زندگی خصوصی»، «نازنین»، «نیمهشب اتفاق افتاد»، «نگار»، «کارگر ساده نیازمندیم»، «جاده قدیم»، «سرخپوست» و «سیاه باز» از جمله آثار این هنرمند بزرگ در سینماست. اولین فیلم پسیانی، یعنی «عفریت» (۱۳۶۰) ساخته فرشید فلکنازی هیچوقت رنگ پرده را ندید. در واقع، «طلسم» (۱۳۶۵) فیلمی بود که او را به سینما معرفی کرد و در تزاحم نامها و چهرههای جدید در کنار هنرمندانی که پیش از انقلاب در عرصه سینما فعال بودند و عمر کارهای هنریشان پس از انقلاب نیز ادامه داشت، هر چند با یک شیب بسیار ملایم، در حوزه سینما هم مطرح شد.
پسیانی در «طلسم» که نخستین تجربه فیلمسازی داریوش فرهنگ در عرصه سینما بود، نقش مرد روستایی جوانی را ایفا میکرد که پس از مراسم عروسیاش، با نوعروسش راهی روستا میشود اما توفان سختی درمیگیرد و عروس و داماد راه را گم میکنند و وارد قصری میشوند که خارج شدن از آن بسیار دشوار است. بازی پسیانی در این اثر، نشاندهنده آتیه خوب او در سینما بود. بعدتر هم در نقش دستیار کارگردان در «دو فیلم با یک بلیت» (۱۳۷۰) ظاهر شد که بازتاب خوبی از این شغل و دغدغههای یک دستیار کارگردان را در سینمای ما داشت و در کنار مجموعه بازیهای این فیلم حرفهای و بجا ارزیابی شد.
بعد از فیلم «مسافران» (1370) بهرام بیضایی، منتقدان ایفای 2 نقش هادی فیلمساز و عزیز، دوست هادی را در «خاکستر سبز» (1373) یکی از گیراترین بازیهای آتیلا پسیانی در سینما میدانند. هادی به منظور انجام تحقیقات جهت فیلمسازی روانه کرواسی میشود. عزیز، دوست هادی در جریان مسافرت او به کرواسی با در اختیار قرار دادن نشانههایی، از او برای یافتن دختری به نام فاطمه کمک میگیرد. هادی با کمک زنی به نام حنیفه که آشنا به زبان فارسی است، دنبال فاطمه میگردد اما پی به رابطه قبلی عزیز و فاطمه میبرد و متوجه میشود آنها قصد ازدواج داشتهاند و... .
همدل کردن مخاطب با نقش از طریق انعکاس احساسات عمیق انسانی در اجزای بازی، میمیکها و حتی خندههای پسیانی، بازی او در این اثر ماندگار ابراهیم حاتمیکیا را در حافظه تماشاگران سینما ثبت کرد اما این بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون ترجیح داد نقشهای منفی را تجربه کند و بیشتر در قامت ضدقهرمان یا بدمنهای سینمای ایران ظاهر و شناخته شود، برای همین، او نقش میشل گنجبخش در «روز شیطان» (۱۳۷۳) را برگزید و به جای جنایتکار بیرحمی بازی کرد که با چهرهای سنگی و شبیه یک ماشین کشتار، برای بمبگذاری وارد تهران شده است.
با بازی در این اثر که ساخته بهروز افخمی بود، کاراکتر جدیدی از پسیانی، با نمایش شخصیت سرد و بیروح، بیتفاوت و بدون هر نشانهای از شادی یا اندوه، با چشمهایی که خنده و غم را نمیتوان از آنها خواند، معرفی شد که میتوانست نقشهای منفی را با قوت و قدرت باورپذیر بازی کند؛ چه این نقشها در فضای فیلمهای سیاسی و... باشد و چه در ملودرامهای خانوادگی. برونداد بازی بسیار درونی پسیانی در نقش مجید شهلای «آب و آتش» (۱۳۷۹) همانقدر مخوف و سهمگین بود که نقش احمد در «دو زن» (1377) یا نقشی که در «روز شیطان» داشت.
مجید شهلا خودش را مالک و همهکاره مریم میداند و وقتی میفهمد مریم به علی علاقهمند شده، در سکانسی هولناک مریم را میکشد، بعد در را برای علی باز میکند و میگوید حالا میتواند مریم را ببرد. همانطور که احمد هم در «دو زن» مردی شکاک به زمین و آسمان است، وسواس فکری دائم دارد و خیال میکند همه میخواهند ناموسش را از چنگش در بیاورند و... البته تشخص پسیانی در حوزه بازیگری هرگز در یک دایره محصور نماند و او توانست قدرت و حضور موفق خودش را در حیطهها و سبکهای گوناگون بازیگری به نمایش بگذارد و به استادی تأثیرگذار در این عرصه بدل شود. سخن درباره کارنامه بازیگری آتیلا پسیانی و تأثیرگذاری او بسیار طولانی است و مجالی مستوفا میطلبد؛ طرفه آنکه این بازیگر، کارگردان و نویسنده شاخص سینما، تلویزیون و تئاتر ایران در هر عرصهای امضای مشخص خودش را داشت و اهتمامش به رشد و تکامل در پیگرفتن حرفه و عشق عمیق و منحصربهفردی که دنبال میکرد، در سراسر زندگی هنریاش بروز و نمودی خاص داشت.
حالا «پسر عزیزوار» تلویزیون و بازیگر نقشهای پرشمار و بهیادماندنی سینما و تئاتر رخ در نقاب خاک کشیده و تلخترین چیزی که میتوان گفت آن است که هنرهای نمایشی ایران یکی دیگر از استوانههای پرارجش را از دست داده و عاشقانه ساده آتیلا پسیانی در ابدیت جاری شده است.
یادش گرامی!