printlogo


کد خبر: 269024تاریخ: 1402/7/26 00:00
نگاهی به گزیده ‌اشعار حسین اسرافیلی
غزل نوگرا در پناه حماسه

وارش گیلانی: گزیده ادبیات 5 انتشارات نیستان اختصاص دارد به گزیده ‌اشعار حسین اسرافیلی که در 99 صفحه تنظیم شده است.
این گزیده ‌اشعار شامل غزل‌ها و چارپاره‌ها و مثنوی‌هاست و برای خالی ‌نبودن عریضه یک نوسروده هم آخرش گذاشته‌اند؛ در صورتی که حسین اسرافیلی اشعار سپید و نیمایی بسیار دارد و شعرهای نو کوتاه هم. 
حسین اسرافیلی در سرودن غزل تواناتر است و به‌نظر من نباید خود را در قالب‌های دیگر متمرکز کند، زیرا او تقریبا در همه قالب‌ها شعر دارد. اسرافیلی نیز همچون دیگر شاعران برجسته نسل انقلاب که پس از فراز و فرودهایی که در قالب‌های مختلف داشته‌اند، باید راه اصلی خود را انتخاب کند؛ چنانکه سیدحسن حسینی در نهایت شعر سپید و رباعی را برگزید و قیصر امین‌پور شعر نیمایی و غزل را و سلمان هراتی شعر سپید و نیمایی را اما این 3 نفر باز به ‌نوعی و در نهایت یک شیوه و قالب را برگزیدند که به‌ترتیب شعر سپید و نیمایی و سپید بود؛ چنانکه شاعر برجسته دیگری از نسل انقلاب به نام احمد عزیزی، مثنوی را برگزید و علیرضا قزوه، شاعر برجسته و شاخص دیگر غزل را؛ اگرچه قزوه و اسرافیلی هنوز به قالب‌های دیگر هم سری می‌زنند. 
حسین اسرافیلی هم در کل دست به انتخاب ‌زده و به‌نظر می‌رسد بیشتر غزل را برای سرودن برگزیده است اما این انتخاب به‌نظر می‌آید باید قاطع‌تر باشد. در هر حال، حسین اسرافیلی یکی از شاعرانی که در نسل انقلاب بهترین ‌غزل‌ها را دارد، تا آنجا که چند غزل او از شهرت بسزایی برخوردار است و می‌توان آنها را در گزیده‌ اشعار غزل معاصر جای داد؛ یکی از آن غزل‌ها با مطلعی درخشان، این غزل است:
«می‌برم منزل به منزل چوب دار خویش را
تا کجا پایان دهم آغاز کار خویش را
در طریق عاشقی باک از طناب دار نیست
می‌برد بر دوش خود منصور، دار خویش را
برنمی‌دارد نگاه از من جنون سینه‌سوز
می‌شناسد چشم صیادم شکار خویش را
رونق روشندلان با منت خورشید نیست
می‌کند روشن چراغم، شام تار خویش را
در دل توفانی‌ام از موج خونین باک نیست
می‌فشارد در بغل، دریا کنار خویش را
موج پرجوشم من از دریا نمی‌گیرم کنار
می‌نهم بر دوش توفان، کوله‌بار خویش را
بس ‌که می‌پیچد به خود امواج این گرداب سخت
ساحل از کف می‌دهد این‌جا قرار خویش را».
غزلی یکدست که همه ابیاتش زیبا، قدرتمند، فصیح و بلیغ‌اند، اگرچه بعضی ابیات غنی‌تر و قوی‌ترند.
یکی از ویژگی‌هایی که غزل حسین اسرافیلی دارد، حماسی ‌بودن آن است. او مثل بسیاری از غزل‌سرایان نیست که می‌خواهند همه ‌چیز را عاشقانه، عاطفی، رمانتیک و تغزلی تمام کنند؛ او حتی گاه به فضای عاطفی، رنگی از حماسه می‌بخشد. یعنی آن جاهایی که دیگران فقط زاری می‌کنند، او از دل زاری‌ها حماسه بیرون می‌کشد و این نیست مگر اینکه این نوع نگاه از ایمان و عقیده شاعر برمی‌خیزد. زیرا او نه تنها وقتی کسی برای رزم به میدانش فرامی‌خواند، از حماسه می‌گوید و حماسه‌سرایی می‌کند؛ چنانکه در این غزل:
«باز می‌خواند کسی در شیهه اسبان مرا
منتظر استاده در خون چشم این میدان مرا
رنگ آرامش ندارد این دل دریایی‌ام
می‌برد سیلاب‌ها تا شورش توفان مرا...
غرق خون، بسیار دیدی عاشقان را صف به صف
هان! ببین اینک به خون خویشتن رقصان مرا...»
وقتی هم که از آتش گرفتن در و دیوار خانه حضرت زهرا(س) می‌گوید، این حماسه را به حماسه تنهایی علی(ع) و حماسه گریه‌های او در چاه مرتبط می‌کند و سپس حماسه‌وار این واقعه را به کربلا متصل می‌کند:
«کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینه آیینه را می‌شد سپر دیوار و در...
گردبادی بود و توفان قاف را دربرگرفت
ریخت از سیمرغ خونین‌بال، پر دیوار و در...
حیرتی دارم من از صبری که بر حیدر گذشت
ذوالفقار آرام بود و شعله‌ور، دیوار و در...
از فدک تا کربلا یک خط طغیان بیش نیست
سوخت آنجا خیمه، اینجا را شرر دیوار و در».
نه اینکه تغزل در غزل‌های حسین اسرافیلی جاری نیست، بلکه او این تغزل را در لایه‌های حماسه جای می‌دهد؛ چنانکه عاطفه را و مهم‌تر اینکه عرفان و مغز کلام خود را در لابه‌لای این ‌همه و این ‌همه را گاه به «بوی سرخ شهیدان»:
به پرده‌های نگاهم چو دوست قد آراست
فغان ز مردم چشمم به آسمان برخاست
تو در نهان کدامین سپیده‌دم خفتی!
که گرمی نفست از دم فلق پیداست
دوباره عشق مگر خیمه جنون‌زده است
که حجم دشت پر از بوی محمل لیلاست!
به بوی سرخ شهیدان به هرزه پویه مکن
نشان‌شان به دل لاله‌های این صحراست...
چه گفته‌ای به مناجات سرخ، با لب عشق
که در تمامت هفت آسمان چنین غوغاست؟!»
در برخی از غزل‌های چند لایه‌ای حسین اسرافیلی گاه مثل غزل ذیل، لایه‌های عرفانی‌ بیشتر است:
«چون نفس در سینه تا کی بی‌امان پرپر زدن
زشت می‌آید مرا بی‌آسمان پرپر زدن
یک نفس پرواز کن، دام اینقدر پاگیر نیست
این نمی‌شاید تو را در آشیان پرپر زدن...
نیست این‌جا منزلم، بوی قفس دارد زمین
بال شوقم می‌دود تا بی‌نشان پرپر زدن
شعله‌بالان را نشان انتخاب است این سخن
آشکارا پرگشودن، در نهان پرپر زدن
در عدم پیچیده شولای بقا، فرجام ماست
چون بهار رنگ با تیر خزان پرپر زدن».
اگر به 2 بیت آخر و نیز به بعضی غزل‌هایی که نمونه‌هایی از ابیات‌شان در بالا ذکر شد توجه کنید، به گرایش زبانی حسین اسرافیلی به سبک و زبان هندی نیز پی می‌برید؛ سبک و زبانی که با غزل نئوکلاسیک و غزل نو و در کل غزل و شعر امروز تلفیق شده و مایه‌هایی از سبک و زبان هندی نیز با خود دارد:
«ناله در زنجیر می‌پیچد جنون خویش را
بوی لیلا در مشام این بیابان گم شده‌ست
شعله می‌بارد به بالم حسرت پرواز را
بال‌هایم در مداری آتش‌افشان گم شده‌ست...»
تعابیری از این دست پیچیده و تو در تو و به نوعی عادت‌زدا نه‌تنها در سبک هندی بلکه در شعر نو هم متداول است، اما تعابیر اینچنینی حسین اسرافیلی بیشتر با نوع کلاسیکش مأنوس است، از این روست که غزل او به‌لحاظ نوگرایی امروزی دورتر از تعابیر اشعار غزل‌سرایانی چون سیمین بهبهانی، حسین منزوی و محمدعلی بهمنی است؛ دورتر از تعابیر غزل‌هایی که از پیچیدگی کمتری برخوردارند و نوگرایی کمتری دارند و کلاسیک‌ترند؛ تعابیری از این دست:
«ناله در زنجیر می‌پیچد جنون خویش»
«شعله می‌بارد به بالم حسرت پرواز»
تعابیری که به شعر بیدل دهلوی نزدیک‌تر است تا به شعر شاعران هم روزگارش که یکی از آنها احمد عزیزی است. اگر چه بسیاری احمد عزیزی را در نوگرایی گاه بسیار افراطی می‌دانند و بر این باورند که او نیز به دلیل رعایت ‌نکردن تناسب‌های لازم، گاه از آن طرف بام افتاده است.
البته در غزل‌های حسین اسرافیلی نیز گاه تفکیک بین زبان و تعابیر سبک هندی با غزل امروز چندان مشکل نیست. ابیاتی از غزل ذیل این امر را آشکار می‌کند. کافی است نوع زبان و تعابیر 2 بیت اول را با 2 بیت دوم آن آشکار کنید، درخواهید یافت که حسین اسرافیلی گاه در تلفیف این دو(که در کل نزدیکی‌هایی هم با هم دارند) مهارت و تسلط شاعرانه‌ای داشته است و اینها همه برخاسته از نوع مطالعه و تربیت ذهنی اوست؛ تربیتی که 2 بیت اول نزدیک به سبک هندی را به 2 بیت دوم نزدیک به غزل امروز نزدیک و یکی و یگانه می‌کند:
«عقل را شیرازه در تصنیف دیوان ریخته‌ست
بال این امواج در تمرین توفان ریخته‌ست
کوه تا کوه انعکاس ناله زنجیر ماست
بس ‌که آواز جنون در این بیابان ریخته‌ست
ای جنون گل کن که در تدبیر کور کوچه‌ها
سنگ‌ها از مشت بازیگوش طفلان ریخته‌ست
گریه‌ام با خون دل دست از سر ما برنداشت
پای در گل می‌رود از بس که باران ریخته‌ست...»
کاملا روشن است شاعر بین تعابیر «عقل را شیرازه در تصنیف دیوان» و «بال این امواج در تمرین توفان» و «انعکاس ناله زنجیر در کوه» و «ریختن آواز جنون در بیابان»، با تعابیر امروزی «گل کن جنون در تدبیر کور کوچه‌ها» و «پای در گل رفتن از ریختن باران» و «سنگ‌های ریخته از دست طفلان» در تفاوتند؛ حتی کلمات این تعابیر با آن تعابیر به نسبت یکی قدیمی‌تر و یکی امروزی‌تر است یا حداقل کاربرد بیشتری در دیروز و امروز داشته‌اند؛ مثل واژه‌های «جنون»، «زنجیر»، «کوه»، «بیابان» و دیوان»، در برابر «کوچه»، «بازگوشی»، «طفل» و «تدبیر».
بنابراین، چند ویژگی می‌توان برای غزل‌های حسین اسرافیلی برشمرد؛ غزل‌هایی که در عین تغزلی و عاطفی‌بودن، بیشتر بر مدار حماسی‌بودن می‌چرخند و عاطفه و تغزل را در حماسه‌ خود جای می‌دهند، ضمن اینکه در لایه‌های حماسی و دیگر ویژگی‌های غزل او، روح عرفان را نیز می‌توان دید؛ عرفانی که طبعا با دین و مذهب تشیع نزدیکی‌های بیشتری دارد. علاوه بر این، می‌توان در این نوع نگاه و این فضا، زبان و سبک هندی را در کنار نمایی از غزل امروز در نوع فضاسازی و ترکیبات و تعابیر هنری و شعری شاعر مشاهده کرد.
در کل در این مجموعه می‌توان اینگونه یک نتیجه کلی گرفت که غزل حسین اسرافیلی غزلی است با ویژگی‌های متنوع که شعر او را نیز متفاوت از بسیاری از شاعران غیرخلاق می‌کند. اگرچه به تعبیر من و بی‌شک بسیاری دیگر، این همه ویژگی جمع‌شده در یک شاعر حیف است که بار نوگرایی و امروزی ‌بودنش آنقدر پررنگ و برجسته نباشد که او را در ردیف شاعران غزل‌سرای نوگرا قرار ندهد؛ نوگرا به‌معنای خاص، همچون بهمنی و منزوی، اگر نه او به‌معنای عام شاعر مستقل و نوگرایی است و این قابل انکار نیست؛ خاصه شاعری که گاه چنان زیبا و نو می‌سراید که غزل‌های او را باید در ردیف «غزل نو» قرار داد؛ مانند غزلی که شروعش این‌گونه است:
«از آسمان شب آویخته‌ست تخته‌سیاه
ستاره خط‌خطی و مشق می‌نویسد ماه...»
یا غزلی که این فضاسازی و نوع زبان حتما در ردیف «غزل نو» جای می‌گیرد:
«سفر مرا خبر تلخ «دوست کوچیده»ست
و جاده بر کمر کوه، مار پیچیده‌ست
نگو که نیستی این‌جا، شمایلت پیداست
به پشت ابر تویی، یا که ماه تابیده‌ست؟
نگو که مثل پری، پشت موج پنهانی
که رد پای تو، بر ماسه‌ها، نخشکیده‌ست
به صید ماهی از این آب، تور گستردم
میان تور، شگفتا ستاره خوابیده‌ست...
مرا به صبح ببر، روشنی تعارف کن
که چشم پنجره‌ام خواب کهکشان دیده‌ست
دوباره پای به گل می‌رود، مگر دیشب
به حرمت نفست، باز عشق باریده‌ست؟!
این غزل‌های نو و غزل‌های نو دیگر، در گزیده ادبیات نیستان نیامده بود و ما آنها را از کتاب‌های دیگر شاعر گرد آوردیم.

Page Generated in 0/0069 sec