الف. م. نیساری: گزیده اشعار 68 انتشارات نیستان به گزیده اشعار محمدجواد محبت اختصاص دارد.
محمدجواد محبت پیش از انقلاب، بیشتر شعرهای نیمایی میگفت و اگر هم اشعار کلاسیک میگفت، کمتر منتشر میکرد. وی نه آنچنان پررنگ اما کموبیش با جامعه روشنفکری آن زمان نیز حشر و نشر داشت و در نشریات روشنفکری شعر چاپ میکرد؛ حتی به شبهای شعر ایران و آلمان، مشهور به شبهای شعر گوته یا خوشه که به همت و مدیریت احمد شاملو برگزار میشد، دعوت شد و شعرخوانی کرد. محبت در همان زمان نیز شعرهای انقلابی بسیاری سرود که بیشتر درباره محرومان و مردم انقلابی بود؛ با این وصف که او بیشتر گرایش به وزن داشت، پس شیوه نیمایی را بیشتر میپسندید تا سپید.
بعد از انقلاب، شعر و شخصیت محمدجواد محبت تحت تاثیر انقلاب و مذهبی بودن انقلاب تغییر کرد و شعرهایش بیش از پیش رنگ و بوی انقلابی گرفت؛ البته اینبار بیشتر با گرایش توأمان انقلاب و مذهب؛ انقلاب اسلامی و مذهب تشیع. او حتی تابع یا متاثر از رواج بیشتر اشعار کلاسیک در بعد از انقلاب، کمتر شعر نو گفت و بیشتر به اشعار کلاسیک پرداخت و در این میان، به غزل گفتن گرایش بیشتری پیدا کرد. «کُبی» یکی از آن غزلهایی است که مشهور هم شد؛ غزلی قصیدوار در وصف و حال رنجهای یک دختر نوجوان کرد در یکی از روستاهای محروم قصر شیرین در سال 1346. محمدجواد محبت در آن سالها در آن روستا معلم بوده است. اینک ابیاتی از شعر «کُبی»:
دل است و باز، خیال تو را، به سر دارد
که شب، دوباره ز پسکوچهها گذر دارد...
کهای تو؟... آه... کهای؟ ای پرنده لرزان
که جانت از قفس تن، سر سفر دارد؟
اگرچه خاطرهها، سخت، گریهانگیزند
ولی خیال «کُبی» - گریه بیشتر دارد...
سیاه و کوچک و مظلوم و پارهپوش و مریض
نَفَس برای «کُبی» حکم دردسر دارد...
ز خلقتنگی «کوکب» به اهل او گفتم
که پشت دست، به چشمان نیمه تر دارد
به او کمی برسید، این سفارشم اما
به گوشِ فقر، سفارش، اثر مگر دارد؟
گذشته است، از آن حال و روزها، 30 سال
«کُبی» کجاست؟ خدا از کبی خبر دارد».
شعر و غزل باید شور و حرف و فضا و نگاه داشته باشد؛ مثل همین شعر بالا، اگرنه شاعر اگر شعرش را برای امام معصوم هم بگوید یا «برای شفیع کوچک بزرگزاده دین» یا هر بزرگ دیگری اما خالی از حرف شاعرانه و اندیشه شعری باشد، میشود مشتی لفظ و پارهای وصف که نه اندکی در شناخت امام و بزرگان دین موثر است، نه برای مخاطب و نه حتی برای شاعر. هر شعری باید خالی از حرف نباشد؛ حرفی شاعرانه و از جنس شعر که با کلام عاطفی درآمیخته باشد؛ کلامی مخیل، نه معقول از جنس اجتماعیات، فلسفه، روانشناختی، سیاسی و از این قبیل، بلکه حرف و اندیشهای برآمده از اشراق و شهود و عرفان، یا اگر گرایشهای اجتماعی و فلسفی و روانشناختی و سیاسی هم دارد، اینها سوار بر شعر و شعریت شعر نباشند و شاعر حتی توانسته باشد آنها را نیز رنگ و بویی شاعرانه دهد. وقتی میگوییم شاعرانه، منظور رمانتیک آبکی نیست، بلکه رمانتیک اصیلی است که در جان هر اثر اصیل هنری جاری است و نیز در شعر و عرفان و اشراق. خلاصه کلام اینکه شعرِ خالی از حرف یعنی هیچ، و حرف و اندیشه در شعر یعنی کشف، و فراتر از آن یعنی شهود.
در حالی که غزل اول این کتاب، با اینکه «برای شفیع کوچک بزرگزاده دین» گفته شده، چیزی جز وصفهای معمولی نیست؛ در صورتی که معصومیت و کودکی و بزرگی این کوچک بزرگ خود بهترین تمهیدی میتوانست باشد برای شکلگیری شعری درخشان، نه شعری چون شعر ذیل که برازنده شأن و شخصیت محمدجواد محبت نیست، آن هم در گزیده اشعار!:
بلور روشن رویا، چقدر خوبی تو
گل همیشه تماشا، چقدر خوبی تو
تو را به خاطر جان تو دوست باید داشت
چقدر ساده و زیبا، چقدر خوبی تو
دهان گشودنت آواز خندهای خاموش
تبسم خوش گلها - چقدر خوبی تو
تو را ز تار دل خویش میدهم آواز
درون پرده آوا، چقدر خوبی تو
تو ای شکوفه پاکی، گل همیشهبهار
به باغ حضرت زهرا(س) چقدر خوبی تو
شفیع کوچک امت – بزرگزاده دین
برای بغض دل ما، چقدر خوبی تو
این غزل منهای توصیفهای معمولی بیاثر، دچار تعابیر و سطرهای مستعمل هم است، مثلا: «چقدر ساده و زیبا»، «تبسم خوش گلها»، «تو را ز تار دل خویش»، «تو ای شکوفه پاکی»، «گل همیشهبهار»، «به باغ حضرت زهرا(س)»؛ یعنی کنار هم چیدن سطرها و تعابیر و جملههای تکراری و مستعمل و کهنه که یکبار از زبان شاعری جاری شده و بعد از آن هزارها بار از زبان شاعران مبتدی و تازهکار تکرار شده، از شاعری که پیش از این شعر زیبا و ماندگار «کُبی» را از او مثال زدیم، عجیب است. در واقع، اینگونه عمل کردن نشان از آن دارد شاعر خود را دستکم گرفته است.
البته خوب است مخاطبان بدانند گزیده ادبیات معاصر انتشارات نیستان توسط شاعران یا اشخاص خاصی گزینش شدهاند. در آن صورت نوع انتخاب و گزینش را میتوان زیر سوال برد، آن هم بهشرطی که شعرها با دقت و درستی و ظرافت و به صورت حرفهای گزینش نشده باشند.
غزلهای سالهای 57 و 58 این کتاب نیز چندان تعریفی ندارند؛ اگرچه در قیاس با تب سرودن آن سالها که اغلب با شعار توأم بود، از منظری قابل اغماض باشد اما از منظر شعر، هیچ کاستی و ضعفی قابل اغماض نیست، زیرا به قول نیما یوشیج: «آن که غربال دارد از پشت سر میآید». مگر قیصر امینپور و سیدحسن حسینی و سلمان هراتی و چند تن دیگر در همان دوران شعر نسرودند؟ حتی اینان صدای شعر انقلاب هم شدند، یا نصرالله مردانی که تصویرسازیهای غنی و تخیل غلیظش، غزلهایش را اغلب از شعار دور نداشت و به شعر نزدیک نکرد؟ البته منهای غزلهای شعاری و نیمهشعاری سالهای 57 و 58 محمدجواد محبت، مثل این ۲ بیت برآمده از یک غزل:
به باغ یاد درآ، سیر کن بهاران را
خزان رسیده بهار امیدواران را
ز خون پاک شهیدان مزار گلگون است
خبر دهید به کهسار، لالهکاران را
در این دفتر با غزلهایی نیز روبهرو هستیم که اگرچه سروده همان یکی دو سه سال اول انقلابند اما پا بر فرق شعار گذاشتند و شعر شدند:
چشم امید، در طلب از این و آن، گذشت
پای نگاه، از پل رنگینکمان گذشت
مرغ سرود، از قفس سینه، پر گشود
پرواز را، به تجربه، تا بینشان گذشت
آزادگی، ستاره فریاد سالیان
از خاکدان دمیده شد از کهکشان گذشت
یکی از ویژگیهای شعر محمدجواد محبت سادگی و روانی غزلهای او است؛ غزلهایی که در روانی خود جا افتادهاند؛ شعرهایی که برای تعلیم دادن شعر نمونههای ساده و خوبی هستند، زیرا در سادگی خود از ویژگیهای شعری بسیاری برخوردارند؛ شعرهایی که از این منظر، برای درج در کتابهای درسی دبیرستان و دانشگاه مناسبند. این شعرها نهتنها از این منظر که منظر زبانی و روانی و انسجام کلامی است قابل استفاده است، بلکه چون اغلب دارای بار نیایشی و مناجاتی است هم، میتواند مورد توجه خاص در مراکزی که گفته شد قرار بگیرند. از این دست اشعار در کتابهای محبت بسیار دیده میشود؛ چه آن دسته اشعاری که بهطور مستقیم از نماز و نیایش و دعا حرف میزند، و چه آن دسته از شعرهایی که دعا و نیایش و ستایش خداوند در لایههای آن پنهان نیست، بلکه در آن تنیده شده است؛ مثل شعر ذیل که شاعر آن را برای رزمندگان و شهیدان گفته است اما وجوه دعاگونه و نیایشی شعر نیز در آن شعاعی دیگر دارد، حتی در ابتدای شعر (و به نوعی در طول شعر) رزمندگان و شهیدان را به مناجاتیان و اهل دعا و خلوت و نیایش تشبیه کرده است:
چون مناجاتیان، سفر کردند
دیده از اشک شوق، تر کردند
رخت خاکی ز تن، فروهشتند
جامه عاشقی به بر کردند
قصه طول آرزوها را
ساده و پاک و مختصر کردند
نخل ایمان و بذر احسان را
در دل خویش، بارور کردند
جلوههای فریب دنیا را
پاکبازانه بیاثر کردند
راه مطلوب، هرچه مشکل شد
همت و عزم، بیشتر کردند
پای در خط سعی بنهادند
در خطیری به جان خطر کردند
روز دیدار میشود معلوم
سود بردند، یا ضرر کردند.
این روانی و انسجام و جاافتادگی، در عین حال وجه تعلیمی و درسیاش در کنار نقش مناجاتی داشتن، در غزل ذیل معلومتر و مشهودتر و زیباتر است. کوتاهی مصراعها نیز به آرامش و مناجاتی شدن شعر یاری میرساند، همچنین یکی دو بیت تکراری این شعر نیز بهواسطه همگونی و هماهنگیشان در مفهوم و فضای دعاگونه، در تازگی و روانی و کلیت دیگر ابیات ذوب شدهاند؛ بیتهایی نظیر «دستها را ز روی صدق و صفا/ جانب آسمان دراز کنید»:
دیده از خواب ناز، باز کنید
رو به درگاه کارساز کنید
دستها را ز روی صدق و صفا
جانب آسمان دراز کنید
پلی از سجده تا خلوص زنید
راز را همره نیاز کنید
آه را، بال سوز، بگشایید
روح را آشنای راز کنید
قلب را فرصت حضور دهید
اشک را وقف سوز و ساز کنید
با همان قطرهها، وضو گیرید
با همان شستشو، نماز کنید.
در شعر نیمایی نیز محمدجواد محبت خبره است و صاحب تجربه اما او در پرداخت مفاهیم و مضامین مثل شاعران نئوکلاسیک بیشتر کلیگراست، اگرچه زبان خود را دارد:
«چه خوب بود اگر اختیار وسعت داشت
....
حساب عقل
به درگاه عشق روشن بود
حساب عشق
به بازار عافیت معلوم
چه خوب بود
اگر
بد نبود
در مفهوم....»
در اشعار نیمایی محبت، منظومهسرایی و روایتگری هم دیده میشود؛ اشعاری که طبعا شعریت کمتر یا ناچیزی دارند، چراکه شاعر بیشتر در پی ادای وظیفه و تعهد انقلابی خود است تا رعایت شعر:
«طرفه بانگی که خروشید از این گوشه دور
بانگ مظلومی جانسوختگان در همه عالم شد
دستی از غیب
برون آمد و کاری
کارستان کرد...»
در صورتی که میتوان هم انقلابی بود و هم شعریت شعر را حفظ کرد؛ یک نمونهاش رباعی ذیل از قیصر امینپور است که با تخیلی ناب و به دور از نظم و شعار، و با عینیگرایی توانسته شعر انقلابی بگوید برای شهیدان:
من همسفر شراب از زرد به سرخ
یا همره آفتاب از زرد به سرخ
یک روز به شوق هجرتی خواهم کرد
چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ.
البته این به آن معنا نیست که محمدجواد محبت در شعرهای نیمایی خود به ظرایف و دقایق شعری بیتوجه بوده است بلکه باید گفت او در اشعار مناجاتی کلاسیک و نیز در آن دسته از اشعار نیمایی که طبیعتگراست، قابلیت شاعری خود را بهتر نشان میدهد:
«شاد
نورسته
سبز
آتشناک
سر برآوردهاند
از دل خاک
دلنوازانه
هر دو
در خم و راست
چیست نجوایشان
خدا داناست
سرخ در سرخ و سبز در سبزند
به نگاهی دوباره
میارزند
مثل یک پرده خواب خوش در یاد
دو شقایق
کنار جو
در باد».