printlogo


کد خبر: 270506تاریخ: 1402/8/10 00:00
مروری بر سروده‌ای از سیدمهدی شفیعی
تحلیل خبری با غزل

نعمت‌الله سعیدی: «هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست بی‌شهادت، مرگ با خسران چه فرقی می‌کند» در همین بیت بود که زنده‌یاد و زنده‌جان شهید سلیمانی بغض کرد و زد زیر گریه و همین جا بود که فرو ریختم و تصور کردم دارم از حسادت دق می‌کنم! حس شدیدی از ندامت و پشیمانی که همواره و همه جا مثل گردبادی از خوره در درونم می‌چرخد و به دیواره‌های ذهنم فشار می‌آورد... واقعا لازم بود حالا چلغوزی چون تو عارف و حکیم و لودرالمتکلمین و هالک الملحدین و... فیلسوف همه‌چیزدان شود؟ قبل‌تر، لازم بود منتقد فرهنگی و نظریه‌پرداز رسانه شوی؟ قبل‌تر، لازم بود منتقد ادبی و سینمایی و «هر چه شد از این دست» شوی؟ تا: لازم بود شعر و شاعری را کنار بگذاری؟!... و فرو ریختم! نه، اگر می‌دانستم از این جنس شعرها هم هنوز می‌شود گفت، سر جای خودم می‌ماندم و به اندازه گلیم خودم زبان‌درازی می‌کردم! به من چه که مبانی ژورنالیسم را پدرسوخته‌های انگلیسی و فرانسوی و... بویژه همین صهیونیست‌های لعنتی پایه‌گذاری کرده‌اند؟! به من چه که کسی گوش نمی‌کند: «خبر» و خبرنگاری «کشتی بادبانی»‌ است، نه «کشتی بخار» که موتورش را روشن کنی و سکانش را به هر طرف که دلت خواست بپرخانی؟! تولید خبر دیگر چه جور مزخرفی ا‌ست؟! خبر کشف می‌شود یا تولید؟! مگر «توفان الاقصی» فیلم سینمایی جنگی است که مخاطب را شرطی کرده‌ای «چرا حزب‌الله حمله نمی‌کند» و «چرا یمن بیکار مانده است» و «چرا خود ایران ورود نمی‌کند» و... چرا هر چه موشک در هر کجا داریم را یکدفعه شلیک نمی‌کنیم؟! وقتی پدر اسرائیل با این عملیات «فراتر از قدرت تخیل هالیوودی‌ها» حسابی گور به گور شده و مثل سگ در گل عر عر می‌کند، چرا باید حمله کنیم و نجاتش دهیم؟! چرا صبر نکنیم او حمله کند و خودش را نابود؟!

این «پیش شطحیات» مال متن هزار کلمه‌ای نیست، آرام باش! (هنوز خدا را شکر «شام مرگ» را هم که از دست‌مان نگرفته‌اند؟! الان دق‌مرگ شوی، می‌گویند کار اتباع بوده و بامبول امنیتی درست می‌کنی!) تا در یک لحظه اشراقی متوجه شدم تفاوت و تمایز واقعی بین حسادت و «غبطه خوردن ممدوح» چیست! نه... من سیدمهدی شفیعی را دوست دارم، وقتی می‌گوید: «کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی می‌کند؟!/ سرو باشی، باد یا توفان چه فرقی می‌کند؟» این همان توضیح «تشکیک در وجود» است؛ چیزی که من نوعی هنوز جرات نمی‌کنم در بحث‌های نظری به سمتش بروم. این همان «باباطاهر» است که «به صحرا بنگرم صحرا تو بینم» و حالا غزل‌واره سروده. از مکتب خراسانی و عراقی، تا مکتب تهرانی! شعر مدرن بر پایه هزار سال سنت عمیق. می‌گوید: «مرزها سهم زمینند و تو اهل آسمان/ آسمان شام یا ایران چه فرقی می‌کند؟» آفرین! کبوترها و چلچله‌ها که هیچ، حتی کلاغ‌ها و مگس‌ها هم مرز نوار باریکه غزه را قبول ندارند. آسمانی بودن که فقط منحصر به پاراگلایدر رزمی و رصد دقیق مواضع خوک‌ها نیست! می‌گوید: «قفل باید بشکند، باید قفس را بشکنیم/ حصر «الزهرا» و «آبادان» چه فرقی می‌کند؟» این حرف را حتی مدعیان لیبرالیسم هم می‌فهمند و چاره‌ای ندارند تاییدش کنند که عمرا نمی‌کنند... چون بیچاره شده‌اند!
می‌گویند: 50 سال پیش را کنار بگذاریم! الان حماس به یک دولت قانونی و عضو رسمی سازمان ملل حمله کرده است. قانون به او اجازه می‌دهد برای حفظ شهروندانش غزه را شخم بزند. هر تعداد کودک هم که تکه و پاره شوند تقصیر خود حماس است. چطور توقع دارید رژیمی که برای ۲ اسیر خودش تمام جنوب لبنان را به خاک و خون می‌کشد، نسبت به صدها کشته و اسیر خودش دست به هر کاری نزند؟! چرا به آدم‌هایی که سنگ در دست‌شان است موشک داده‌اید؟ پاسخ می‌دهم: ۲ اسیر در برابر شخم زدن کل جنوب لبنان؟! مگر لبنان یک دولت قانونی و رسمی نیست؟ پس خوب کرده‌ایم! حالا یک شهید از لبنان در برابر یک کشته از اسرائیل. اما بحث را پیچیده نکنیم. مگر نمی‌گویی 70 سال پیش را ول کنیم؟ قبول! همین الان حاضرید تمام مجرمان ادعایی از حماس را در طول تمام این سال‌ها با تمام موشک‌های‌شان به ایران بفرستیم و تمام جنایتکاران جنگی ارتش اسرائیل و بمب‌های فسفری‌شان را «فقط در طول همین بمباران‌های اخیر غزه» به آمریکا. طبق قطعنامه‌های سازمان ملل، در خود دادگاه لاهه پرونده‌شان بررسی شود و هر حکمی داد... یک به یک جنایتکارها را از هر طرف معاوضه کنیم. اسماعیل هنیه در ازای نتانیاهو. ما باز هم نیمی از باقی جنایتکاران اسرائیل را می بخشیم (به شرط اینکه بروند کشور تابعیت دوم‌شان از هر جا!) و شما تمام مجرمان ادعایی حماس را اعدام کنید. قول می‌دهم خود شبه‌نظامیان حماس برای این پیشنهاد سر و دست بشکنند و اصلا برای داوطلب شدن چند شهید بدهند! همین الان حاضرید طبق قوانین بین‌المللی عمل کنیم؟! پس وخسئو... و 
گوش کن:
«مرز ما عشق است، هرجا اوست آنجا خاک ماست/ سامرا، غزه، حلب، تهران چه فرقی می‌کند؟» توضیح اضافه‌ای لازم دارد؟ عشق را (در چارچوب گیج‌بازی‌های فروید و لاکان و...) نمی‌فهمی، اسمش را بگذار «قوانین بین‌المللی». اگر وقت شد در مورد وزن «فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن» و اینکه چرا و چطور شاعر تمام ارکان وزن را در اکثر ابیاتش شکسته... اما خود غزل در روان و سیال‌ترین وضعیت موسیقی درونی و بیرونی قرار دارد... توضیحات مفصل‌تری می‌دهیم. (نخیر نمی‌دهی! تناسب و هارمونی و استتیک و تعادل و عدالت و... موسیقی کیهانی در یک یاداشت کوتاه فکستنی؟! آن هم همزمان در فرم و محتوا؟!) اما: «هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست/ بی‌شهادت، مرگ با خسران چه فرقی می‌کند؟» این دیگر یک بشارت است! یک نبوت شاعرانه است! یک بعثت نبی از بین «امیین منهم... بلسان قومه»! این تفسیر آیات است! در این عالم اگر شهادت نیست، نگران نشوید، شام مرگ هست که از این همه «حجم هجوم حماقت» نجات‌تان دهد...
یک چیزهایی می‌گویند که می‌گویم: مردم غزه سال‌هاست در شام مرگ زندگی می‌کنند و الان به صبح شهادت رسیده‌اند. ۲ میلیون و 300 هزار نفر آدم زندانی‌شده از زمین و دریا و آسمان، با بالاترین نرخ فقر و بیکاری در جهان! ناامید از کوچک‌ترین اقدام جدی یا حتی توجه سازمان‌های بین‌المللی زیر سلطه آمریکا و صهیونیسم... که ده‌ها سال است، اگر هم از بیکاری حوصله‌شان سر رفت و بخواهند حتی با سرعت 50 کیلومتر در ساعت چرخی بزنند، حدود ۶ دقیقه طول می‌کشد که در عرض این نوار به عجیب‌ترین سیم خاردارها و موانع و... دیوارهای بتنی برخورد کنند! و یا به دریایی برسند که ۵ کیلومتر آن‌طرف‌تر از ساحل، کشتی‌ها و قایق‌های جنگی اسرائیل حتی اجازه خودکشی کردن هم به کسی نمی‌دهند. حالا می‌گویی حماس اقدام به خودکشی کرده؟! پاسخ می‌دهم: بوی گند چشم‌های متعفن ورقلمبیده کورتان از پشت کامنت‌ها و متن‌های‌تان آزارم می‌دهد.  هر ساعت 5 کودک دارند در نوار غزه کشته می‌شوند! طبق کدام قانون؟! اگر هرگونه جنایت جنگی را می‌شود مجاز دانست، پس جنایت جنگی اصلا یعنی چی؟! نمی‌دانم در این دوران آخرالزمان حفظ کردن ایمان دشوارتر است... یا حفظ کردن اعصاب؟! اما یقین دارم مومنان واقعی می‌توانند آرامش خود را حفظ کنند... بدون اینکه ذره‌ای به حب و بغض الهی‌شان گردی بنشیند! الغرض! به نظرم خودکشی هم مرحله‌ای است بعد از وجدان‌کشی در درون خود! یک جسد بی وجدان... با یک جنازه متعفن «چه فرقی می‌کند»؟!
«شعله در شعله تن ققنوس می‌سوزد ولی/ لحظه آغاز با پایان چه فرقی می‌کند؟» ای جانم... سیدمهدی شفیعی! از طلبه و شاگرد مکتب امام صادق غیر از این «حکمت‌های فشرده شده در شعر» نباید توقع داشت. تقصیر من نبود که تو به جای غزل، تفسیر جامع برای وقایع اخیر سروده‌ای....

Page Generated in 0/0064 sec