printlogo


کد خبر: 268765تاریخ: 1402/7/19 00:00
تازه اول ماجراست

مهدی بختیاری: آنچه در نبرد توفان الاقصی رخ داد، از همان ابتدا با یک شوک بزرگ برای صهیونیست‌ها همراه بود؛ غافلگیری در برابر اقدامی که تا پیش از این، هیچگاه اسرائیل آن را - جز در نبردهای کلاسیک با ارتش‌های رسمی عرب در ۲ جنگ 1967 و 1973- تجربه نکرده بود. این اتفاق حتی در جریان جنگ 33 روزه با حزب‌الله لبنان در سال 2006 هم نیفتاد. یعنی ورود زمینی به سرزمین‌های اشغالی به طوری که نیروهای رزمنده مقاومت وارد شهرک‌ها و از آن مهم‌تر پایگاه‌های نظامی شوند و اشغالگران را در خانه و پایگاه خودشان بکشند یا اسیر کنند.
ورود زمینی به سرزمین‌های اشغالی و کشاندن نبرد به داخل اراضی اشغالی تحت سیطره رژیم اشغالگر، برای نخستین بار فلسطینی‌ها را از موضع دفاعی و واکنشی، در موضع آفندی و تهاجمی قرار داد.
پیش از این، در همه موارد نبرد در غزه در سال‌های 2008، 2012، 2014 و 2021 با یک وضعیت تدافعی و واکنشی از سوی مقاومت آن هم پس از حملات صهیونیست‌ها یا ترور فرماندهان مواجه بودیم اما این بار نیروهای مقاومت در وضعیت تهاجم قرار گرفتند و زمین نبرد نیز خارج از غزه و در سرزمین‌های اشغالی تعریف شد.
این برخلاف اصول پایه‌ای اسرائیل و دکترین بن گوریون است که در ۳ محور می‌گوید اسرائیل نباید در داخل سرزمین خود بجنگد و همیشه باید جنگ در بیرون از مرزها باشد، اسرائیل نباید وارد جنگ طولانی‌مدت شود بلکه جنگ باید به صورت برق‌آسا و ضربتی باشد و نهایتا اسرائیل باید از مولفه غافلگیری برای زدن دشمن استفاده کند. نبرد توفان الاقصی لااقل ۲ پایه این نظریه را از بین برد که نخستین آن جنگیدن با صهیونیست‌ها در داخل سرزمین‌های اشغالی بود و این، بویژه برای ساکنان این سرزمین‌ها بسیار ترسناک است. آنها اگر چه پیش از این تجربه حملات راکتی مقاومت را داشتند اما این نوع از وحشت جنگ را لااقل 5 دهه است تجربه نکرده‌اند و چنین تجربه‌ای آخرین بار در جنگ عید کیپور در اکتبر 1973 بود.
اما دومین مولفه و شاید بتوان گفت اساسی‌ترین ویژگی نبرد توفان الاقصی که تبعات آن با پایان درگیری‌ها نیز یقه دولت مستقر صهیونیستی را رها نخواهد کرد، غافلگیری است.
رژیمی که پیش از این، همیشه با تکیه بر عنصر غافلگیری، دشمنانش را زمینگیر می‌کرد (جنگ 6 روزه با ۳ ارتش بزرگ عربی در سال 1967 مهم‌ترین مصداق آن است) این بار به بدترین شکل ممکن اسیر غافلگیر شدن از سوی طرف مقابل شد و این «طرف مقابل»، نه ایران و نه حزب‌الله لبنان بلکه گروه‌های مقاومت فلسطینی با نقش‌آفرینی اصلی حماس بودند.
این غافلگیری، کابوس 50 سال قبل را برای صهیونیست‌ها زنده کرد؛ با این تفاوت که برخلاف جنگ سال 1973 که دستگاه‌های اطلاعاتی اسرائیل توانسته بودند پیش از جنگ متوجه علائم آن شوند (بی‌توجهی سیاستمداران وقت موجب غافلگیری اسرائیل در جنگ یوم کیپور شد) اما این بار حتی همه دستگاه‌های عریض و طویل اطلاعاتی - امنیتی اسرائیل، از شاباک که مسؤولیت اصلی را برعهده داشت تا آمان (اطلاعات ارتش) نتوانسته بودند علائم وقوع این جنگ را تشخیص دهند.
این وضعیت وقتی برای صهیونیست‌ها بغرنج‌تر می‌شود که بدانیم طبق ارزیابی ارتش اسرائیل، حماس بیش از یک سال درگیر برنامه‌ریزی، هماهنگی و آموزش نیروهایش برای این عملیات بوده و در تمام این مدت هیچ‌کس در اسرائیل متوجه خطری به این بزرگی نشده است.
این وضعیت البته دلایل مختلفی می‌تواند داشته باشد که یکی از آنها اختلال شدید 41 هفته‌ای در عرصه سیاسی، نظامی، امنیتی و اقتصادی اسرائیل است.
همان‌طور که از ماه‌ها قبل قابل پیش‌بینی بود، با روی کار آمدن نتانیاهو نه تنها چالش‌های اسرائیل کم نشد بلکه آنها درگیر یکی از کم‌سابقه‌ترین بحران‌های سیاسی در داخل نیز شدند.
صدها هزار نفر 41 هفته مداوم در شهرهای بزرگی نظیر تل‌آویو و اورشلیم (قدس) در کف خیابان‌ها هستند و علیه دولت نتانیاهو شعار می‌دهند و این اعتراضات با اعتصابات بی‌سابقه در بدنه نیروهای نظامی و امنیتی نیز همراه شده و همین می‌تواند یکی از دلایل موثر در غافلگیری آنها باشد؛ وضعیتی که حماس به بهترین شکل ممکن از آن استفاده کرد.
در کنار این، طبق اخباری که روز گذشته منتشر شد، گروه‌های مقاومت از مدت‌ها قبل اقدام به عضوگیری از درون بدنه ارتش اسرائیل کرده و برخی اطلاعات خود بویژه از شهرک‌ها و پایگاه‌های اطراف غزه (محل درگیری‌های توفان الاقصی) را از سربازان اسرائیلی که حالا با حماس همکاری می‌کنند گرفته‌اند.
این موضوع اگرچه مساله تازه‌ای نبوده و در گذشته نیز بارها اخبار همکاری سربازان اسرائیلی با گروه‌های مقاومت بویژه در فروش اسلحه و تجهیزات منتشر شده اما نشان داد این بار دستگاه‌های اطلاعاتی اسرائیل با یک حفره بزرگ امنیتی نیز مواجه هستند که تا مدت‌ها باید بخشی از توان خود را صرف ترمیم آن کنند.
با این تفاسیر، حتی با فروکش کردن جنگ نیز باید منتظر یک زلزله سیاسی برای تغییرات عمده در میان سران ارشد نظامی و امنیتی رژیم اسرائیل باشیم؛ درست شبیه اتفاقی که پس از جنگ سال 1973 افتاد و دولت گلدا مایر را به سقوط کشاند. برخی سران ارشد رژیم که اکنون سروصدای زیادی هم دارند، به احتمال زیاد آخرین روزهای عمر سیاسی خود را می‌گذرانند.
تازه همه اینها در حالی است که سران اسرائیل تصمیم انتحاری برای حمله گسترده زمینی به غزه نگیرند، چرا که می‌دانند ورود به غزه - همان‌طور که قبلا نیز آن را آزموده‌اند - برای‌شان تبعاتی شاید به مراتب بالاتر از آنچه تاکنون هزینه دادند، داشته باشد.
تعداد بالای اسرای اسرائیلی در دست گروه‌های مقاومت البته تیغ حمله صهیونیست‌ها را کندتر خواهد کرد و فلسطینی‌ها خوب می‌دانند چطور باید از این اهرم فشار در جریان جنگ و حتی پس از آن در میز مذاکره بهره ببرند.
صهیونیست‌ها تاکنون به بمباران کور و سنگین نوار غزه و هدف قرار دادن زنان و کودکان بی‌گناه و خانه‌های ساکنان این منطقه کوچک بسنده کرده‌اند و این احتمال نیز وجود دارد که بخواهند پس از این بمباران سنگین و از بین بردن بخش‌های زیادی از زیرساخت‌های نوار غزه به آنجا حمله کنند که باید منتظر ماند و دید آیا نتانیاهو حاضر است ریسک چنین اقدامی را قبول کند یا نه؟
به هر حال، نبرد توفان الاقصی نشان داد تنها یک بخش از جبهه گسترده مقاومت توانایی وارد کردن بزرگ‌ترین ضربات را به ارتش مدعی شکست ناپذیری دارد و می‌تواند در یک نصف روز، تلفاتی 6 برابری نسبت به جنگ 33 روزه به آنها وارد کند (اسرائیل در جنگ 33 روزه 165 کشته داد ولی در نبرد توفان الاقصی این تعداد به بیش از 1000 نفر رسیده).
حماس و دیگر گروه‌های مقاومت اسلامی فلسطین با توفان الاقصی تاریخ مبارزات را به ۲ بخش تقسیم کردند و حالا اسرائیل می‌داند دیگر با یک گروه در لاک دفاعی مواجه نیست و هر آن باید منتظر غافلگیری‌های بیشتر باشد.

Page Generated in 0/0054 sec