حمیدرضا شکارسری: بعضی شاعران دغدغه فرم دارند و چگونگی طرح محتوا، اما بعضی دیگر دلمشغول محتوایند و چه گفتنها. آثار شاعران بزرگ اما بازتابنده تعادل بین فرم و محتواست. گاهی فرم و محتوا چنان در هم تنیده میشود که جداسازی آنها ناممکن مینماید؛ انگار فرم همان محتواست و محتوا همان فرم. در این موقعیت شعر معناناپذیر میشود؛ شعری که قابل معنا شدن باشد غالبا یا دغدغه فرم دارد یا دلمشغول محتواست و از همین رو میتوان معنای آن را فارغ از فرم برای مخاطب روی دایره ریخت!
عبدالرضا رضایینیا در مجموعه شعر «همیشه جای گلی خالی است» شاعری محتواگراست، اگرچه زبان باستانگرای اشعار او در حکم فرم شعرهای او است اما این فرم دیگر جلب توجه نمیکند و فضا برای یکهتازی محتوا خالی میشود؛ محتواهایی که با خیال غنی شده و متنها را از سطح نثرهای ادبی ارتقا میبخشد تا به ندرت به فرازهای صریح و عریان نثرگونه نزدیک شویم، مثل سطرهای زیر:
هیهات، هیهات!/ «جوانمرگ»/ مخوانیدشان!/ جوانمرد بودند/ نیکبختان تیزوقت/ یلان بالابلند/ قلندران خاکسار فتوت نامههای نو/ نه ستاره خواستند و نه خواستند ستاره شوند!/ خود/ ستاره بودند، به ذات و صفات...
این اوصاف نقد مجموعه شعر مورد نظر را به سمت مفاهیم شاعرانه متنها سوق میدهد و نه لزوما زبان و بیان و فرم آنها. زبانی آشکارا کهنگرا و فاقد هنجارشکنیهای مدرن و کم و بیش بهرهمند از جذابیتهای آوایی و موسیقایی، همان گیراییهای خاصی که در ذات زبان کهن فارسی نهفته است.
آن گاه/ تو خورشید من باش و/ بر دلتنگیهای بلندم بتاب/ تا در آینههای بهاری/ لبخندهای گمشده جان گیرند/ سفره در باغ بگذار و بنشین/ بر غریبانگی این هفت سین ببینید تراکم همصدایانه «گاف»ها و تعدد همنوایانه مصوت بلند «آ» و «ی» را و نیز زنگ قافیهسازی سطرهای واپسین را!
در نگاه کلی عبدالرضا، عارفی است که در لابهلای کلمات دنبال انعکاس حس و حالی عرفانی است. شعر او نیایشوارههایی است که رنگ و بوی عرفان و تشرع را همزمان دارد. آشتی میان عرفان و تشرع ویژگی اصلی اندیشه عبدالرضا است که تقریبا در تمام شعرهای این مجموعه جاری و ساری شده است. همان خط فکری که اساس و شالوده فرهنگ دینی نظام برآمده از انقلاب اسلامی محسوب میشود. از این رو میتوان شعر رضایینیا را از نمونههای درست و سرراست شعر انقلاب دانست؛ شعری با محتواها و درونمایههایی چون عرفان و تغزل عارفانه، دینمداری، عدالتخواهی و ستمستیزی در بستری از زبان و بیان باستانگرا و به شدت عاطفی – حماسی.
سحرگاهان/ روحم را در زلال چشمانت میشویم/ کابوس هایم را/ برسر شیطان میریزم/ که امانم نمیدهد/ - شباروز-
یا در این فراز که در آن طبیعت نه صرفا برای وصفی شاعرانه که به عنوان واسطهای برای قرب به خالق طبیعت توصیف میشود:
برگها و چشمها را سپردم به دستان تر آب/ تکانده شدم/ از رویای تکرار و تکرار رویا/ تازه شدم/ تازهتر/ تو را دیدم/ تو را!
در این سلوک شاعرانه، تغزلی سرودن هم مانند طبیعتگرایی مقصد و غایتی شاعرانه است. انگار هرچه دیده و شنیده میشود آیت است و نشانه:
سرک میکشی/ فرشته در باران/ گم گشته، اما/ رد لبخندی معطر/ بر سنگفرش آسمانی کوچه باغ/ میدرخشد/ رها.../ رها.../ رها...
این نوع نگاه به جهان درون و بیرون (نگاه انفسی و آفاقی) البته غالبا با تظاهرات و نشانهشناسیهای دینی همراه است تا چنانچه ذکر شد، تشرع و عرفان همراه شوند. انگار 2 بال برای عروج عارف متدین این کلمات روشن:
بوی پیراهن میآید/ بوی پیراهن میآید/ اما این بار/ نه پیراهن یوسف/ پیراهن شگفت زلیخاست!/ یوسف/ پیغام میدهد/ عزیزان، آنک/ مجال خلسه و رویا نیست/ باید که عاشقانه بخوانیم:/ «خدای من!/ دربند شدن خوشتر است/ از آنچه مرا بدان میخوانند»/ بوی پیراهن میآید/ بوی پیراهن/ از همه سو...
که ترجمه آیه 33 از سوره یوسف در آن گنجانده شده است: «ربّ السّجن احبُّ الیّ ممّا یدعوننی الیه».
این رویه در سرایش تصاویر و در کل، مضامین آثار را به سمت بیانی ذهنی و انتزاعی پیش میبرد؛ بیانی که بسیاری از آثار را از دریافتی عینی از جهان محروم میکند. ترکیبسازیهای خاص شعرها در این ذهنینویسی کمک شایان و فراوانی به شاعر میکند:
خصم من باش!/ اما/ شبانگهی که در طلسمات تیرگی فرو شدی/ دستانم را صدا کن/ منظومههای ماه را/ کتمان نخواهم کرد/ باز/ خصم من باش!/ اما آن روز/ که به آتش همسفران غرقه شدی/ چشمانم را صدا کن!/ باران/ بیدریغ میبارد/ بر تمام رهگذران.
و کاملا طبیعی است که در گفتمان این اندیشه، نقد مدرنیته و بزرگترین ماحصل آن یعنی روزمره از درونمایههای پرشمار این مجموعه باشد:
اکنونزدگانیم، هیهات!/ شقایقها/ بسیار زندهاند/ ما اما/ پای چراغهای قرمز/ در فاصله دو لبخند/ چیر میشویم!
نقدی که طبعا به شکوه و گلایه از سقوط مقام انسان در جامعه مدرن منتهی میشود و به شعر وجهی معترض و به شاعر شخصیتی عدالتخواه و مصلح اجتماعی میبخشد:
دیروز/ شادان آنکه عالمی غم داریم/ امروز/ غمین اینکه شادی کم داریم/ مجنون آرامش/ در جغرافیای آخور و آروغ/ ارواح/ آینه اضطرابهای ابدی ست/ در چالش امواج.../ سفرههای تهی/ سطلهای زباله را/ حاتم طایی میبینند/ شاعران بینوا/ سر به صحرا مینهند/ «ابوذر سلام!»
رضایینیا در این فرازها که درخشانترین سطرهای شعری او در این کتاب است، به عرفان عملی و فعال را فراخوان میدهد و از مغالطه عرفان صوفیانه اجتناب میورزد.