printlogo


کد خبر: 270246تاریخ: 1402/8/3 00:00
نگاهی به دفتر شعر عاشورایی «امان‌نامه» سروده سیداکبر میرجعفری
نثرهایی دچار وزن

رضا خندان: دفتر شعر «امان‌نامه» سیداکبر میرجعفری را نشر قو در 138 صفحه در قطع کتاب درسی، منتها با عرض کمتر منتشر کرده است.
این دفتر شعر عاشورایی است اما در نوع ارائه‌ و حتی خود شعرها تا حد کمی متفاوت با دیگر اشعار عاشورایی امروز است. یعنی نه تنها قطع کتاب و نام کتاب و طرح روی جلدش که مُهر پست ایران خورده در کنار تمبر کربلا متفاوت با کتاب‌های دیگر است، بلکه داخل کتاب نیز به گونه‌ای متفاوت طراحی شده و مثل دفترهای یک‌خط به رنگ سبز خط‌کشی شده، همراه با نقاشی‌های قهوه‌خانه‌ای و صفحاتی که رنگی است و از این قبیل که تداعی‌گر کتاب‌های درسی ابتدایی است و در کل حس و حال خوبی از آن ساطع می‌شود. جالب است که این‌ شیوه طراحی همراه است با اسامی اشعار که اغلب یا نام «پیوست» دارند(با کلیپس، عکس‌نوشته‌ای چاپی بر کاغذ کاهی یا قدیمی) یا نامه‌ای است از فلان به فلان یا نامه فلان به امام حسین(ع) 
و... . اجازه بدهید چند نمونه از اسامی را بیاورم: 
«از حسین بن علی(ع) به زبان‌های زنده‌ دنیا»، «از عبدالله بن حر جعفی به حسین بن علی(ع)»، «از ضحاک مشرقی به ابی مخنف ازدی»، «از رحیم موذن‌زاده‌ اردبیلی به علی بن حسین بن علی(ع)»، «از شمشیر عریان شقاوت به نخلستان کوفه»، و نیز «از علی شریعتی و طاهره صفارزاده و... به حسین بن علی بن ابی طالب» و... . در واقع، شاعر از کربلا به کربلا و به بعد از خود و امروز نقبی ‌زده است و به گونه‌ای دیگر می‌خواهد این گفته‌ بلند و مشهور را به ‌نوعی دیگر و با زبان خود احیا کند که «تمام مکان‌ها کربلا و تمام زمان‌ها عاشوراست».
 ضمن اینکه ذیل این نامه‌ها، خواننده‌ کتاب همیشه با شعر روبه‌رو نیست، بلکه گاه با نامه یا نثر یا حتی گاه با نگارش تاریخی روبه‌رو است، بی‌هیچ ظرایف و دقایق شعری. بعضی از اشعار هم بینابینی شعرند، یعنی توأمان شعر و نثرند. بهتر است دفتر را بخوانیم تا حرف‌مان دقیق و متقن باشد.
در آغاز و پشت جلد کتاب، دستنوشته‌ای اینچنین چاپ شده است:
«روزنامه‌ها نوشته‌اند:
به زمین برگشته است
خونی کودکانه
که یک روز سرخ به آسمان فرستاده شد».
شعری که اشاره به خون حضرت علی‌اصغر(ع) دارد.
نوشته‌های این کتاب شبیه کتاب‌هایی است که نثر و شعر و حکایت را با هم جمع آورده‌اند. از این رو، نوشته‌ اول شبیه یک نوشته‌ تلگرافی است:
«از امام حسین(ع) به بنی هاشم
پس اینک
از شما هر که به من بپیوندد
به شهادت رسد
و هر که از پیوستن به من سرپیچد
به پیروزی راستین دست نیابد
بدرود...».
نوشته‌ دوم هم نامه امام حسین به ابن حنفیه و به همان روال قبلی است اما نوشته‌ سوم به شیوه‌ شعر سپید است؛ شعری که محتوای «تمام مکان‌ها کربلا و تمام زمان‌ها عاشوراست را به شکل و زبانی دیگر بازگو می‌کند؛ شعری که نامش «از حسین بن علی(ع) به زبان‌های زنده‌ دنیا» است:
«به‌دنبال کدام واژه می‌گردید؟
وقتی قبضه‌ شمشیر
هنوز از گرمی دستان ما گرم است؟
به‌دنبال کدام واژه می‌گردید؟ 
وقتی خون تا اکنون ما جاری‌ست...
مگر گرمای خون تازه گویا نیست؟
...
نمی‌بینید؟
هنوز آتش
هنوز از خیمه‌هامان دود
زبان زنده ما
آه و دود خیمه‌های ماست».
این اثر اگرچه ظاهرا سپید است اما در سطرهایی دچار وزن است. آیا این سطرها اتفاقی موزون شده‌اند؟
«به‌دنبال کدام واژه می‌گردید؟»
«هنوز از گرمی دستان ما گرم است؟»
«مگر گرمای خون تازه گویا نیست؟»
«نمی‌بینید؟
هنوز آتش
هنوز از خیمه‌هامان دود
زبان زنده‌ ما
آه و دود خیمه‌های ماست».
یعنی تقریبا نیمی از سطرها موزون و بر وزن «مفاعیلن...» است! 
در شعر سپیدی دیگر با نام «از عبیدالله بن حُرّ جعفی به حسین بن علی(ع)»، شاعر با تمهیدی، فرم شعر را مهندسی می‌کند و از این طریق به حقیقت حرفی نزدیک می‌شود؛ آنجا که عبیدالله بن حُرّ جعفی اشاره می‌کند به معاصران خود و بعد از خود و معاصران و هم‌روزگاران ما(البته از زبان شاعر)؛ به ابی مخنف، ابن اعثم، سید بن طاووس، شیخ عباس قمی، جوانان هیات علقمه، ذاکران گمنام. در واقع شاعر می‌خواهد با این تمهید کنایه‌وار بگوید «آمدنم به میدان برای یاری حسین پاسخ به تاریخ و آینده بوده است». از این رو به‌واسطه‌ گویایی کلام، دیگر لازم نیست شاعر در کنار اسامی بالا، از «و این روزها» بگوید، چون این جمله و کلام به روشنی و به زیبایی در کلام با آوردن نام معاصران شاعر آمده است:
«دور
دورِ دور
دورِ دورِ دور می‌شوم از تو
و استوار می‌کنم
خرگاهم را در سراب
اما نزدیک‌تر می‌شوند
چکاچک شمشیرها
نگاه می‌کنم
بر درگاه خیمه‌ام ایستاده‌ای
با کودکی غرق خون در آغوش
که در سپیدی گلویش
تشهد روشن است
نگاه می‌کنم 
اما این‌بار تنهاتر آمده‌ای
اما درست می‌نشینی همان‌جا که آن‌روز...
و بعد سنگی می‌نشیند به پیشانی‌ات...
نگاه می‌کنم
نیزه بر پشتت فرود می‌آید
و از سینه‌ بی‌کینه‌ات بیرون می‌زند
هنوز اما
آویخته است
شمشیر بُرانم بر درگاه خرگاه
و اسب تیزپایم مرا از میدان دور نکرده است
می‌خواستم دور باشم از کارزار
دورِ دورِ دور
اما به میدان می‌کشاندم
ابی مخنف
ابن اعثم
سید بن طاووس
شیخ عباس قمی
و این ‌روزها
جوانان هیات علقمه
ذاکران گمنامی
که سرشارند از نام تو
کجا بگریزم
که دور باشم از نینوایت؟»
«غرق خون در آغوش» در سطر 10 اضافی است، زیرا وقتی شاعری به زیبایی و شاعرانه از «سپیدی گلویش، تشهد روشن است» می‌گوید و می‌نویسد، دیگر همه می‌دانند منظور شاعر همان «کودک غرق در خون در آغوش امام» است. بنابراین این حرف معمولی و تکراری، آن بیان زیبای غیرمستقیم و شاعرانه را کمرنگ می‌کند. همچنین سطرهای ذیل نیز حشو و زاید است، چرا که حرف‌های عادی و معمولی است که از فرط تکرار، در شعر ملال‌آور و مستعمل شده‌اند. شاید به ‌جای سطرهای اضافی ذیل، یکی دو سطری که گویای این همه حرف باشد کافی بود؛ یکی دو سطری که پیوند و ارتباط سطرها را بیشتر حفظ کرده و معنا را بهتر برساند:
«نگاه می‌کنم 
اما این‌بار تنهاتر آمده‌ای
اما درست می‌نشینی همان‌جا که آن ‌روز...
و بعد سنگی می‌نشیند به پیشانی‌ات...
نگاه می‌کنم
نیزه بر پشتت فرود می‌آید
و از سینه‌ بی‌کینه‌ات بیرون می‌زند».
خاصه حرف‌های مستعمل و بی‌خاصیت «سینه‌ بی‌کینه‌ات» که از فرط تکراری و معمولی ‌بودن، سنگ شده و دیگر به ‌نظر نمی‌آید که این دو کلمه روزگاری حتی به ‌نوعی و به یک معنا صفت و موصف بوده‌اند.
حتی سطرهای ذیل نیز می‌توانست در یک سطر کوتاه خلاصه شود و زیاده‌گویی شعر را از زیبایی و ایجاز نیندازد:
«هنوز اما
آویخته است
شمشیر بُرانم بر درگاه خرگاه
و اسب تیزپایم مرا از میدان دور نکرده است».
اثری به نام «از طرماح بن عدی به حسین بن علی(ع)» هم یک نثر ادبی ضعیف است، نه حتی یک شعر سپید معمولی، زیرا هر کدام از این دو نشانه‌هایی باید داشته باشند که در این اثر نشانه‌های نثر ادبی سست کاملا آشکار است؛ از اول تا آخر:
«به تاخت به سوی نینوایت می‌آیم
می‌تازم و طی نمی‌شود راه
می‌تازم و شاهدم
نحستین تیر: شروع شقاوت را
و بعد
یورش نخستین: شیوع شقاوت...».
شروع این دفتر امیدوارم کرد که به ‌مرور یا حداقل هر از گاهی شعرهای خوب عاشورایی در آن می‌توان دید اما هرچه جلوتر رفتم، شعرها تبدیل به نثر ادبی شدند:
«که فرزند توست در باطن من
و مادری کردم او را
از بطن
از متن حماسه
چنان که شکل رشید برادری را
کامل کند
و به خاک افتادنش
پیش پای برادر باشد...».
و نیز نثرهای ادبی تبدیل به نثر معمولی شدند:
«می‌دانم
هزار سال بعد هم
قامتم نه
نگاهم از پای‌افزار تو فراتر نمی‌رود
از ایمانم مپرس
اما یقین دارم
بندِ پای افزار چپ بود
که گشوده بود!...»
 و بعد نثرهای معمولی هم تبدیل شد به حرف‌های سست و ضعیف و گاه نیز نامشخص و بی‌معنا:
«پرنده رفت
اما قیقاج ردش در آسمان هنوز گرم است
هنوز هوای نواحی قیقاج
به حال نخستین برنگشته است...».
سطرهای بعدی این نوشته هم همین‌گونه‌اند. نمی‌دانم چرا شاعر، اسم این نوشته را «از اویس قرنی به طرماح بن عدی» گذاشته؟! ربطش چیست؟! چون تا آخر، این پرنده فقط همین‌طور قیقاج می‌رود و همه چیز قیقاج است! تا بند آخر:
«وقتی برگشتیم
که هنوز هوای نواحی قیقاج 
به حال نخستین برنگشته بود!»
با همه‌ کم و کاستی‌های این دفتر و با توجه به دو سه شعر کامل مندرج در آن، بعضی شعرهای این دفتر نیز به گونه‌ای است که اگرچه تازه در محتوا و تازه در لفظ و تصویرسازی و تخیل و عاطفی‌کردن کلام پیش می‌روند اما در اغلب اینگونه‌ شعرها، ناگاه ترمز کلام با سطرهای سست گرفته و کلیت شعر دچار آسیب می‌شود؛ اگرچه در شعر با نام «ما(جماعتی گریخته از سپاهیان عبیدالله) به خبرگزاری‌های هزاره‌ سوم» فقط دو سطر آخر کلامی اضافی و سطحی است (یعنی سطر «ما زود به خانه‌های‌مان برگشتیم!»)، کلامی که حتی جایگزین بهتر نمی‌خواهد، همین ‌که حذفش کنیم، کلام ماقبلش خود بهترین‌ پایان‌بندی خواهد بود:
«ما
تیرهای ترکش او نبودیم!
اگر در کمانش می‌نشستیم
پیش پایش می‌افتادیم
اکنون تردید
اسبان‌مان را پی کرده است و
نمکزار رخوت
تا زانوهامان بالا آمده است
نگاه کنید
طفل بیمادری که بی‌جهت
در سراب سرگردان است
هراس ماست
با این همه
راه خانه‌های‌مان هموارتر است
خاموش‌تر از صدای‌مان
            برگشتیم
با اسب شکسته‌ پایمان
            برگشتیم
آن مرد اما
هنوز در میدان است
ما زود به خانه‌های‌مان
      برگشتیم!»
نبودِ 2 سطر ذیل هم لطمه‌ای به شعر نمی‌زند که هیچ، بلکه آن را موجزتر نیز خواهد کرد:
«نمکزار رخوت
تا زانوهامان بالا آمده است».
این دفتر چند غزل و یکی دو چهارپاره هم دارد که بماند.

Page Generated in 0/0329 sec