printlogo


کد خبر: 270756تاریخ: 1402/8/17 00:00
نگاهی منتقدانه به دفتر شعر علی محمد مؤدب
سِفرِ بمباران

وارش گیلانی:  دفتر شعر «سِفر بمباران» را انتشارات شهرستان ادب در 89 صفحه منتشر کرده است. روی جلد کتاب «سفر بمباران» به شکل کتاب‌های خارجی طراحی شده؛ طرح روی جلدی که بی‌ارتباط با اشعار محتوای کتاب نیست. گفتم «اشعار» و در عجبم که چطور یک متن (در این مجموعه متن‌ها) می‌تواند پر از کلمات سیاسی و خارجی باشد، در عین حال شعر هم باشد. البته هنوز به شعر بودن متن‌های این کتاب اعتراف نکرده‌ام؛ فعلا فقط تعجب کردم که این و آن چگونه در یک جا با هم جا می‌شوند. حال اگر در هر شعر یکی دو بار از «شورای امنیت» و «دموکراسی آمریکایی» و «فیس بوک» و... استفاده می‌شد، می‌شد این همه زمختی و ناخراشیدگی را در لطافت و ظرافت شعر پنهان کرد؛ کاری که بیژن نجدی اغلب در شعرهایش چنین کرده است (نئون، کلوچه، کلاه سربازی، پوتین و...) اما  علی‌محمد مودب در این کتاب واقعا با کلماتی زمخت و سخت و خارجی و گاه ناخراشیده، مخاطب را بمباران می‌کند، البته می‌شود آب کلماتی چون «غزه»، «فلسطین»، «داعش»، «آتش انفجار»، «کابل»، «تبلیغات انتخاباتی»، «حافظ اسد» و کلماتی از این دست را در شعرهای سیاسی یا شعرهای مقاومتی و نظایر آن خورد و شعر را با تخیل و احساس و عاطفه پیش برد اما اگر این کلمات تعدادشان در یک شعر زیاد شود، بعد همین کلمات هم اضافه شود به کلماتی که اغلب‌شان چیزهای خوبی را در ذهن تداعی نمی‌کنند، بعید به نظر می‌رسد بتوان برای شعر کاری کرد؛ با کلماتی چون «لایک»، «گوگل»، «والت دیسنی» و.... مودب از «کادو» و «رایانه» و دیگر کلمات خارجی و نیز «قزوه» و «کتاب شعر قزوه» و از «آنجلینا جولی» و «حسن صباح»، «گوشی کره‌ای»، هم نگذشته است. حال این گردهمایی کلمات سیاسی، جهانی و... را جمع کنید کنار نازنینانی چون «حضرت زینب(س)» و «شهیدان» یا مکان‌های عزیزی چون «صحرای کربلا»، آن وقت چگونه این همه را باید جمع کرد در شعری مخیل و ظریف؟ این هیچ، چگونه می‌توان جمع کرد در شعری سیاسی یا اجتماعی یا شعر مقاومتی؛ شعری که هم سیاسی و اجتماعی باشد و هم به دامان شعار نیفتد یا شبیه بیانیه‌های سیاسی و اخبار سراسری نشود؟! اگر هم ممکن باشد، سخت است. حرف من بیشتر حول این معنا و منظور می‌چرخد که خوب است از کلمات و مظاهر امروزی استفاده کنیم اما به اندازه تا قابلیت پرداختن داشته باشد، نه اینکه این‌گونه مخاطب را چنان بمباران کنیم که تقریبا اطمینان حاصل کند دارد اخبار یا بیانیه‌ سیاسی می‌شنود یا می‌خواند:
«...روزنامه‌هایی که بوی دلارهای بی‌پشتوانه می‌دهند
بوی دلارهای چاپ صبح
روزنامه‌هایی شبیه کاغذ کادو با طرح پاپانوئل
روزنامه‌هایی برای کادوکردن دموکراسی، حقوق بشر، لیبرالیسم
روزنامه‌هایی برای کادو کردن موشک‌ها و بمب‌های خوشه‌ای و فسفری
تو را در این همه غوغا گم کرده‌ام
خواهرم غزه!
برادرم فلسطین!...»
بی‌شک با این همه کلمات خارجی و فارسی که با هم یگانگی ندارند و هم‌خانواده نیستند، شعر سرودن سخت و حتی ناممکن است، مگر اینکه شاعر تعادل را رعایت کند تا بتواند به تناسب برسد اگرنه شعرش اگر اخبار رادیو و برنامه یا بیانیه‌ سیاسی نشود، حداقل می‌شود یک متن شبیه طنزهای سیاسی که در روزنامه‌ها بسیار یافت می‌شود:
«...سرها از میدان‌های فوتبال به میدان‌های والیبال شوت می‌شوند
سرها از مدرسه‌ها به خیابان‌ها
از خیابان‌ها به بازارها و از بازارها به همه‌جا شوت می‌شوند
توفان سنگریزه می‌وزد و غنچه‌ها مدفونند
توفان شن می‌وزد از آسمان
از آسمان ماهواره و اینترنت بیسیم
و ما صبورتر از شتران
صفحات نمایشگر پلک دوم ماست
کرکس‌ها بر گنبد اقصی نشسته‌اند
چشمه‌ها شیمیایی‌اند
و ماهیان روشن بمب‌های فسفری را خوب می‌شناسند
همه‌چیز روشن است
..............
هر تصویر یاسر عرفات تصویر ظریفی دارد
در نام حافظ اسد تصریح روشنی است
اگر عروج بر فلک سروری به دشوار نبود
و از هفت‌خان شمشیر و خون نمی‌گذشت
فرقی نمی‌ماند میان عرفات و نصرالله...»
تا آنجا که این شعر - نه  ببخشید - این نثر طنزگونه‌ سیاسی روزنامه‌ای از سرشناسان سیاسی به سرشناسان عرصه‌های دیگر هم می‌رسد و این‌گونه می‌نویسد؛ شعری که در سطرهای ۳، ۴ و ۵ تقریبا عین شعر فروغ را با اندکی تغییر نیز آورده که البته در شعر واجب است این‌گونه تضمین‌کردن‌ها را نیز داخل گیومه بگذاریم و در پانویس نیز به آن اشاره کنیم:
«...گرفتارم برادرم! خواهرم! جوانم! جانم!
به رویای شیرینی فکر می‌کنم
به کسی که با دستی دستم را می‌فشارد
و با دستی گلوی تو را
با دستی دستم را می‌فشارد
و با دستی مردی را در حمص از پنجره‌ خانه‌اش پرت می‌کند
با دستی دستم را می‌فشارد
و با دستی دخترکی ۳ ‌ساله را در «الزهرا» سوریه به زنجیر می‌کشد
تا پدر و مادرش را پیش چشمش ذبح شرعی کند
با دستی دستم را می‌فشارد
و با دستی دیگر از این همه فیلم می‌گیرد
از تساوی ایران و آرژانتین
از توپ‌گیری ظریف
از شکستن کمر نیمار
از جای دندان سوارز
از شکستن ستون فقرات خاور میانه
 
در رویای چیزی هستم
در رویای کسی که در شبکه‌ای خانم اشتون است
و در شبکه‌ای خلیفه‌ چندش داعش
در شبکه‌ای لیونل مسی است که بر دیوار حایل یادگاری می‌نویسد
و در شبکه‌ای باز خانم اشتون است
در اعتراضات مدنی مسلحانه در اوکراین!
(کاش می‌شد لااقل با خود آنجلینا جولی مذاکره کرد)
در رؤیای کسی هستم که در همه‌ شبکه‌ها گوگوش است...»
 
این‌گونه مستقیم و بی‌هیچ تمهید و شیوه‌ شاعرانه و هنرمندانه‌ای سطرها را خام کنار هم قرار دادن نه بافتن و نه ساختن)، طبعا پسند ذهن و ذوق صاحب‌نظران نیست؛ از فیلم‌گرفتن فوتبال (آن هم ایران و آرژانتین (حالا اگر ایران و آمریکا یا انگلیس بود، اندکی تمهید و کنایه‌‌ای در آن بود، حالا شاعرانه‌ بودن یا نبودنش بماند) تا کنایه ‌زدن به «ظریف» و بعد شکست کمر «نیمار» و ستون فقرات خاورمیانه و... همه کنایه‌های خامی است که نه پسند شعر است و نه حتی پسند نثری طنزگونه؛ زیرا طنز هم منطق خودش را دارد و اتفاقا بافت‌های نزدیک مرتبط و دوری‌های نامرتبط و نامربوطش می‌تواند از نثری طنز بسازد. همین‌طور ردیف‌ کردن اسامی و اماکن در کنار هم که نه شد شعر و نه شد حتی نثر و طنز. علاوه بر این، چون ما مناسبات غرب و سازمان ملل را با خود و ایران و کارهای ظریف و موقعیت نیمار و... را می‌شناسیم می‌توانیم دریافتی شخصی از این اثر کنیم که این نیز ربطی به گوینده‌ این اثر ندارد؛ حال این‌گونه آثار اگر ترجمه شوند که دیگر هیچ! من اگر موافق محتوای اثر شاعر هم باشم و بر همه‌ این مناسبات اشراف هم داشته باشم، باز در این اثر چیزی جز شعار نمی‌بینم. اگرچه شروع شعر شاعرانه بوده است:
«ماه گلوله خورده است...
و هر ستاره ترکشی است در سینه آسمان
ماه گلوله خورده و می‌گرید 
و خورشید را بمب‌های فسفری آتش زده‌اند
ابرها پیکرهای متلاشی‌اند و بادها کودکانی سیلی‌خورده و گیج
دریا را موج انفجار گرفته است...»
رسالت سیاسی - اجتماعی یا انقلابی هر فرد و هر شاعر، یک حرف است و شعر گفتن یک حرف دیگر. البته که برای هر کس و هر چیز نیز می‌توان شعر سرود اما به یک بستر آوردن هر چیز و شعر به حتم ملزوماتی دارد و تمهیداتی می‌طلبد، تا آنجا که حتی می‌توان غزل گفت و در معاشقانه ‌کردن مثل حافظ هم شعر سیاسی - اجتماعی گفت و هم شعری که طنزی گزنده دارد و هرگز از دایره‌ شعریت نیز خارج نمی‌شود. به بسیاری از شعرهای نیمایی و سپید هم می‌توانیم رجوع کنیم که این‌گونه‌اند؛ به شعرهای نیما یوشیج، شاملو، ابتهاج و سیاوش کسرایی و طاهره صفارزاده و علی موسوی گرمارودی و دیگران. البته بسیاری از اشعار سیاسی - اجتماعی این شاعران نیز ناب شاعرانه نیستند و خالی از شعار نیز. البته در این میان بهترین  و ماندگارترین روش، سرودن «شعرهای دوصدایی» است، یعنی شعری که هم سیاسی است و هم عاشقانه که شاملو و نزار قبانی و پابلو نرودا در این زمینه شعرهای شاخصی دارند؛ شعرهایی از این دست، اغلب ماندگار هم هستند؛ مثل شعرهای «ماهی» و «شبانه» (مرا تو بی‌سببی نیستی...) شاملو و بسیاری از اشعار نزار قبانی. البته شعرهای دوصدایی می‌تواند فلسفی و سیاسی یا اجتماعی و عارفانه باشد یا...
سخن بر سر این نیست که بیاییم فقط عاشقانه و رمانتیک یا مثلا فقط فلسفی شعر بگوییم؛ اتفاقا شعرهای سیاسی و اجتماعی مخاطبان خوب و بیشتری هم دارد اما دل به مخاطب عام بستن یا دل به مخاطب خاصی که در انتخاب شعر بی‌سواد و بی‌ذوق است، نشانه‌ خوبی برای شعر شاعر نیست و معیاری غلط است برای شناخت هنری شعر و شعر هنری؛ اگرچه شعر، شعر است و هنری و غیرهنری‌ نداریم، برای شکافتن حرف از این ۲ اصطلاح استفاده کردم. خلاصه! با همین فرمان و زبانی که مودب پیش گرفته، کمتر می‌شود شعرهای خوبی گفت؛ مثل:
«در هندوستان جهان
که برخی گاوها را می‌پرستند
و برخی آلت دیگران را
همچون آدم سراندیب
غریب!
ما غریبیم، غریب، برادرم قزوه!
 
غریب چون شمشیری در نیزار
چون سیدحسن نصرالله در  محاصره‌ شیوخ عرب
چون شعر تو در تارهای عنکبوت وب...»
در شعر باید اجازه‌ نفس‌کشیدن به کلمات داده شود؛ باید پرداخت شوند و جای خود را یکی یکی پیدا کنند؛ پشت سر هم آوردن کلمات بسیارِ غیرسیاسی و اجتماعی هم همین بلا را بر سر شعر می‌آورد. 
اگر چه علی‌محمد مودب در دیگر دفترهای شعر سپیدش نه تنها شاعری است صاحب حرف و حرف‌های تازه که از جنس شعرند و شاعرانه‌اند، بلکه حتی رگه‌های شعر مدرن نیز در جان شعرش روشن آبی است و پرخون است. اشعار کلاسیکش نیز تفاوت‌هایی با اشعار دیگر شاعران کلاسیک دارد که این تفاوت در فرصتی خوب و لازم است بررسی شود؛ شعرهای کلاسیکی که بیشتر تحت تاثیر شعرهای سپید اوست و این خود نکته مهم و نقطه‌ آغاز مهمی است. یعنی مودب برخلاف غزل‌سرایانی که در شعرهای نیمایی و سپید خود نیز همچنان به نوعی غزل سرایند و غزل می‌گویند فرق دارد؛ این فرق، مهم و قابل بررسی است؛ یعنی اگر مودب در غزل‌های خود به نوعی از زبان شعر سپید خود بهره ببرد بهتر است، زیرا این کار حرکتی نو و نوگرایانه است اما حرکت آنانی که در شعر نیمایی و سپید خود نیز تحت تاثیر غزل‌های خود هستند، حرکتی واپسگرایانه.

Page Generated in 0/0057 sec