printlogo


کد خبر: 271973تاریخ: 1402/8/24 00:00
نگاهی به دفتر شعر «در چهارراه بهار نارنج» اثر مصطفی علی‌پور
گریه کردم هیچ‌کس باور نکرد

الف. م. نیساری: دفتر شعر «در چهارراه بهارنارنج» را انتشارات شهرستان ادب در 79 صفحه منتشر کرده است. این دفتر به شعرهای نیمایی و سپید مصطفی علی‌پور اختصاص دارد. در این دفتر چند رباعی و یک مثنوی و یک دوبیتی و چند غزل نیز چاپ شده است.  مصطفی علی‌پور در سال‌های آغازین شاعری خود نیز همچون دیگر شاعران نسل انقلاب و وابسته به حوزه هنری، سرودن را این‌گونه که در این دفتر؛ آغاز کرده، آغاز کرده و ادامه داده بود؛ یعنی تقریبا به شکل این دفتر اما در 3-2 دهه‌ اخیر در سرودن و انتخاب قالب‌ها شسته‌ورفته‌تر عمل می‌کند، چرا که در دفترهای شعر اول و دوم این شاعر می‌توان قالب‌های گوناگون را دید؛ از غزل و مثنوی و رباعی و دوبیتی و شعرهای نیمایی و سپید، چنانکه در دفترهای نخست شاعران مشهورتر نسل انقلاب هم؛ یعنی در دفترهای نخست سیدحسن حسنی و قیصر امین‌پور و سلمان هراتی و حسین اسرافیلی و دیگران. البته مصطفی علی‌پور در این دفتر منظم‌تر و منسجم‌تر عمل کرده است و شعرهای نیمایی و سپیدش را در آن گنجانده با چند غزل. 
گرایش مصطفی علی‌پور و شاعران انقلاب به شعر کلاسیک و نیمایی به نوع گرایش و تفکر حوزه هنری و شاعران جوان انقلابی سال‌های اول انقلاب بازمی‌گردد؛ شاعرانی که از یک سو تابع شرایط و انقلاب و سنت بودند و از سویی دیگر با جنبش ادبی نیما یوشیج نیز بیگانه نبودند. 
در ابتدای این نقد و نظر به غزل‌های این دفتر می‌پردازم: غزل نخست که تقدیم شده به سلمان هراتی، شاعر سعی در عادت‌زدایی ملیحی دارد که از طریق زبان انجام شده است. این امر در بیت اول با این نوع بیان که یک نوع حرکت زبانی است شروع می‌شود، یعنی با «سبزِ باغ را خزان می‌ریزد...» و همین زبان به همین شکل و لحن و بیان - اگرچه ملیح‌تر و آرام‌تر - ادامه پیدا می‌کند؛ این‌گونه:
تا خزان ریخت سبزِ باغ تو را
سرو، قامت شکست داغ تو را
به کدام آستانه آویزم
طرح خاموشی چراغ تو را
کوچه‌ای نیست نشنود هر شام
شیون سرخ چلچراغ تو را
چه کسی با بهار خواهد گفت
خبر مرگ کوچه‌باغ تو را
تو به دریا رسیده‌ای، باید
جست در موج‌ها سراغ تو را
تعابیر و حرکت زبانی غزل به شکل آرام و نرم و تازه و نو است، آن‌گونه که می‌توان این غزل را در ردیف «غزل نو» قرار داد، زیرا غزل اگرچه وامدار زبان و شعر فارسی است اما وامدار شعر دیروز نیست و در مسیر شعر امروز و غزل امروز، به غزل نو رسیده است؛ با تعابیری ناگفته و نانوشته‌ بیت اول و «کوچه‌ای که شیون سرخ چلچراغ را هر شام می‌شنود» و «جست‌وجو و سراغ ‌گرفتن کسی را از موج‌ها که دیروز به دریا رسیده است»؛ غزلی منسجم و تمیز و مرتب در 5 بیت که نوگرایی را در کمال سادگی پیچیده است. دیگر غزل‌های دفتر به ‌پای این غزل نمی‌رسند، زیرا احساس می‌شود در سادگی و روانی کلام‌شان نوعی آگاهی و فکر و حرف از پیش تعیین شده‌ خالی از شور و حرارت دیده می‌شود؛ چنان‌که در ابیات زیر:
من آن غریب مه‌آلودم، تو آن زلالی بارانی
به خاک و مزرعه می‌مانی، به آبسالی بارانی
نشسته‌اند به نگاه تو، گرفته، ابری و تاخورده
چه پاسخی‌ست تو را در چشم، به این سوالی بارانی؟...
این وضعیت حتی دامن تنها مثنوی کتاب را نیز گرفته است؛ سالی که نکوست از بهارش پیداست؛ این هم بهارِ این مثنوی که بیت اولش است:
سال‌ها باران لبی را تر نکرد
گریه کردم، هیچ‌کس باور نکرد
در غزل آخر کتاب نیز ۲ بیت اول تازگی و زیبایی خود را دارد اما ابیات بعدی متوسط‌ هستند و چندان منسجم نیستند و در آن حرف‌های تقریبا معمولی راه پیدا کرده و غزل را از رمق انداخته است:
چه شب‌ها که سر می‌کنی در خودت
شبم را سحر می‌کنی در خودت
دلم را کجا می‌بری، تا کجا؟
مرا دربه‌در می‌کنی در خودت
به توفان چشم و دلم غرقه‌ای
تو با من خطر می‌کنی در خودت
می‌افتد چو در پیچ‌وتاب تو ماه
مرا شعله‌ور می‌کنی در خودت
گمی همچو گرداب در خویش، گم
نسیمی سفر می‌کنی در خودت
گشوده پر و بال در آفتاب
چو قویی نظر می‌کنی در خودت
هلا! گیسو! ‌ای ظلم دنباله‌دار
شبم را سحر می‌کنی در خودت
و اما اشعار نیمایی این دفتر؛ همان اشعاری که مصطفی علی‌پور با این شیوه و قالب خود را به جامعه‌ ادبی معرفی کرد؛ شاعری که آنقدر به این شیوه باور و ایمان داشت (به‌واسطه‌ همان تعریفی که از شاعران نسل انقلاب در ابتدای این نوشته آمد؛ یعنی همان میدان توأمانی از سنتی‌ بودن و امروزی‌ بودن؛ به ‌واسطه‌ علاقه‌مندی‌شان به اشعار کلاسیک احیاشده و قالب نویی که به این احیاشدگی نزدیک‌تر باشد که همانا ۲ قالب چهارپاره و بعد از آن قالب نیمایی هستند) که تا سال‌های اخیر هم نمی‌توانست شعر سپید را باور کند، چه رسد به اینکه در این شیوه بنویسد خاصه وقتی پیر تئوریسین این دسته از شاعران انقلاب (آن دسته از شاعران نسل انقلابی که نسبت به دیگر شاعران انقلاب انعطاف‌پذیرترند)، استاد دکتر محمدرضا شفیعی‌کدکنی شعر سپید را و این قالب را متعلق به شعر و زبان و ادبیات فارسی نمی‌دانست و نمی‌داند.
لحن و زبان و بیان و حتی اغلب وزن‌هایی که مصطفی علی‌پور در شعرهایی نیمایی خود اتخاذ می‌کند، شباهت زیادی به اشعار قیصر امین‌پور دارد؛ چنانکه این شباهت بیت قیصر و سیدحسن و سلمان هراتی نیز وجود داشته است؛ اگرچه سیدحسن به ‌مرور شیوه و زبان خود را از قیصر (یا بهتر است بگویم زبان عمومی و تازه‌ شاعران جوان و نواندیش نسل انقلاب) دور و دورتر کرد (یا برعکس؛ قیصر زبان خود را از زبان سیدحسن دورتر کرد) تا حتی وقتی که به جدیت در سرودن شعر سپید رسید و شاید به بهترین دفتر شعرش که «جبریل و گنجشک» بود و به شیوه‌ شعر سپید، این فاصله بیشتر و بیشتر هم شد. این فاصله بین سلمان هراتی و سیدحسن و قیصر هم بود که شاید اگر عمر سلمان کفاف می‌داد، چه‌ بسا وی در نوگرایی و نو کردن زبان خود از این ۲ شاعر و مابقی پیشی می‌گرفت که سال نکوی سلمان از بهارش پیدا بود؛ یعنی از نوگرایی‌هایش. مصطفی علی‌پور نیز هنوز این نزدیکی را به اشعار ۳ شاعر مشهور نسل انقلاب دارد، خاصه به زبان و نوع شعر قیصر و هنوز آن فاصله‌ کامل و تام و تمام را با اشعار آنان ندارد، اگرچه فاصله‌ تقریبا لازم را در کل و تا حدی پیدا کرده است اما در شعر زیر و امثال آن، وابستگی شدیدی به شعر قیصر دارد:
می‌شود هنوز
مثل یک پرنده در فضای بی‌بهار هم
همچنان پری به ‌وسعت تمام آسمان گشود
می‌شود هنوز
مثل یک درخت
در تمام فصل زخم باد،
ایستاد
سر به بام آفتاب سود
می‌شود هنوز
مثل آذرخش
در تمام طول شب
با زبان آتش و زبانه
صبح را سرود
می‌شود هنوز
بود
مثل رود
گرچه خسته و کبود...
شیوه، شیوه‌ قیصر است و حتی مطول‌ بودن ملیحی که در اشعار نیمایی قیصر غالبا احساس می‌شود، در شعر بالا نیز احساس می‌شود؛ گرچه قیصر با این اوصاف، شعرهای نیمایی‌اش را به زیبایی به پایان می‌برد و‌ مطول‌ بودن شعرش را با این پایان‌بندی‌ها ترمیم می‌کرد، در صورتی که مصطفی علی‌پور خیلی بی‌رمق و مصنوعی شعر بالا را تمام کرده است.
در شعر زیر نیز رگه‌هایی از شباهت شعر مصطفی علی‌پور به اشعار و فضای شعری قیصر احساس می‌شود اما گریز از آن زبان مسلط بر شعر شاعران نسل انقلاب، بعد از قیصر نیز در شعر نیمایی زیر محسوس است. در واقع گریز و رسیدن به استقلال در شعر زیر و شعرهای نظیر آن در این دفتر بیشتر از وابستگی نسبی به اشعار قیصر است. هرچند سطرهای تکرارشده در اشعار دیگران نیز در همین شعرِ رو به استقلال، همچنان آزاری است بر تن شعری که می‌خواهد تمام‌قد مستقل باشد؛ سطرهایی که ممکن است برای مخاطبان تازه‌کار تازه و نو به ‌نظر آید، که تازه و نو هم هست اما ردش را در اشعار دیگران می‌توان گرفت. مشکل اینجاست. منظور سطرهای 11 تا 14 شعر زیر است:
مثل آیینه
خاطرات آخرش را
با خودش می‌برد
ردپای یک شب طولانی خاموش
روی شانه‌هایش بود
مثل یک پاییز
سرگردانی گنجشک دلتنگی
در صدایش بود.
سیب می‌آمد
با دهان خوشه‌ انگور می‌خندید
واژه‌واژه چشم‌هایش را
قطره‌قطره شعرهایش را
روی بام روزهای سرد
می‌پاشید
با انار سرخ می‌افتاد
و ترک می‌خورد
گاه‌گاهی زندگی می‌کرد
بیشتر می‌مرد!
شعرهای سپید این دفتر نیز شباهت‌های زبانی نزدیکی با زبان شعرهای سپید احمد شاملو دارد. شاملو می‌گوید:
پس به هیات گنجی درآمدی
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن ‌دست
که تملک خاک را و دیاران را
از اینسان
دلپذیر کرده است!
و نیز شاملو در جای دیگر می‌گوید:
«آنگاه بانوی پرغرور عشق خود را دیدم
در آستانه‌ پرنیلوفر
که به آسمان بارانی می‌اندیشید
و آنگاه بانوی پرغرور عشق خود را دیدم
در آستانه‌ پرنیلوفرِ باران
که پیرهنش دستخوشِ بادی شوخ بود...
 و مصطفی علی‌پور نیز در دفتر «چهارراه بهارنارنج» هم این‌گونه می‌گوید:
«به کردار باران شبانگاه
از پلکان خلوت مه
پایین
می‌آید
بانوی سیاهپوش 
و در جست‌وجوی زیبایی خود
ماه را نفریبد
به کردار خیابان‌هایی که در شب برمی‌خیزند
به نگاهبانی خاطرات روزانه
بانوی سیاهپوش
در جست‌وجوی گیسوان خویش
در باد
چنگ می‌اندازد
به لهجه‌ اهالی شبنم و شب
بانوی سرد سیاهپوش
می‌گرید
و زمستان، خود را
در شعله‌ رخسارش گرم می‌کند...
مصطفی علی‌پور در بعضی از شعرهای سپیدش نیز به نثر ادبی نزدیک می‌شود، زیرا در آنها نه از گشت و واگشت‌های موسیقی و زبانی شعر سپید خبری است و نه از شور و شراره‌هایی که از نثر یکنواخت خود را بیرون زند:
این مزرعه‌ کوچک
شاید او باشد
با بهار گلدوزی‌شده
بر پیشانی‌اش
و دست‌هایش
به جنگلی از درختچه‌های تازه‌زاد
می‌مانست
که پناهگاه تذروهای گمشده بود...
در واقع مصطفی علی‌پور تنها در سایه‌ زبان و فضای شعرهایی نظیر شعر سپید زیر خود می‌تواند شعرهای سپید خود را از وامداری زبان و شعر سپید شاملو و نیز زبان عام و عمومی جاری در شعر سپید امروز، جدا کند و در این شیوه از شعر به استقلال زبانی و شعری برسد؛ شعری که همچنان از استقلال کامل برخوردار نیست و استقلالش نسبی است:
با این دل کوچک تنهایت
که مثل نسیم روستایی می‌وزد 
نمی‌توانی بگذری
از دیوارهایی که تا خواب خدایان بلندند
با بی‌شمار رشته‌رشته سیم‌های خاردار
که آفتاب را حتی
در گذر از ظلمات زمین
زخم می‌زنند
با این دل کوچک تنهایت
که مثل نسیم روستایی می‌وزد
و تنهایی
کلمه‌ای‌ست سرگردان
در دفترم
که هق‌هق شبانه‌اش
شانه‌های شعرم را می‌لرزاند
و تنهایی
تویی
که خسته‌ای
چشم در راه هیچ‌کس
نشسته‌ای!

Page Generated in 0/0062 sec